ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یه عصر تنها

سلام

همه رفتن و من تو سازمان تنهام. فقط نگهبانیه که دمه در ورودی اون وره حیات تو اتاقچه ش نشسته.  دیشب داشتم به این فک میکردم که یکی از دلایل دپرشن و ناراحتیه من مادرمم هس. درسته زمینگیر نشده و میتونه رو پای خودش وایسه ولی بسیار اسیب پذیره و تقریبا بدون نگهداریه خاهرم نمیتونه زندگی کنه. من الان شش ماهه که نرفتم خونه خودمون که دو کوچه بالاتره و دلم گاهی براش تنگ میشه. البته وختی جریانه اون روفرشسای زشتی که روی فرشا انداختیم یادم میوفته به خودم دلداری میدم! ولی عوضش اونجا یه اشپزخونه با تمام تجهیزات (بویژه فر و امکانات شیرینی پزی ) داشتم و یادتونه که جینگیل مستونش کرده بودم برا خودم . و یه کمد بزرگ لباس که برا خودم ساختم و یه کمد کتاب. همه زندگیمو ریخته بودم تو این دو تا کمد و دلم خوش بود به افتابه صبحه زودی که سایش میوفتاد رو پرده و سایه گلدونای پشته پرده رو مینداخت رو پرده.

ولی خب بعدش باز دوباره به خودم امید میدم که تو این دورانه وانفسای مملکت که خیلیا نون برا خوردن ندارن حداقل ما دو تا سقف برا موندن زیرش توی امنیت داریم هر چند که تو هیچکدومش دله من خوش نیس عب نداره به شخمم! واللا! همینه دیه! شایدم خیلیم خوبه و من دارم بیخودی سختش میکنم. راستیتش اگه اوضاعه شغلیم استیبل بود یا حداقل تا این حد گرونی نبود یه بخشی از درامدمو میزاشتم برا جینگیل مستون کردنه خونه مامی. ولی الان نمیتونم. همینجوریشم کلی پولام خرج میشه و نمیتونم خرج جدید رو دسته خودم بزارم.

.

راسی دوشمبه ساعت ده شب حرکت کردیم با اتوبوس به سمت تهران . نه و نیم از خونه زدم بیرون و رفتم ته کوچه وایسادم. زنگیده بودم به 133 . نذاشتم بزرگه ببرتم چون نگرانش میشدم که تو تاریکی تصادفی چیزی نکنه. سوار تاسکی شدم و رسیدم ترمینال و اون دو تا همکارم هنو نرسیده بودن. یکم تلگرام خونی کردم که یکی یکی سر و کلشون پیدا شد. ریه نشستیم تو اتوبوس و حرکت به سمت تهران. من که فقط نیمساعته اول بیدار بودم و بعدش خااااابیدم تا خوده صبح! فقط یه بار 4ونیم بیداریدم و بشدت ناراحت شدم که 4ونیمه و قراره دو ساعت دیه برسیم و من دو ساعت بیشتر وخته خواب ندارم! هااا یه بارم نصفه شب بیداریدم فک کنم یک اینا بود و دیدم این دو تا مرد گنده دارن ویز ویز با هم حف میزنن!!! خب بگیرین بخابین لامصبا! عاخه تا ساعت یک و نیم شب چی دارین بهم میگین؟؟؟!!!!

.

صب هفت و نیم دیه ترمینال ازادی تهران بودیم و من این دو تا رو بزور بیدار کردم که اغا بلن شین رسیدیم! البته زدم رو دوشه یکیشون چن بار تا بلند شه و اونم اون یکی رفیقمونو بلند کرد. دیه پیاده شدیم و رفدیم به سمت ادای فریضه جیشه صبحگاهی! اونجا خو من سریع ارایش و پیرایشم کردم و کمی هم معذب بودم که الان اینا منو یهو غراره پیرایش شده ببینن! برا همین سرمو انداختم پایین و از دسشوری خارج شده و رفتم سمتشون .  یکی از اغایون موبایلشو تو اتوبوس جا گذاشته بود هیچی دیه. افتادیم تو ترمینال نمیدونیم کدوم وری بریم...خدا خودش فغط رحم کرد بعده ده مین دوره خودمون چرخیدن ، همکارمون که مبایلش گم شده بود وایسید از یه اطلاعاتیه یه چی بپرسه و من و اون یکی همکارم این وری بودیم که یهو دیدیم یه اغای سیبیل کلفتی رو موتور میخاد از جلومون رد شده. البته اول این همکارم دیدش و گف عهههه راننده هه این نبود؟!! منم نیگاش کردم و گفدم عاره انگار شبیهشه! از رو سیبیلاش فغط تونوسیم بشناسیمش و من زودی دادزدم اغاااا شما راننده اتوبوسه دیشبه ولایت به تهرانین که گف عاااا....و بدین سان گوشی رو یافتیم

بعدنشم که رفدیم چای خریدیم و بیسکوییت و همکارم حسابشون کرد و خوردیم و با اتوبوس خودمونو رسوندیم وزارت و منتظر که رییس هم بیاد. رییس هم اومد و رفدیم با چن نفری هم صحبتیدیم که در نهایت هیچ نتیجه ای در بر نداشت. واقعیت اینه که باید تو این مورد هم پارتی داشت و لابی گری کرد. که رییس دانه ما عرضشو نداره. رییس قبلی هم اگر عرضشو داشت نخواست این کارو برا ما بکنه خاک بر سر. خلاصه که دس از پا درازتر برگشتیم و هر کی رف سیه خودش.

.

من که دوباره برگشتم ترمینال و بلیط گرفدم برا هشت و نیم شب و دوباره برگشتم تو شهر. اول رفتم چارراه ولیعصر و یه خریدی برا مامی کردم و نهار خوردم و بعدم رفتم هفت تیر و دو دس مانتو خریدم برا خودم و بزرگه که خدا رو شکر پسندید. دیه هفت و نیم بود که برگشتم ترمینال . هشت و نیم هم سوار اتوبوس شدم و چقدددده با کلاس تر بود. اولندش که جوجه کباب با پلو گرم دادن برا شام و دومن هم جلو هر صندلی یه منیتور بود و هندزفری مخصوصه هر مسافر. و خب من فک کنم قبل یازده خابم برد. و تخخخخخت خابیدم و به راننده هه هم نگفده بودم که ولایتمون پیاده میشم و اتوبوس هم برا ولایته کردستان و اونطرفا بود!!! هیچی دیه! اغا من در خاب بودم که خوابی دیدم! خواب دیدم بزرگه و من داریم از یه جایی برمیگردیم -انگار مسافر بودیم- بعد من زودتر وارده خونه شدم و تو تاریکی دیدم انگار یکی تو پاگرده و ترسیدم! بعد چراغو روشن کردم و دیدم مامیه که تو پاگرد میز و صندلی گذاشته و نشسته و خوابشم برده و تا من چراغو روشنیدم اونم از خاب بیدار شد و دیه منم حس ترسم رفت! منتظرمون بود که برگردیم. و اینجا بود که یهو از خاب پریدم! دیدم یه تابلو گنده جلومه که نوشته ولایت شهره تاریخخخخ ولایت شهره فرهنگ ....ولایت شهره نمیدونم چی چی!!! عینهو برق گرفته ها نگا به ساعت کردم دیدم 4ونیمه و من رسیدم شهرمون و خودمم خبر ندارم. سریع جهیدم سمته راننده و گفدم اغا من اینجا پیاده میشماااا ...که دیه یه جای مناسب پیادم کرد و ماشین گرفدم و رفدم رسیدم خونه قبلشم به بزرگه زنگو.لیدم که بیاد پشت درو وا کنه! سریع یه دوش گرفدم و تا بخابم دوباره شد 5ونیم و خابیدم تا هفت و ربع و بعدشم بلن شدم و مانتو شلوار اتوییدم و بی ارایش رفدم اولین جلسه  کلاس درسمم تا ده و نیم برگزار کردم و باز ماشین گرفدم و برگشتم خونه و با مامی یکم صبونه خوردیم و خواااااااااااااااااااابیدم تاااااااا4ونیم عصر. بعدشم دور هم نهار کباب خوردیم جاتون خالی که بزرگه خریده بود. و من تا شب یکی خورش کرفس و کته بار گذاشتم و یکیم یه کاره علمیه دیگه ای کردم و دیه لالا تا به صبح امروز.

بقیشم حوصله ندارم بگم

.

بچه ها جون امیدوارم عاخره هفته پاییزیه خوبی رو بگذرونین و دلاتون عاروم باشه. قوبونه همتون برم

نظرات 3 + ارسال نظر
پرفسور خسته شنبه 14 مهر 1397 ساعت 21:14 http://porfoosor.blogsky.com

سلام ملی خانم. می‌شه به خانم دفترکاهی بگین باهام تماس بگیره؟! ممنونم.


سلام
اخی چقد وبلاگشو میخوندم.. خیلی وخته ازش خبری ندارم. حالا میزارم کامنتتون اینجا باشه که اگه دید باهاتون تماس بگیره.
چقدنه جالب! اون روز که داشتم فوش میدادم به ماونه دانشکدمون دقیقا خانوم دفترکاهی یادم افتاد که به شک افتاده بود که وبلاگش خونده میشه و همیشه اون همکاره مزاحمشو فوش میداد ...

بهار جمعه 13 مهر 1397 ساعت 20:04

سلام ملی جونمممم
خدا قوت...خوبی
میگم خب نمیشه جینگیل مستونای اون خونه رو بیاری این خونه.مثل کمدت اینا؟؟؟
عجب اتوبوس خفنی بودهههه ایول ...
ماچ به دو تا لپات که انقد خوبی

سلام باهاری
قوبونت
عاخه دلم نمیاد بیارمشون این ور...کمدامو که نگو ...پارسال که اغا کمدیه ساخت بصورت قطعه قطعه اوردن و تو خونه استاد کردنش و دیه نمیشه تکونش داد
ماچ به دو تا لوپای تو نیز هم

مرغ آمین جمعه 13 مهر 1397 ساعت 08:56

دل خوش رو خوب گفتی ملی جون البته من دلم خوش نیست چون مامانم نیست

عوهوم... مادرت ارومه و تو بهشته همینکه اسیره این دنیای وانفسا نیس ینی حالش خوبه خوبه...پس خیالت از بابتش راحت باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد