ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 263

سلام

صب قبل هشت دانه ولایت بودم و بعده نیم ساعت اذن ورود دادن. این حرفارو تمرین کرده بودم بزنم و حتی صدامم دیروز یه دور ریکورد کردم و گوشیدم که ببینم زیاد تند نباشه لحنم ! یفتم تو و رییس خوب برخورد کرد. ینی یکم نیمخیز شد و با لبخند سلاممو جواب داد. البته اولش قیافه گرفته بود در بدو ورود و بعد نیمخیز شد!!

اینا رو اماده کرده بودم بگم خطاب به رییس:

- در پاسخ به سوالای اون دفعتون که فرمودین ایا من شش ماه دیگه کارم تهران اوکی بشه میرم یا نه باس عرض کنم که واقعن نمیدونم که یه سال دیه یا دو سال دیه چه اتفاقی بیوفته و من اصن نمیتونم شرایطو پیش بینی کنم. موندنه من اینجا به عوامل مختلفی بسستگی داره، اینکه اصن بعده یکسال دانه شما باز هم منو بخاد یا نه ، اینکه شرایط خانوادگیم چطور بشه، اینکه ایا با توجه به رفتاره نادرستی که معاونتون باهام داشت و جو منفی که الان و قبل اومدنه من اینجا بر علیهم حاکم شده اصن تمایل خاهم داشت که بعده یکسال همکاری ، همکاریمو همچنان ادامه بدم .

- و اینکه فرمودین برای ماون اموزشی سوئ  تفاهم پیش امده این یک سوئ تفاهمه غلطه و من بارها توضیح دادم که قبله اینکه به شما تعهد بدم برا تهران اقدام کرده بودم ولی چون احتمال نمیدادم منو انتخاب کنن اومدم و به شما تعهد دادم و بعده تعهد به شما اونا نتیجه رو اعلام کردن و گفتن که میخایم بگیریمت.

-  در نهایت اینکه من به شما احترام قائلم و هرگز حاضر نیستم خودمو به سیستم شما تحمیل کنم و شما به خاطر من بخاید به معاون اموزشیتون رو بندازین و ازش درخاست کنین که نظرش نسبت به من مثبت بشه

این سه مورد بالایی رو میخاستم با همین ادبیات بهش بگم امااااا!!!!

رفتم تو و بعده تعارفات اصن نذاشت من حرفو شرو کنم و خودش شرو کرد. گف من با ماون صوبت کردم و قرار شده در جلسه دو هفته دیگه شورا مطرح بکنیم و نامه شما رو بزنیم وزارت و سه هفته طول میکشه تا کارای اداریه اولیه انجام بشه و بعد بیای کارتو شرو کنی!

(خب این رو دفه اولی هم که هفته پیش رفتم پیشش بهم گف که سه هفته کارای ادریش طول میکشه و از اول مهر میتونی کارتو شرو کنی و بعد منو فرستاد پیشه ماون!)

منم برگشتم گفدم خب نتیجه این جلسه رو من چطور پیگیری کنم؟ اقای دکتر من میخام تکلیفم هر چه زودتر ملوم بشه و اگر ماون قراره به من عدم نیاز بده زودتر این کار رو بکنه تا بلاتکلیف نباشم بیش از این.

برگش گف شما نیروی متعهد مایی ( ینی ما بهت عدم نیاز نمیدیم!)  و برای ماون اموزشی هم سوئ تفاهم پیش اومده و من حل میکنم و خودتم باس کمک کنی.

منم برگشتم گفدم دکتر من قبلنم توضیح دادم که رفتنه من سراغه تهرانیا کاره غیر اخلاقی نبوده و من قبله تعهد دادنم به ولایت رفته بودم رزومه داده بودم به تهران و فکر هم نمیکردم منو قبولم کنند و بعده اینکه اومدم اینجا تعهد دادم اونا بهم اطلاع دادن که میخایم بگیریمت. و منم منطقن تلاش کردم که اونجا جذب بشم ولی خب عن عن نذاشت( عن عنو میشناسه! همه میشناسنش!!)

برگشت گف تو خودتو بزار جای ماون اموزشی و این جریانات اگر پیش بیاد قطعن برا تو هم چنین سوئ تفاهماتی پیش میاد

اینجا من لال شدم! باس میگفدم نه من اگر جای ماون بودم چنین سوئ تفاهماتی برام پیش نمیومد و من درک میکردم که این ادم بعده 15 سال تلاش حق داره که زور بزنه بره جای بهتر...ولی خب نگفدم و عینه مونگلا نگاش کردم!!

فغط تنها موردی که از بین حرفای اماده شده گفتم و خوب شد که گفتم واقعن! این بود که: دکتر من به شما احترام قایلم و نمیخام به خاطره من به ماون رو بندازین و من هرگز نمیخام خودمو به این سیستم تحمیل کنم.

اونم برگش گف من که ماونه ایشون نیسم ایشون ماونه منه و من حتی میتونم تو رو دستوری بفرستم اونجا ولی نمیخام دستوری بری و میخام سوئ تفاهمه پیش امده رو حل کنم. بعد مثلن خیره سرش مهربونانه نیگام کرد و گف نگران نباش!!!ایییش!

ها اینم گف که ما یه نفرو اینجا داریم که هم رشته ایه توئه و هم ولایتیت هستش و همینجا هم کار میکنه و الان دانشجویه تو تهران و شوهرشم اینجاس و ما بهش گفدیم این ( ینی من) قراره بره و تو رو میاریم به جاش و هیچ جا دیگه اقدام نکن !!!! ( عاخه یکی نیس بگه این خانوم که شوهرشم اینجاییه اصن جای دیگه نمیتونه اقدام کنه و مجبوره بعد تحصیلاتش  همینجا تو ولایت بمونه)

خب حالا این ینی چی؟!! ینی ما داریم سرت منت میزاریم و عدم نیاز بهت نمیدیم با وجودیکه یه نیروی دیگه اماده داریم؟!  خب مگه من گفدم که تو رو خدا منو نگهدارین؟!!  دوستان جون شما از صحبتای من چه برداشتی دارین؟ درسته مستقیم نگفتم من عدم نیاز میخام( البته ینو گفدم که اگر ماون میخاد به من عدم نیاز بده زودتر تکلیف منو روشن کنه!) ولی خب صحبتام رنگ و بوی این رو که بزارین من بمونم اینجا نداره! داره؟!

ها اخرش که گف نگران نباش منم برگشتم گفدم نگران نیسم! و نمیخام تحمیل بشم! اونم برگش با لبخند گف خب تهران که ورت نداش و مرکز استانه خودمونم که اشباع شده و ما اگه عدم نیاز بدیم بهت تو باس بری یه شهر کوچیکی مث همین ولایته خودمون( منظورش این بود که به نفعته اینجا بمونی) منم گفدم درسته ولی با همه اینا بازم من راضی نیسم شما بخاطره من از اقای ماون درخواستی کنین!!! اونم تکرار کرد که من رییسمو اون ماون و درخاستی در کار نیس. دیه تشکر کردم و اومدم بیرون! هااا قبله اومدن بیرون اونجایی که گف من سوئ تفاهمو رفع میکنم به منم برگش گف تو هم برو ماونو یه دور دیگه ببین ...منم گفتم باوشه! گفدم امروز برم؟ گف نه امروز نیس وخ بگیر یه وخته دیگه برو!

.

اومدم خونه به الف زنگیدم و گف دیدی گفدم حرفه مفت زدن و نگهت میدارن....منم گفدم گریه من برا این نبود که ممکنه نگهم ندارن. گریه من برا این بود که دارن سرم منت میزارن و نگهم میدارن در حالیکه بهم احتیاج دارن و این خیلی زور داره. بهم فشر میومد که مردک ماونه راستت راست برگش گف من یکی مث تو رو نمیخام. گریم برا این بود. حالا حرفایی که به الف گفدم اینجام بزنم:

شش ماه دیه ممکنه کار من تو موسسه اوکی شه و نامم برسه به وزارتخونه. خب . نامه من برسه اونجا توی شورا مطرح نمیشه تااااا زمانی که من عدم نیاز از ولایت بگیرم ببرم. ینی دانشگاهی که توش کار میکنم بگه که من اینو نمیخام ! بعد تو شورای وزارت پرونده من در رابطه با موسسه مطرح بشه و اینکه وزارت بپذیره یا نپذیره که منو بفرسته موسسه باز جای سوال داره. ینی ریسکه به نوعی. تازه من اونموقه برا گرفتنه عدم نیاز از این جماعته روباه صفته دانه ولایت معلوم نیس چه نقشه و پروژه ای باس طراحی کنم! ینی اینکه اینا عدم نیاز بدن بعیده واقعن و تا ندن هم که پرونده من تو وزارت برا موسسه بررسی نمیشه!

با توجه به همه این صوبتا الف هم نظرش بر این بود که خونه رو تویل بدم. الف میگه ذهن و روحه خودتو صد تیکه نکن. خونه رو تویل بده و بیا همینجا ولایت کارتو شرو کن و فعلن درامدتو داشته باش بعد تمرکز کن رو اهدافت و ببین میخای چکار کنی. اگر 100% مطمئن بودی که قراره شش ماه دیگه تهران باشی نگه داشتنه خونه منطقی بود. ولی با این اوصافی که کردی واقعن هیچیه هیچی معلوم نیس پس بیخود 6-7 ملیون نریز تو جیبه صابخونه.

فلذا من تصمیم گرفدم که این هفته برگردم تهران و اسباب بکشم! اول زنگیدم خاهر صابخونه و گفدم تا اخره هفته خونه رو تویل میدم. بعد زنگیدم یه موسسه حمل بار و نیسان رزرو کردم برا 5 شمبه که وسایلمو بار بزنن. با بیمه شد 470 تومن. دو تا هم کارگر نفری 40 تومن. 200 تومنشو باس سه شمبه واریز کنم و بقیشو تو مقصد میدیم راننده. میگمااا یه چیزی؟ راننده منو نمیتونه بیاره با خودش؟ بشینم جلو نیسان؟! میشه؟! زنگ بزنم بپرسم؟!

ولش کن ... با خودم تجسم کردم که ده ساعته تموم باس بشینم جلو وانت! با راننده هه! چی بگیم به هم؟!! یه جوریه! ولش...

اینترنتی نمیشد بلیط قطار برا امروز بگیرم و زنگیدم اژانس و گفدن داریم بلیط و بعدش زنگیدم خاهری که بره برام بگیره و دسش درد نکنه بلیط واسم گرفت واسه عصر امروز. صب تهرانم ایشالا. دوشمبه میرم کارتون تهیه میکنم و همه وسایلمو بسته بندی میکنم. وسایل اشپزخونه، یه کمد لباس ، کتابا ، بخاریم، موکتم ، دو تا فرشام و یه یخچالم و یه اجاقم.

بخاری و یخچال کارتن دارن. بقیشم که میزارم تو کارتن یا گونی. چنتا گونی دارم!

سه شمبه میرم برا تجدید رنگ موم و میخام بعدش برم یافت اباد. یه مبل تخت شویه یه نفره میخام بگیرم و یه مبل تخت شویه دو نفره برا توی هالمون. اخه تخته مامی رو گذاشتیم تو هال و الان دو ساله همونجاس. میخام تخته رو بندازم دور و بجاش یه کاناپه دو نفره تخت شو بگیرم که هم هالمون شیک تر بشه و هم مامی وختی میاد خونمون روش بخابه. یه دس میز و صندلی هم میخام بگیرم برا اشپرخونه ...4 نفره ... از این کم جاها. همینا. یکی دو جا هم برا اینا زنگیدم ( از رو نت پیدا کردم شمارشونو) و یکیشون گف ارسال هزینه ای نداره. تا ببینیم خدا چی میخاد دیگه.

ایشالا جمعه صب زود ولایتم دوباره. وسایلمم قراره بفرستم خونه مامی تا تو پارکینگش جا بده. البته فرشاشو یحتمل خاهر بزرگه میشوره و میاره پهن میکنه برا اتاخه خودش. بهتر. یه استفاده ای بشه ازشون. فغط بحاری و یخچال کوچولوم قراره بی استفاده بمونن.

لباسا و ظرف و ظروف اشپزخونه و کتاباممم میارم خونه خودمون.

.

شد دیگه.... اینطور شد .... حالا خوبه جلسه دو هفته دیگه ای که قراره تو دانه ولایت برگزار بشه تصمیم بر این بشه که بهم عدم نیاز بدن !!!! خخخخخخخخخخ ... ولی نه فک نکنم این اتفاغ بیوفته. اسمه عدم نیازو ک اوردم  رییس گف متعهده اینجایی و  نگران نباش!!  ( خیلی پرروئن به قرعان)

عاره اینطوریا شدش.... خدا بخاد مهر ماه دیگه ارمو شرو میکنم اینجا به عنوانه هیات علمی. فک نکنم واحد درسیه زیادی داشته باشم فوقش 3-4 واحد بهم میدن. و یحتمل یه روزایی رو باس بیام ستاد مرکزیه دانشکده. هفتهدیه میرم مدرس زبان رو هم میبینم که کلاسامو شرو کنم. یحتمل یه تعیین سطح ازم میگیره و بازم یحتمل سطحم به ایلتس نمیرسه و یه کلاس امادگی باس برام بزاره... امید بر خدا...

ها یه چیزی رو یادم رف ...یه چیه جالب! دیروز یه نفر زنگید به موبایلم که من دکتر فولونی هستم از دانه ولایت! میخاستم یه طرح بفرستم براتون که داوری کنین. عایا راغبین؟!! تو دلم گفدم عی خااااااااااااااااااک تو اون سره منت کشتون کنن!! و بعدم گفدم عاره راغبم برام ایمیل کنین!!! گوشی رو که غط کردم یه حسه پیروزمندانه ای بهم دس داد! نیمدونم چرا ولی دس داد دیگه!  احساس کردم فمیدن که زیادم مایل نیسم اینجا بمونم و خاستن مزه دهنمو ببینن چیه.

.

امروز ساعته دو قراره به بالتازار تکست بدم! که ببینه میتونه بیاد اسکایپ برا مقاله یا نه. یادم باشه تو تکست بنویسم که تا شش میتونم منتظرت باشم و بعدش نیسم. نمیخام بگم دارم میام تهران چون این چن روزو به اندازه کافی کار دارم و وخ ندارم برم پیشش. الکی میگم وخته دندون پزشکی دارم چن روزو!! کی به کیه...مام یواش یواش شرو کنیم به دروغگویی دیگه!

.

خدایا توکل بر خودت.... جمعه میخاستم تو خونه باشم. عاخه عیده خب! برا همین جوری برنامه ریختم که تا جمه کارام تموم شه. منشیه ماون هم بهم گف دکتر نیسش و هفته دیه یه شمبه بزنگ... گفدم باشه.... 

.

برام دعا کنین...برا هم دعا کنیم... بهترینا رو برا همه دوستام که میان اینجا از خدا میخام...


.

.

بعدن نوشت یا  بار نوشت!: زنگیدم پرسیدم از موسسه بار! گفدن نمیشه خانوم! و بیمه سرنشین نداریم ولی هیجان انگیز ناک بود اگر میشد ... نع؟! دیه بای بای

نظرات 4 + ارسال نظر
شبدر دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 16:50 http://fourleafclover.blogfa.com/

شبدر جون

فائزه دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 13:51

سلام گلی
بدی هم نشد . همینکه رییس دان برگشته گفته اون معاون منه نه من معاون اون همین یعنی دستهاشو برگردونده لای عباش
موفق و پیروز باشی عزیزم .
امیدوارم کار توی همین دانشگاه ولایت برای تو پله ای بشه واسه پیشرفت بیشتر ، به اون آدم هایی که نشستن توی حاشیه اصلا اهمیت نده ، خداست که همیشه به بنده هاش عزت و آبرو می بخشه

سلام فائزه جونعاره دقیقن
قوبونت برم ... اره فغط خوده خدا ... مرسی ازت

مرغ آمین دوشنبه 13 شهریور 1396 ساعت 13:01

وای ملی!!!!!!!!!!! فکر کن با راننده بشینی جلو وانت این همه راه ! آدم دیوونه می شه! ایشالا بهترینا برات اتفاق بیفته من رو از دعای خیر فراموش نکن ملی جونم دعا کن اینجا بگیرنم

رانندش باحال بود ممنونم... خدا خودش گره از مشکل کار تو هم وا کنه و بگیرنت جایی ک میخای... امین

ندا یکشنبه 12 شهریور 1396 ساعت 18:24

سلام
کار و بار جدید مبارک عزیزم
ایشالله خیر و صلاح تو درهمینه
برگشتن با ماشین بار بنطرم اصلا جالب نیست هزارتا خطر داره با راننده ناشناس تنهایی توی جاده

سلام ندا جون
قربونتایشالا همینی که میگیهعاره بابا بلیط قطار گرفدم برا پنشمبه عصر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد