ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 259 از قطار

تو قطارم و چه عجب برا اولین بار یه فیلم درست و حسابی گذاشتن: " در دنیای تو ساعت چند است" ... خیلی دوس دارمش، پارسال دیدمش! دیدنه همین فیلم باعث شد ترغیب شم و پارسال برم یه سفر رشت تنهایی!  اگه از خاطره بد مربوط ب محل اقامتم و کلکی ک یه رشتی بهم زد بگذریم خیلی درس داشتم رشتو... مخصوصن بازارشو که فکرررر کنم نزدیک میدون تره بار یا شایدم میدون شهرداری بود. 

.

دیروز جلسه خوب بود شکر خدا و از صب دویدم تا نزدیک ٥ که جلسه تمومید و منم سردرد گرفتم دیگه. بعدش رفتم جلسه پیش دفاعی که دانشجوی استادم داشت و استاد راهنمای من استاد راهنمای اونم بود. تا شش و نیم طول کشید و بعدم  باهاش صحبتیدم در مورد مقالاتم و کارم و بهشم گفتم ک اون پسره رو گرفتن و منو نه!  بشم گفتم ک دارم میرم ولایت که کارمو شرو کنم. گف  کاره خوبی میکنی. 

.

اما قضیه پسره : یه پسره دیگه ای هم  دقیقا شرایط منو داشت و کارای من و اون قرار بود با هم پیش بره. و من فک میکردم کلا عن عن هیچکدومه ما رو نخاسته و کلا معتقده نیرو نگیرن. ولی دیروز خیلی خیلی خیلی تصادفی( به جرات میتونم بگم کار خدا بود) فمیدم ک اونو دارن میگیرن و عن عن فقط مقابل من مخالفت کرده و با اون موافق بوده :((( دو ساعه قبل جلسه اینو فمیدم و اونقدر دلم شیکست و اونقدر دلم شیکست که خدا بدونه. قشنگ اشکم اومد دم مشکم! اون پسره از نظر علمی نهایتن یکی دو پله از من بالاتره و اصن رشتمونم جداس از هم. خلاصه خیلی دلم شکست. من راضی بودم که از همون اول اصلن منو انتخاب نکنن. نه اینکه انتخاب بکنن و همه بفهمن و ادمای حسود و بخیل کلی تونشون( همون کونشون!)  بسوزه که ملی انتخاب شده و بعده یه سال بگن نمیخایمت و من جلو دوست و دشمن ضایع شم... الان همون حسودا و بخیلا تو تونشون عروسیه! ومن خیلی احساس ضایع شدگی بهم دست داده :((( مخصوصن ک اون پسره رو که با من انتخابش کرده بودن رو  کارشو راه انداختن و برا منو نه :(((( 

 . 

طرفای هفت داشتم برمیگشتم خونه که عزم کردم رامو کج کنم و برم  از یه وسایل خوشگل فروشی ک توی اینستا پیدا کرده بودم برا خونه ولایت چنتا ماگه خوشگل بگیرم. فک میکردم نزدیک باشه ولی دو تا تاسکی عوض کردم و کلی هم پیاده راه وفتم تا رسیدم بهش! چنتا ماگ و چنتا پیاله و یه جعبه موزیکال گربه ای خریدم! فردا عکساشونو میزارم خدا بخاد.

هااا راستی نزدیک خونه ک بودم قبله رفتن به خرید، ی بچه گربه شاید یک و نیم ماهه رو دیدم! داخل جوب  عاب! اندازه کف دست بود و کر و کثیف! گربه های این سنی بایس مادر داشته باشن و مادره لیسشون بزنه و تمیسشون کنه و بهشون شیر بده و احیانن غذا! ولی این طفلک تک و تنها بود. یه لیوان ی بار مصرف کاغذی رو خریدم و از روش بریدم و تبدیل ب ی کاسه کوچولو شد و توش براش شیر ریختم گذاشتم. چنان خورد که نگو :((( 

از مغازه هه ک خرید کردم گفتم برام اسنپ بگیره و با خریدا برگشتم خونه و به محض ورود شرو کردم به هق هق گریه :/ سرمم داشت میترکید! رفتم زیر دوش اب و به خاطره تنهایی و بیکسیه گربه کوچولوی بی پناه و برا خاطره کاره خودم اشک ریختم! واقعن بخاطره جفتمون بود گریم... دلم برا مظلومیت اون بچه خیلی سوخت. 

.

شب بعد صوبت با خاهری و چت با یکی از دوستام و کلی فحش به ر"ژ"ی"م!!! خابیدم! اصنم برام مهم نیس ! شاید این چت ها رو طرف ببره بزار جلو کمیته ای ها!!! ولی برام مهم نیس هر چه بادا باد! توف به ذاته عن عن ها و هم مسلکهاشون که این ن"ظ"ا"م رو میچرخونن و هر گهی میخان میخورن... عوضیا

.

صب هفت و نیم بیداریدم و باس صورتجلسه و ی سری فایلا رو به ده نفر ایمیل میکردم( پیرو جلسه دیروز) تا ١١ و نیم این کارا رو سامون دادم و زنگیدم وخت از منشیه رییسه دانه ولایت هم گرفدم. تا اسممو گفتم منشیه برگش گف عااااره خانومه ملی خوب ما رو گذاشتی رفتی! خندم گرف!! :) 

.

بعدش بدو بدو اماده شدم و رفتم یه عاااااالمه خرید کردم. اخرین خرید اساسیم اسفند بود و الانم شش ماه گذشته! شش ماه یه بار ی خرید اساسی لازمه! البته فقط نیتم خوب کردنه حالم و  ابراز محبته مادی به ملی بود! :( 

دو تا مانتو شلوار اداری، مقداری لوازم ارایشی، یه مانتو شلوار انارگل و یه کوله پشتیه گل گلی! بعلاوه سه تا ماگه خوشگل برا سر کارم! دیه تا برگردم  خونه ساعت سه و نیم شد! ظهرم که داشتم میرفتم خرید پیشی کوچولو رو دوباره سر همون کوچه دیدم و دیدم ک حالش خوبه و داره با یه تیکه پلاستیکه گرد بازی میکنه. حالم بهتر شد! 

سه و نیم که رسیدم خونه زنگیدم از اشپزخونه زرشک پلو با مرغ اوردن. بخاطر پیشی سفارش دادم. خودم برنجا و یکم از گوشتش خوردم و سریع پاشدم ب جم کردنه ساکم و شستنه ظرفای تو سینک و تازه ی سری دیگه هم ایمیل باس میزدم، بعدشم باس میرفتم بلیطمو پرینت میگرفتم و قرص ضد تهوعمم دیدم تموم شده و باس از داروخونه محل میگرفتم و مرغم باس میبردم برا پیشی( که شش هف دقه پیاده روی داش از خونه تا محل پیشی!) دیه شش و نیم بود ک راه افتادم بیرون برا این کارا و اول رفتم سراغ پیشی! اولش پیداش نکردم ولی یکم ک گشتم دیدم نشسته زیر بوته دیروزی! الاهی قوبونش برم که از جاش تکون نمیخوره.... خیلی اوچوله. اغا من این مرغه براش گذاشتم چنان خورد چنان خورد که نگو! تند تند و نجویده جوری ک میموند تو گلوش! طفلکم :(( براش شیرم گذاشتم و بقیه غذارم دادم ب ی گربه دیگه و سریع رفتم پرینته بلیطمم گرفتم و قرصم خریدم!  برگشتم خونه اژانس گرفتم و کولمم انداختم پشتم و رفتیم سمت راه اهن! اغا من که رسیدم قطار اعلام شده بود و تا من رسیدم نزدیکه قطار باس تا سالن هشت میرفتم ک مهموندار گف خانم قطار داره میحرکته و به محض ورود ی قطار یه دقه بعدش در رو بستن و قطار راه افتاد. با بدبختتتتتی یه عالمه وسیله رو کشون کشون هشت تا کوپه بردم تا برسم ب کوپه خودم. پدرم در اومداااا چون سالن قطار تنگ و مردای بیشعور هم ب جا نشستن سر جاهاشون ولو بودن تو سالن!!! منم با چمدونم ک از پشت میکشیدم پاهای همشونو له میکردم!!! خاک بر سرا! 

.

بلخره تو کوپم جا گرفتم و کلی اب خنک خوردم تا حالم جا اومد و زنگیدم گزارش هم ب خاهری دادم و کیک کارخونه ای و  چای هم خوردم و الانم ک اینجام :))

.

سخته تو قطار عاپیدن و تکون تکون میخوره و هی غلط تایپ میکنم. دلم پیشه پیشی کوچولویه،... خدایا خودت حافظش باش ... حافظ  و دستگیره ما هم باش... آمین 


نظرات 10 + ارسال نظر
محمدالف دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 22:23 http://parandnilgoon

سلام بر ملی نازنین .این مانتو ها مبارکت باشه توشون به موفقیتهای آینده مرسی . تو از هفت خوان میگذری و به آرزوهات می رسی . روسیاهی برای زغالها میمونه . روزی که بشنوم تو به هدفهات رسیده ای .یه جعبه از بهترین شیرینی های شهر را :به مهد کودک سر کوچه مون هدیه خواهم داد

سلام اقای الف عزیزاین پیامتون برام دنیا دنیا ارزش داشت و خیلی خیلی حالمو خوب کرد در حدی که در تصورتون هم نمیگنجه از خدا براتون سلامتی میخام و برا دل مثل دریاتون، ارامش و شعف ارزو دارم

سارا دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 21:25

رشته کارشناسیم ریاضی کاربردی بوده، برای ارشد هم مدیریت اجرایی مد نظرمه، حتی به اموزشگاه زدنم فکر کردم، مثلا یه شعبه از سفیر
نمیدونم، ممنون میشم یکم راهنماییم کنی
موفق و سلامت باشی

سلام ، امشب یه پست برات میزارم عزیز

سارا دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 21:22

تصمیم دارم ارشد رو که خوندم حالا یا تو مدرسه های اونجا یا استاد حق التدریسی یونی کار کنم، بابا هم با اومدن مشکلی نداره، از نظر مالی هم اوکی هستیم، ولی هیاهو و ادمای عصبی این شهر بیشتر میشن روز به روز، غیر از تدریس کارای دیگه هم میشه کرد، به نظرت تصمیمه درستیه؟

منتظر پست امشبم باش. تو کامنت پاسخم جا نمیشه

سارا دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 21:19

سلام ملی جان، من تا به حاال خواننده خاموش بودم، ولی از تلاشت برای ادامه بهتر زندگی لذت میبرم
من میخوام ارشدم رو شهرستان بخونم، شاهرود، و کلا کوچمون رو از تهران ببریم اونجا، با بابام زندگی میکنم و مامانم فوت شده، شهرستان بودن خیلی سخته؟؟ به نظرت ارزش ارامشی که اونجا هست و اینجا نیست نمی ارزه؟

سلام. خوشحالم که میخونیم پاسخت رو تو یه پست مینویسم تا شب

شیدا دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 02:36 http://79681.blogsky.com

چقدر من این قبل مهربونتو دوست دارم که همیشه حواسش به حیونا هست ؛ از طرف خودم و حیونا میبوسمت کاش منم شجاعت نزدیک شدن به حیونا رو داشتم :)

بعدم ملی وقتی همه‌چی دست به دست هم میده تا یک اتفاقی نیوفته مطمئن باش بعدا به خیر بودنش پی میبری ^_^
+ من اون حست که اسمش را ضایگی میزاری رو درک میکنم و میفهمم اما خودتم میدونی علت ایجاد این حس همون آدمای بد طینتی هستن که لابد تو ذهن خودشون فکرای منفی کردن؛ که به نظرم آگه برمیگردی ولایت یا تهران تو موسسه یا هرکار دگ با لبخند و شاد بودنت اونا رو هم وارد شادیا کن تا انرژی خودت مضاعف بشه اینجوری هرا روز بیشتر از دیروز خودت رو دوست خواهی داشت:)

بعدم گفتی قطار دلم تنگ شد براش

راستی پیش خانواده خیلی خوش بگذره

من وظیفمو در قبالشون انجام میدم شیدا جونم... شما لطف داری بابا نزدیک شو کاری نداره، انقدر حس خوبی میده به ادم اینکار
عاره قطعن حکمتی در کاره
اوهوم دقیقن ضایع شدن دقیقن ادمای بی ارزش و پستی هستن عاره تصمیم گرفتم با شادی کارمو شرو کنم حالا هر جا که باشه. خریدامم در جهت شادسازیم بود
قطار؟ هممممم قوبونت تو هم بقیه تعطیلاتت خوش و خرم

ندا دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 00:28

دست حق به همرات

قوبونه تو و نی نی

ملیله دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 00:15

پیش به سوی سرنوشت
موفق باشی

گل گفتی

بهار دوشنبه 6 شهریور 1396 ساعت 00:15 http://likespring.blogsky.com

ملی قشنگمممممممممم الان دلم میخواد محکم بغلت کنم....پستت اشکمو در آورد.دلم برای پیشی کوچولویی که تو براش گریه کردی گرفت...دلم برای کارت گرفت.دلم از این همه بی عدالتی گرفت.لعنت به ظلم و اونایی که ظلم میکنن و حق بقیه رو میخورن.نمیدونم چرا ولی حس میکنم دست خدا تو دستاته.مگه میشه خدا دختری رو که انقدر مهربون و با احساسه وقلبش اندازه قلب گنجشکه رها کنه؟من مطمئن مطمئنم سهم تو از زندگی یه سهم خیلی بزرگ و عالیه که اختصاصی برات کنار گذاشتن.و همین روزا بهش میرسی.من مطمئنم یه جور خیلی عجیبی کارت درست میشه و به جایگاهی که استحقاقش رو داری میرسی.بعدش میای اینجا برامون تعریف میکنی و ما رو حسابییییییییی دلشاد میکنی.ما چی میدونیم فردا چی پیش میاد....توکلت به خدا باشه و همه چیو بسپار به خودش...الهی الهی که همین روزا خبر خوش بهمون بدی.از شنیدن خبر خوشی که قراره بهمون بدی اگه بگم بیشتر از تو خوشحال نمیشم مطمئن باش شادیم کمتر از تو نخواهد بود دوست عزیز و مهربونم

نظرتو دیشب تو قطار خوندم و همونجا اشکولی شدم قوبونت برم ولی من اینهمه که تو گفتی نیستم و همه خوبیها از خودته لعنت به ظلم لعنت به سیاهی... سیاهی هم حتی زیباست در مقابل این به اصطلاح عادمها کاش همینطور که میگی باشه، میدونم البته که خدا همیشه حواسش بمن هست و اینهمه غصه قطعا دلیلی داره و بی حکمت نیست قوبونه دلتون برم ک با شادیام شاده و با غصه هام غمگین و ببقشین ک اینمدت غم بهتون تزریق کردم توکلم بر خداست... الاهی امین! میدونم که خیلی خوشال میشی چون میدونم دلت اندازه یه دریای اروم و ابی صاف و بزرگه

تارا یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 23:45

بسپارش بخدا مردک خر آشغال رو .لیاقتت رو نداشتن . انشاالله از اونجا بهتر برات جور میشه .خریدات مبارک باشه ملی گلی

مردکه خر آشغال ایشالا که خیر سر راهه هممون باشه قوبونت سلامت باشی

س یکشنبه 5 شهریور 1396 ساعت 23:28

عزیرم. چه دل مهربونی داری. همون جور که تو هوای اون پیشی کوچولو رو داری خدا هم هوای بنده هاشو داره. الهی که که هزار برابرش به خودت برگرده. راستی اینم بگم که دلخوری هاتو پیش همه مطرح نکن ملی عزیزم....
واسه خریدات هم ندیده یه عالمه ذوق کردم. میشه از کوله گل گلی هم عکس بذاری.موچکرم

مهربونی از خودتهمن وظیفمو انجام میدم و تازه کم هم میزارم...آمین راس میگی سین جون ولی دسته خودم نیس اصن سیاست ندارم!
قوبونت چشم عکسه همه رو میزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد