ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 283 ....

سلام

دیروز بود گفتم خدا رو شکر پدرم هست؟!! عاره دیروز بود ....رفته یه گنده بزرگ زده...مدیر اموزشی باهاش اشناس و با وجودیکه ده بااااار بهش گفتم حق نداری به این یارو زنگ بزنی باز ورداشته زنگیده به یارو که کاره دختره منو درست کن(البته نه با این ادبیات ولی خب چکیدش همین میشه) ینی گه مال کرده شخصیت منو! .... دیشب عینه سگ بود حالم و تا 4 خابم نبرده و گریه کردم فقط و به بخت بدم بابته داشتنه همچین خونواده گل و بلبلی لعنت فرستادم. هیچی همین! جهت ثبت در تاریخ نوشتم!

کاش حکممو اینجا نزنن....اصن دوس ندارم تو این شهر بمونم...در کناره به اصطلاح خانواده ای که دارم.... یه مشت خاله خرسه!

نظرات 7 + ارسال نظر
بهامین پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 21:43 http://notbookman.blogsky.com

خودت ناراحت نکن عزیزم

ملیله پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 11:55

پدرا همینن بابای منم ده بار به داداشم گفت بزار برم پیش استادت تا ازش برات نمره بگیرم و بهش بگم غلط کردی بچه منو انداختی ( حالا داداشم درس نخونه و مغرور ) اونم اصرار که نری بابا
عاقبت بابا میگه بله دیگه از ما ننگت می کنه خجالت میکشی بگی بگی این بابامه
ببین اونا اصلا به این فکر نمی کنن که عزت نفس چیه میگن بزار من کوچیک بشم عیب نداره عوضش کار بچم راه میفته به این ور دیوار نظر نمی کنن شاید اصلا نمی تونن

مرغ آمین پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 11:14

ملی جون خودت رو ناراحت نکن ما هرچی هم بگیم والدینمون باز کار خودشونو می کنن به این فکر کن که تو این وانفسای بیکاری یکی هست که به فکرته و یه جا هست که به کار کردن توش امید داری الان چون تقریبا خیالت از بابت اینجا راحته فکر می کنی مالی نیست اگر این امیدم نداشتی آرزوشو می کردی. من می دونم چه حسی داری منم اینجوری زیاد گه مال شدم ولی بزرگترا جور دیگه ای فکر می کنن نه مثل من و تو

میدونی آمین جون؟ دیشب داشتم فک میکردم خوب شده که من عادمه جسور و حرف گوش نکنی هستم! اگه از اول قرار بود به سازه خونوادم برقصم عمرن هیچ پیشرفتی رو تو زندگیم تجربه نمیکردم.
مرسی از همدردیت

دلبرک پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 11:13

سلام البته ببخشید بعدازمدتها
اما نمیشد سکوت کنم چون کاملا درکت میکنم... واسه همین اصرار داشتم به هرقیمتی تهران یاهرجا اما تنها باشی... که البته گاهی دست ظالم روزگار قوی تره...امیدوارم روزگارت همونی بشه که میخوای...

سلام نه خواهش میکنم....نمیتونستم تهران بمونم...نداشتم ماه به ماه هزینه کنم برا اجاره خونه دلبرک... مگه اینکه راضی میشدم به اینکه کارشناس بشم که خوب اونم نخاستم کارشناس بشم... نمیدونستم تو ولایت در حقم اینجوری ظلم میکنن... ممنونم ازت

کوچه دوازدهم پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 11:13 http://koocheh12.blog.ir

خب اون فکر کرده که داره کار درست رو انجام میده
بهتره آروم باشی ..

خو نباید این فکرو میکرد!

تارا پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 09:40

ملی اجازه دارم یه چی بگم ؟

قطعا حق با توئه .منتهی بابا به اون جنبه که تو فکر کردی فکر نکرده و در فکر بوده ثمره سالها زحمت دخترش به بار بشینه . از نظر خودش کار درست رو انجام داده . دلش رو نشکون و کمی آروم تر که شدی هر تصمیمی که میدونی درسته بگیر .

خواهش میکنم معلومه که اجازه داری
عاخه میدونی ناراحتیم از چیه؟ اینکه من ده هاااا بار بهش گفتم یه وخ ورنداری بزنگگی به فلانی...دقیقن عصره روزی که صبحش هم بهش دو سه بار یاداوری کرده بودم ورداشته زنگ زده! انگار با یه بچه هف ساله طرفه...با با من شخصیت دارم برا خودم ...اینی که بهش زنگیدی قراره همکاره منه بخت برگشته بشه... مشکل بزرگترا همینه دیگه فک میکنن فقط خودشون میفهمن ...دیشب که تصمیم داشتم برم عدم نیازمو بگیرم و برم محل کار سابقم تو جنوب درخاست بدم . خدا کنه حکممو نزنن...حالا یا جنوب قبولم میکنن اگرم نکردن که تا بعد عید اپلای میکنم گورمو گم میکنم میرم ازین خراب شده

زهرآ پنج‌شنبه 20 مهر 1396 ساعت 09:23


خودتو ناراحت نکن پاشو مثل دیروزت صبونه بخور و آشپزی کن
پدرا حاضرن برا کار فرزندانشون به هر حرف و داستانی متوسل بشن

دسته خودم نیس ناراحتیم...حماقته بزرگی کرده...این جمعه چهار نفره همیشه بدترین ناراحتی های روحی روانی رو برا من ایجاد میکنن... فک کن خونواده اینن ببین دیگه غریبه ها با ادم چه میکنن.... لابد زنده زنده عادمو میکشن به سیخ !! ببخشید تو رم ناراحت کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد