ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یکی از روزهای پاییزی سال 97 که دیروز بود!

سلام این پست رو دیروز نوشتم و هر کاری کردم پست نشد. الان کپیش میکنم اینجا:

.

سلام

یکم روزنوشت بنویسم ببیینیم چطوریاس

صب ساعت هفت و بیس دقه پاشدم! دیشبم کلی خاب دیده بودم و سرم خعلی شولوخ بود تو خواب.

تندی جهیدم مبال و دس و رومو شستم و بعدم ارایش و پیرایش و ظرف صبونه بزرگه رو پر کردم از پنیر و کاهو و لقمه پنیره خودمم ورداشتم و لباس پوشیدم و پلاستیک غذای توخمه رو پر کردم و سه دقه به هشت دمه در بودم. توخمه و دوستش سپیده دمه در بودن طبق معمول و  همینطور که به پروپاچم میپیچیدن بردم براشون دو مشت غذای گربه فریکسیز ریختم و مشغوله خوردن که شدن راه افتادم سمته دان. اهنگه کبوتری خسته منمه شهرام صولتی رم پلی کردم  ...قدیمیه رو نه ها...جدیده رو....اونی که میگه دیش دی دیریم...دی دی دی دیریم.....دیش دی دی ریم......دی دی دی دیریم.... عاره!

دمه کوچه بودم که بزرگه زنگید کجایی طبق معموله هر روز و منم گفتم تو کوچه ام و دو دقه بعدش ماشینو کنارم نگه داش که سهمه نونه تازمو وردارم. هر روز  اینطوریه که تا قبل یه رب به هش میره وسطی رو میرسونه و انگشت فشانی می کنه و بعدم نونه تازه میخره طفلیو میاره برا مامی و تویه راه هم من هر کجا باشم اصرار داره که منم سهممو وردارم. اینجوریا مهربونیا :)

.

ده دقه هشتو میگذش که رسیدم دان و چهره افشانی کردم ! ( عسکمون میوفته رو دسگاه !! بعد خانومه میگه تایید شد! ) و  بعدشم رسیدم پشت میزم و جهیدم عاشپزخونه و چاییه صبونمو ریختم و اوردم با صبونم خوردم .

.

گفده بودم یه هم اتاقیه روانیه دو قطبی دارم؟ نگفده بودم؟ خب الان میگم. پزشکه عمومیه با 17 سال سابقه کار. جای ننه منه! هیشکیم تو سازمان عادم حسابش نمیکنه. خدا اون بالا خودش شاهده به هرررررر کی که گفتم با فلانی تو ستاد میشینم جمله ای که بعدش شنیدم این بوده:  «خدا بدادت برسه »   این خانوم  شوهرشم از نیروهای مزدوره ا.ط.ل.ا.ع.ا.ت.ی.ه و سی سالم سابقه معاونت های مختلفو داره و انقدر دزدی و فساد کرده تو سیستم که هنوز که هنوزه استخدامه رسمی نیست و پیمانیه! و رییسه جدید هم کردتش معاونه توسعه دانشکده! تازه چن روز پیش خبردار شدم که کلی اختلاص هم تو پروندش هست و چن سال پیش مجبورش کردن  که چهل ملیون برگردونه به حسابه دانشکده... بعد الان این اغا از پسته معاونته بهداشت اومده معاونت توسعه!  خودشم پزشک عمومیه! هیات علمی نیست! تو دانشکده ای که 50 نفر هیات علمی داره یه دزده متخلص رو کردنش معاون دانشکده! خب عزیزانم بگذریم!

این خانوم هر چند روز یه بار یه برنامه برای ریدن تو اعصابه من داره. امروزم برنامش این بود که بمن بگه تو این شش ماه چرا هیچی مقاله چاپ نکردی...در حالی که اصلا در جایگاه ارزیابیه من قرار نداره. و منم از اونجایی که اصن نمیخام باهاش همکلام بشم  اصلن باهاش وارد بحث نشدم که به تو چه عوضیه یه لا قبا! ولی خب به هر حال کاره خودشو کرد و اعصابه امروزمو بهم ریخت.

.

یه توضیح هم اینجا برا اونی بدم که از طرف نیروهای حراستی یا هر کوفته دیگه این دان افتخاره اینو پیدا کرده تا این جملاته گهرباره منو بخونه!   چون احتمال داره بخان اکانتمو چک کنن و ... خب ! خوندی؟ خودتم خوب میدونی که این صوبتای پاراگراف بالا واقعیت و حقیقته! نمیدونی بدون! نمخای قبول کنی ؟ پس خودتم یه دزده بیشرف لنگه همون اربابت هستی که ازت خواسته بیای زاغ سیاهه منو چوب بزنی! حالا بدو برو آشغال گوشته سهم امروزتو ازش بگیر و دمه نداشتتو براش تکون بده!

.

خب ببشقین اخلال ایجاد شد برگردیم به بحثه خودمون.

امروز خدا رو شکر خوب بود. کمی کارای عقبموندمو کردم.

مقاله ای که سه ماهه از استاد راهنمام پیگیرم که کامنتارو بزاره و اصلاحش کنه و برام انجام داد و دیشب فرستاد. دیه دس به دامنه دخترش شده بودم...خوب شد یادم افتاد بزارین ازش تشکر کنم...از دخدرش! :) ... خب تکست دادم بهش

ولی چ فایده برا ژورناله که ایمیل کردم برام یه ایمیل اتوماتیک اومد که دفتره جورنال تا 15 اکتبر تعطیله! :/  اون یکی مقالمم پنج شش ماهه اکسپت شده و هنو چاپ نشده . اصن اون نسخه پیش از چاپشو هم برام نفرسادن که تایید کنم. خیلی بده اینطوری...مقاله هامو برا رزومم لازم دارم خو.

.

الان یه کاری معاونت درمان ازم خواسته که تا قبل رفتن به خونه میخام انجامش بدم ....البته فک نکنم تموم شه. نهار رو زودتر میخام برم خونه ابگوشته نذری برامون اوردن! فردام برا ساعت ده شب بلیط اتوبوس دارم با دو تا از همکارای هیات علمی میریم تهران برا پیگیریه کارای راه اندازیه رشتمون. امیدی نداریم ولی همه زورمونو میزنیم.

.

بعد ناهار و اینام میخابم و استراحت میکنم. باید یکمم درس بخونم چون چارشمبه صب اولین جلسه کلاسمه. هفته گذشته رفتم ولی بچه ها نیومده بودن. دو تا درس تک واحدی دارم یکیش تا وسطای ترم نوبته منه برم و یکیشم از وسطه ترم تا اخره ترم نوبته منه. خب دو تا درس دو واحدیه که با استادای دیگه مشترک دادن بهمون.

.

دیگه اینجوریا...برم به اون کارم برسم که یه وخت فردا دیدی یه کاره دیه پیش اومد. مدل این سازمان اینجوریه که یهو یه کاره گنده میزارن جلوت و میگن تا دو ساعت باید انجام شه!!!

.

خدایا خودت منو از اینجا نجات بده و دستمو بگیر و هدایت کن به جایی که از روزای زندگیم راضی تر باشم...مرسی و ماچ بهت...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آفرین جمعه 13 مهر 1397 ساعت 19:52

فدای دلت عقّشــــــــــــــم

آفرین چهارشنبه 11 مهر 1397 ساعت 02:08

همین چهار تا آیکون دلمو گرم کرد آفرین

ویرگول سه‌شنبه 10 مهر 1397 ساعت 16:34 http://haroz.mihanblog.com

چه خواهرک مهربون و دوست داشتنی
خدا حفظتون کنه برای هم
مامان بهترن ایشالا؟
واقعا از این ادمهایی که سرک می کشن تو خصوصی ترین زوایای زندگی مردم حالم بهم می خوره. اون وقت ادای نماز و روزشون و خدا و پیغمبرشون گوش ادم رو کر کرده. خدا کمکمون کنه فقط

سلام ویرگول جونم....عاره خعلی خاهره خوفیه
عاره مامیم بهتره ولی از پارسال اسفند به این ور که مریض شد دیه اون ادمه سابق نشده هنوز متاسفانه و فک میکنم همینم رو منفی شدنه روحیم تاثیر داره علاوه از شرایط شغلیم و...
اره ویرگول جون دقیقا همینه که میگی. چنان هم خودشونو عادمای پاک و کار درستی معرفی میکنن که هر کی نفهمه فک میکنه اینا پیغمبر زاده هستن و قدیس و ملائکه ان...حالم ازشون بهم میخوره
ولشون کن بابا...خودمونو عخشه

زهرآ دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 11:29

سلام عزیزم، خدا شما خواهرا را واسه هم حفظ کنه، عاشق خواهر بزرگه ام
عزیزم میدونم اینجا محل کارت رو دوست نداری ولی یک درصد احتمال بده یکی از همکارات اینجا را میخونه و این از خدا بی خبرا حتی کار دان تهران و اپلای تو را هم با کاراشون نابود میکنن
مطمینی اشنا اینجا را میخونه؟
برات بهترینا را میخوام
تهران خووووش بگذره و با دست پر بیایین

سلام زهرا جونی خاهر بزرگه خوده عخشه
زهرا جون کاره دان تهران که دیگه فاتحش خیلی وخته خونده شده ولی اپلای.... مطمئن باش هییییییییییچ غلطی نمیتونن تو اون مورد انجام بدن . در توانشون نیست یعنی. اینا تو مملکته خودمون ادمن...برا اون وره عابیا این به اصطلاح عادما اندازه باد معده هم ارزش ندارن.
نه مطمئن هم نیسم ولی بعید نیس اصلا ...که بخان به خیال خودشون مچمو بگیرن یا سردربیارن که دارم چکار میکنم. اصلا بعید نیست.
قوبونت برم و میدونم که همیشه برام بهترینا رو خواستی منم از خدا برات بهترین اتفاقایی که دوسشون داریو میخام همیشه
تهران خوب بود رفتم کلی پیاده شدم تو بازار...وای قیمت مانتویی که چهار ماه پیش زده بود دویست الان شده بود 400 ولی تو وزارت نتیجه ای که میخاسیم نگرفتیم و بیش از اینها باید پیگیری کرد

زهرآ دوشنبه 9 مهر 1397 ساعت 11:28

سلام عزیزم، خدا شما خواهرا را واسه هم حفظ کنه، عاشق خواهر بزرگه ام
عزیزم میدونم اینجا محل کارت رو دوست نداری ولی یک درصد احتمال بده یکی از همکارات اینجا را میخونه و این از خدا بی خبرا حتی کار دان تهران و اپلای تو را هم با کاراشون نابود میکنن
مطمینی اشنا اینجا را میخونه؟
برات بهترینا را میخوام
تهران خووووش بگذره و با دست پر بیایین

دوبار نوشتی و چون دوسش داشتم دوباره تایید می کنم ....جوابتم تو اون یکی کامنت دادم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد