ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 282 ... پاییز ه دل انگیز

سلام و صبتون بخیر

هوا خنکه...خنکه پاییزی با یه نموره عافتاب که پهن شده تو بالکنه خونمون. صب عینه این تمبلا برا اذان نتونستم پاشم و نمازه صبحم موند! خوابیدم و هفت و ربع یه بار از خاب پاشیدم و دوباره خوابیدم تا هش. پاشیدم دیدم بزرگه برام یه دونه بربری خریده و گذاشته لای سفره

چن تا تیکه ظرف بود شستم و کتری رو عاب کردم بجوشه. یه بشقاب صبونه برا خودم عاماده کردم و چایمم دمیدم و اومدم نشستم جلو بالکن و پنجره رو هم واز کردم که هوای فرش پاییزی بیاد تو :

عاااره میدونم بالکن کفیثه ! البته اونا خاک گلدوناس. متاسفانه وسطی بسیار شلخته تشیف دارن و موقه عاب دادن به گلدونا خاکای گلدون میپاشه رو کف بالکن! حالا از همین تریبون بهتون قول میدم که طرفای ظهر پاشم و با چن قابلمه عاب بوشورمش کفشو.

الانم دومین چاییمو با دو تا دونه بامیه گوکولیا خوردم و نشستم بعاپم براتون و بعدش قراره برم مقاله چهارممو که از یه ماه پیش رو هواس تکمیل و اگه خدا بخاد سابمیتش کنم.

دوشمبه دو ساعت زبان خوندم و دیروز که سه شمبه بود سه ساعت و خورده ای. واااای یه کتابش سخته! ینی سخت نیستااا بشدت حفظیاتیه و کلی چی داره که باس حفظ کنم و منم تنها راهه حفظ کردنم اینه که بنبیسم. هی بنبیسم تا حفظ شم. دیر یاد میگیرم اینجوری و طول میکشه ولی عوضش حسابی میشینه تو مخم! هرگز اجازه نخاهم داد که مطالعه زبانم به روزی کمتر از دو ساعت برسه. حداقل دو ساعت و بطور نرمال 4 ساعت باس بوخونم. من شاید دو یا سه برابره یه عادمه عادی باس یه مطلبو بوخونم تا یادش بگیرم! نمیدونم چرا! ولی از بچگی مدلم همینطوری بوده!

.

جمعه گذشته کمد لباسمو که سفارش داده بودم عاوردن و نصبیدنش و یکی دو تا کاره اوچولو روش باس انجام میشد که پریروز ینی دوشمبه اومدن انجام دادن و کتابخونمم عاوردن. این عسکو شمبه گرفدم از کمدم :

.

حسابی جا داره. درهاش ریلی هست . عینه این تو بازار بود که رنگش سفیده براق بود و من دوس نداشتم. البته ظاهرش عینه این بود و داخلش کلی توفیر داشت. رنگشو خودم انتخابیدم که طرحه چوبی باشه . اصن شبیه ام دی اف نیس از دور! و طراحیه داخلشم باز خودم گفدم چ جورکی درست کنن. اون دری که اینه ایه داخلش برا عاویزون کردنه لباسای بیرون  و مانتو و ایناس و این یکی درش که سه تا تیکه خورده....بزارین عسکشو دارم:

.

کشوهاش عمیقن و همممه لباسای تابستونی و زمستونیم و لباس غشنگام!  توش جا شد. تو طبقه بالاش شالای زمستونی و تابستونیمو گذاشتم و تازه نصفشم خالی مونده و تو طبقه پایین ترش لوازم ارایشی و اینامو گذاشتم . کتابخونمم دقیقن از همین رنگه ام دی افه و قشنگ همه کتابام توش جا شدن. یه کاری دیه که یادم افتاد و بعده شوشتنه بالکن باس امروز بکنم اینه که برم کتابامو دسمال بکشم. یکم روشون کفاثت نشسته بود و همونجوری چیدم تو کتابخونه پریشب!

خلاصه همه کتابا و لباسامو از خونه مامی عاوردم و هر چیم تو کمدا و کشوهای بزرگه بود رو هم عاوردم و جم کردم تو همین کمد و کتابخونه. طفلی بزرگه کلی اتاقش مرتب شد و کمداش خلوت! فغط باس یه جارو اتاخشو بکشه.

.

پریروز زنگیدم به مدیر اموزشه دانمون. ماون نه ها مدیر! قبلن معاون بوده. گفدش اینا میخان یه طوری حکمتو بزنن که از اوله ترمه دیه بیای! از یه بابت خیلی نگران شدم. عاخه میدونین؟ شرایط مملکت واقعن استیبل نیس و تا سه ماه دیه خیلی اتفاغا ممکنه بیوفته. درسته من متعهده اونجام ولی خب بازم میتونن تصمیم بگیرن و عدم نیازمو بدن. ولی از یه بابتی هم خوشال شدم که فرصته بیشتری برا زبان خوندن دارم. سره کار برم قششششنگ حسابی وختم پر میشه. توکل بر خدا...ببینیم چیکار میخان بکنن. در واقع دارن تمبیهم میکنن. اگه همون شهریور پاچه خواریه رییسه دان یا ماونه اموزشی رو کرده بودم و بهشون وعده وعیده چاپ مقاله و طرح پژوهشی رو داده بودم الان حکممو زده بودن... به قرعان راس میگم. ولی چون حاضر نشدم باج بدم و گفدم که نمیخام خودمو بهتون تحمیل کنم ( ینی مایل نیسین عدم نیازمو بدین برم!!) برا همین دارن اذیتم میکنن. کثافتای عقده ایه جیره خور!

.

عب نداره. خدا گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید دره دیگری...خدا رو شکر که پدرم هست و به حقوقی که اونا قراره بهم بدن احتیاجه اونجوری ندارم. محتاجه نامرد نیستم و تو خونه پدریم با سرفرازی زندگیمو میکنم. همین خودش جای شکر داره که به خاطره یه لقمه نون مجبور نیسم به یه مشت جیره خواره انگله زالو !! باج بدم...شکر

.

پریروز از طرفه محل کارم تو جنوب رییس سابقم یه تکستی تو تلگرام بهم زد و گف یه مقاله هس که اگه وخ داری بیا درستش کن و با هم چاپش کنییم فایله مقاله رو هم تو تلگرام برام فرسید.  خب من این مردو خیلی دوس دارم و عادمه واقعن نازنینی هست. بارها و بارها هم شنیدم دورادور که همیشه تعریفه منو میده با وجودیکه هیییییچ کاری هم براش نکردم تو اون دو سالی که تو گروهش درس میدادم. فقط واحدهای درسی موظفیم رو براشون تدریس کردم و نه مقاله ای براش نوشتم و نه پروپوزالی( در واقع هیچ باج یا کادویی بهش ندادم) ولی همیشه تعریفمو همه جا میده. یه نگا به مقاله هه کردم و دیدم متدش کیفیه! خب من کیفی کار نیسم! بهش نوشتم که خیلی خوشال میشم بتونم کمک کنم ولی چون کیفی بلد نیسم میترسم نتونم اونطور که باس اصلاحش کنم و شرمندت بشم باز با اینحال اگه خاستی فایلای مقاله و نظر داورا رو که دادن برام ایمیل کن تا ببینم. فرداش برم ایمیل کرده بود و نوشته بود من در صداقت شما هیچ تردیدی ندارم و اگر تمایل ندارید یا وخت نداری یا اشراف نداری به موضوع بی تعارف نپذیر همکاری رو.  ( این تیکه ای که نوشته بود تردید در صداقتت ندارم خیلی بهم چسبید :)))  )

خب من مقاله هه رو نگا کردم و دیدم کاملا از روشهای کیفی استفاده شده و من اصلا اشرافی به این روش ها ندارم. کلی ایراد به مقاله هه گرفته بودن و نوشته بودن مقدمه و بحثش مجددا باس ریوایز بشه. ژورنالش هم درسته پاب مده ولی یکم چیپه! ینی مشهوره به این که هر مقاله ای رو چاپ میکنه! البته سیاستشون اینه که بدترین مقاله و هم براشون بفرستی باز داوریش میکنن و ایراداتشو میگن و اگه تونستی ایراداتو برطرف کنی 2 ملیون میگیرن و چاپ میکنن! ینی باس حتمن ایراداتو برطرف کنی.

حالا این مقاله هه هم به حدی داغون بود که داورا هم به متدش ایراد گرفته بودن و هم مقدمه و هم بحثش رو گفده بودن بازنویسی کنین!  موضوعشم که خب یه موضوعی بود که برا من جدید بود و باس فقط یه ماهی وخت میذاشتم که بشینم در موردش مطالعه کنم! اونایی که واردن میدونن که بازنویسیه مقدمه و بحثه مقاله ینی تقریبن نوشتنه همه مقاله از اول! و واقعن زمانبره و از سویی دیگر من اشنا به متد کیفی که این مقاله داشت نبودم!  خلاصه که در جوابش نوشتم حیفه این مقاله رد شه و بهتره کسی که کاملا مشرف به نوشتنه مقالاته کیفی هست این مقاله رو اصلاح کنه و متاسفم نمیتونم همکاری کنم و اولشم نوشتم که شما به من لطف داری که تعریفمو میدی و من هنو خودمو شاگرده شما میدونم( خب من کارشناسیم دانشجوی خودشون بودم و بعدشم بعده ارشدم برگشتم و همکارشون شدم) 

خلاصه با وجودیکه خیلی بهم همیشه لطف داره ولی کارو قبول نکردم. نمیدونم شاید بد کردم ولی واقعنه واقعن مجاله پرداختن به اون کار برام نبود. دو تا مقاله تزم مونده رو هوا و زبانمم که هست و کارای بالتازارم هر آن ممکنه رو سرم خراب شه.

.

خب دیه ده شد زیادی نبشتم. خورشته الو اسفناجه رژیمیمو دیروز پختم و امروز فغط قراره کته بزارم. تا دو کارامو میکنم و بعدش پامیشم بالکنو عاب میگیرم و کتابامو دسمال میکشم و کته میزارم و اگه وخت شد کمده بزرگه رو هم یه نظمی بهش میدم تاااا بشه 3و نیم و خاهریا بیان و با هم نهار بخوریم. خدایا به امیده خودت....فقط خودت ... یا حق !

نظرات 4 + ارسال نظر
ملیله چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 17:23

کمدت خیلی خوبه خیلی
چرا غذای هر روز رو برای همون روز درست نمی کنی ؟
اونوقت بابا کی غذا می خوره؟

چشات غشنگ میبینه خب مثلا دیروز دیدم اسفناجا سه روزه تو یخچاله و اگه یه روز دیگه میمون خراب میشد. توی اشپزخونه هم مشغول بودم و گفتم همزمان خورش اسفناجم برا نهاره روزه بعد.
بابا خونه خودش غذاشو میخوره با ما هم سفره نمیشه.

مرغ آمین چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 15:39

مبارک باشه ملی جون ایشالا به شادی استفاده کنی خیلی قشنگن
راستی در مورد کارت هم به اون ضرب المثل ترکی فکر کن که می گه :
کشمه نامرد چورپوسونن گوی آپارسین سیل سنی
یاتما تولچین دالداسیندا گوی یسین اصلان سنی
ایشالا همه چی درست می شه

سلامت باشی آمین جون خیلی شعر قشنگی بود ایشالا درست میشه

زهرآ چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 15:24

سلام بر خانوم دکتر
چه تراسی، چه گلهایی چه صبحانه ای
موفق باشی

سلام زهرا جونم قربونت ممنونم

تارا چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت 15:22

کمدو کتابخونه مبارک باشه به خوشی استفاده کنی . چه تراس خوب و باحالی دارین جون میده برا گل کاری و سبزی کاری

سلامت باشی تارا جون عاره حیف که بلد نیسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد