ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 258 ... غروب جمعه سوم شهریوری

سلام دوست جونا

خب من از اخره هفتم درست و حسابی نتونستم استفاده کنم و تنها کاری که کردم اماده شدن برا جلسه فردا هس که اولین جلسه رسمیه یه پروژه مشترک با همکاریه 17 نفر دیگس. پاورپوینت درست کردم و قراره بیست مین صوبت کنم. در واقع من مدیر اجراییه این پروژه ام و خودمم توش قراره یه همکاری های فنی هم داشته باشم. امیدوارم خوب پیش بره. این کاری بود که بالتازار گذاشت تو دامنم و خودم از اول اصلا مایل نبودم واردش بشم. ولی چون میخاستم بالتازار حامیم باشه برای جذب شدن توی دان پذیرفتمش. و دیگه الانم درسته کارم نشده ولی نمیتونم ولش کنم.

.

نمیدونم از زندگی دقیقا چی می خام! یه جورایی گیر کردم ! اگر موسسه تا 5-6 ماهه اینده بهم اوکی بدن دو راه پیش روم خواهد بود: 1- ادامه شغلم تو ولایت  و 2- اومدن تهران و شاغل شدن اینجا . اگه برم ولایت دیگه زندگیه مستقل که معنیش تنهایی زندگی کردن تو یه خونه هست رو نخواهم داشت و قراره با خاهرام زندگی کنم. با بزرگه مشکلی ندارم ولی وسطی رو مخه هر دومونه! در ضمن اگه برم ولایت سیوینگ مالیم هم بهتر از تهران خاهد بود چون مثلا هزینه اجاره خونه رو نخاهم داشت. بقیه هزینه ها سرجاشه چون من کلا ادمه ولخرجیم!

اینم بگم که اگه نامه مربوط به موسسه تا 5 ماهه دیگه  بره برسه به وزارتخونه من باید نامه انصرافمو ( که تو ادبیاته خودمون بهش میگن عدم نیاز) از ولایت بگیرم و ببرم تحویله وزارتخونه بدم . و بعد توی جلسه وزارتخونه تصمیم گرفته خواهد شد که ایا منو بدن به موسسه یا ندن! در واقع من قراره شغلمو تو ولایت از دست بدم به امید اینکه وزارتخونه اوکی بده که برم موسسه. ایا به صلاحه که من این خطر رو بکنم 5-6 ماه دیگه؟!

اگه عن عن میزاشت که تو دانه خدمون جذب بشم بی بروبرگرد و بی هیچ شکی تهران رو به ولایت ترجیح میدادم. چون قرار بود استاده یه دانشگاهه مطرح بشم در واقع! ولی موسسه ...! حقوق و درامد تقریبن همونه ولی دیگه اون اسم و رسمو نخاهم داشت. برا همین بین ولایت و موسسه الان گیرم!

به این فک میکنم که 10 سال بعد که شدم 45 ساله (اگر زنده موندم!) ایا مث الانم از ولایت فراری خواهم بود؟ ایا بازم زندگیه تک و تنها تو یه خونه 50 -60 متری توی تهران برام جذابیت خواهد داشت؟! 

به پست دکترا هم البته فک میکنم ولی خب از من به همه شماهایی که هنوز به 25 سالگی نرسیدین نصیحت. اگر تصمیمی مبنی به مهاجرت و درس و کار تو خارج برا ایندتون میخاین بگیرین همین الان وقتشه! نزارین برا ده سال بعد! ده سال بعد خیلی خیلی دیره...ده سال بعد وقته خطر نیست! وقته ثباته! وقته استیبل شدنه و روحیه محافظه کاری که بنا به اقتضای سنتون پیدا خواهید کرد به شما اجازه خطر نخواهد داد!

خلاصه که تو برزخ گنده ای گرفتار شدم! لعنت به عن عن و عن عن ها! لعنت!

.

برا یکشمبه بلیط گرفتم و دوشمبه صبحه زود ایشالا ولایتم. همون یه شمبه صب میزنگم ببینم بهم وخته ملاقات با رییسه دانه ولایتو میدن یا نه! برم پیشش با سرافکندگی! خب دی ماه سال پیش رفتم نامه انصرافمو نوشتم و گفتم که نمیخام بیام اینجا و تهران کارم داره اوکی میشه. ولی شانس اوردم و نامه انصرافمو تا این لحظه نفرستاده وزارتخونه! نه به خاطره من! به ضرره خودشون بوده که بخان عدم نیاز بزنن برا نیروشون.

.

عصری 5و نیم بیداریدم و حموم رفتم و چای دمیدم و با اخرین تیکه تارت سیب که برا مهمونم گرفته بودم خوردم.  الانم یهو بغضو شدم ولی جلو خودمو گرفتم که فردا چشام پوفی نباشه تو جلسه. حالم خوب بودا! هییییییییییع! گفدم خاله پری ایندفه خیلی یهویی و زود اومد؟! الان روزه چهارمه!  احتمالن بدلیل استرساییه که غیر مستقیم دارم.

.

هنوز برا خونه تصمیمی نگرفتم و دو دلم . دو دلم چون بین موسسه و ولایت دو دلم!  خدایا خداوندا اتفاقاتی رو جلو روم بزار که با اطمینان قلبی تصمیماتمو بتونم بگیرم .... آمین!

.

سال داره به نصف میرسه و من هیچ کاره مفیدی نکردم تو این شش ماه! از خودم راضی نیستم! دارم به این فک میکنم که چه ساله گندی بود این ساله خروس! خدایا شکرت نمیخام ناشکری کنم ولی خداییش برا من اصن خوب شرو نشد و همش با غصه و گریه و استرس همراه بود. امیدوارم نیمه دومه سال بهتر باشه برام.  فردا شروعه یه هفته جدیده. یه هفته شهریوری.امیدوارم هفته جدید برامون پر اتفاقای خوب باشه و پر از مزه حسهای  دوس داشتنی ....بازم آمین



نظرات 3 + ارسال نظر
شبدر شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 19:06 http://fourleafclover.blogfa.com/

ملی ناراحت نباش

مرسی شبدرک

بهار شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 15:38 http://likespring.blogsky.com

واقعا تصمیم گیری سختیه.امیدوارم بتونی بهترین تصمیم رو بگیری.

توکل بر خدا

تارا شنبه 4 شهریور 1396 ساعت 08:20

لعنتتتتتتتتتتتتت به عن عن !

نگو اینو ملی ! فعالیت های علمیت تو این مدت یک پیشرفت بوده دختر .من بهت غبطه میخورم .دختر باسوادی هستی

لعنت
چی بگم تارا جون خودم ک احساس خسران میکنم غبطه نخور بابا کاری هم نکردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد