ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 241..... زندگی در جریانه

سلام اونایی که مهربونین

امروز چارشمبه بود و من هم خونه بودم. از بعد عید پیاده رویم خیلی کمتر شده. همین هر روز بیست دقیقه رفت و بیست دقیقه برگشت به دان خودش خیلی حساب بود. که حذف شد و همین باعث شده یکم چربی بیاد زیر پوستم. ایشالا مشغول به کار که بشم پیاده رویمو از سر میگیرم. حالا هر جا که باشه.

.

به ذهنم همین الان رسید که تکلیفمو حداقل با خودم روشن کنم. عاخه میدونین چیه؟ احساس میکنم خودمم نمیدونم دقیقا چی میخام! بزارین بنویسم بلکه گره ذهنیم واز شه!:

- دوس دارم شغلی داشته باشم که با بزرگان بتونم حشر و نشر کنم. بزرگای رشتمون و بزرگای سیستم! برا همینه که اصرار داشتم تو دانشگاهه خودمون یا تو موسسه هیات بشم. در واقع اینجوری راهه شناخته شدنم تو سیستم و پیشرفتم خیلی باز تره. من ادمیم که اگه از جو دور بیوفتم نمیتونم از راهه دور فعال باشم! باید تو جوه کار باشم تا غیرتم جوش بیاد و دس به کار بشم! برا همینه نمیخام برم یه جای پرت مثل ولایته خودم.  مرکز سیاسی منو تو تهران نگه میداره. اما جوش سیاسیه و رییسش کسیه که من باهاش مشکل دارم. مشکلمم اینه که نمیخام بهش مدیون باشم! نمیخام مسبب پیشرفتم بشه. بنا بدلایل شخصی! همم اینکه میترسم در اینده برام مشکل ساز بشه. چون قراره رییسم بشه و اگه باب میلش کار و رفتار نکنم نمیزاره پیشرفت داشته باشم. خیلی راحت میتونه جلو پیشرفتمو بگیره.

خب من از نهم اسفند تا همین الان که چهارمه مرداده (میشه تقریبا 5 ماه!) همه تلاشمو برا هیات شدن تو دانشگاهه خودمون کردم و نشد! عن عن نذاشت. مرکز سیاسی هم به دلیلی که گفتم نمیخام برم و  ترجیح میدم با اتکا به خودم پیشرفت کنم نه به اون یارو رییسش. موسسه هم که اگر بخاد کارم درست بشه اونم اگررررر! یه 5-6 ماه باز طول میکشه! شهر الف هم که گفدم دیه! 8-9 ماه جاگیر شدنم طول میکشه! اونم در اون شهر که همه بهم میگن خل نشی بری اونجا! فقط الفه که دلش میخاد برم و خودم که دوس دارم اون شهرو با وجوده تمامه سختی هاش!

پس چه کنم؟ شغلم تو ولایت امادس! اینطوریه که امروز برم یحتمل میگن از فردا پاشو بیا سره کار! حکمم هم حداکثر یه ماه بعدش میخوره و حقوقمو قراره بگیرم. حقوقم هم برابر با همین حقوقی خاهد بود که قرار بود تو هر کدوم از محلهایی که در بالا ذکر شد بگیرم. (البته خوب اگر تهران بودم و با بزرگان وارد کارهای مشترک میشدم درامد جانبی هم داشتم ولی این گزینه در ولایت نیست!)

فکر کنم عاقلانه ترین کار (و تنها گزینه ای که دارم ) همینه که پاشم برم ولایت. اونجا خونه شخصی نخاهم داشت و باید با خاهرا زندگی کنم. با بزرگه مشکلی ندارم ولی ابم با وسطی تو یه جوب نمیره(البته عابه ایشون با هیچکس تو یه جوب نمیره!) ولی چاره دیگه ای دارم عایا؟!  برم یه سالی ولایت و از مهر ماه هم ایشالا استارته کلاس خصوصیه زبانمو بزنم ببینم چی میشه دیه. مرگ که نیس! درده بی درمون هم نیس! شاید خدا راهی رو جلو روم واز کرد تا یه ساله دیگه! ماشاللا عمر هم که عینه برق و باد میگذره! انگار همین دیروز بود دفا کردم...5 ماه گذشته الان! واللا! زندگی رو باید کرد! قبله اینکه زندگی تو رو بکنه! بی تربیت هم خودتی! این یه واقعیته! نباس بزاریم زندگی ما رو  به فاکه فنا بده! نباید سخت بگیرم. اخیرا با مدارکه دکترای علوم پزشکی میرن و کارشناس میشن! همین که من قراره هیات بشم خودش باز جای شکر داره! درسته دانشگاهه شهرمون کوچیکه و پرته و فلانه ولی خب همونطور که گفتم ایشالا یه راهی جلو روم واز میشه. اگه موفق بشم و برا پست اقدام کنم هم که چه بهتر. همه اینا رو باس براش تلاش کنم. هم رابطمو با بالتازار حفظ کنم و هم برا پست تلاش کنم. نباید متوقف بشم. این راهیه که خودم انتخاب کردم. صب به الف داشتم میگفتم که من باس تلاش کنم ولی انگار دیگه دوس ندارم تلاش کنم و خسته شدم و دلم یه زندگیه بی درده سر می خاد. ولی خب الان که فکرشو میکنم میبینم نمیشه!  ادم به تلاشه که زندس و این وسط باس زندگی هم بکنه. ینی باس سعی کنم هم بهم خوش بگذره و هم در جهت پیشرفتم تلاش کنم. من خیلی جنگیدم که استارته پیشرفتمو از یه جای بزرگ مث تهران بزنم ولی نشد خب! نمیشه که همش جنگید! ینی وختی جنگت نتیجه ای نمیده باس متوقفش کرد! و دسماله سفید رو به نشانه تسلیم برد بالا و خلاص!

.

همی الان با الف یکم چت کردم و قرار گذاشتیم بریم مسافرت!  نه که الان ها! برا چن ماهه بعد مثلا! مثلا وسطای پاییز ! تا ببینیم چی میشه!

.

خدایا بهم کمک کن! اراده تلاش بهم بده! بهم انرژی بده که خسته نشم. بهم کمک کن که فکرای منفی رو از خودم دور کنم و مثبتا رو جایگزین کنم. خدایا یاریم کن. بهم کمک کن که بتونم بهترین رو برا خودم رقم بزنم. خدایا مرسی بابته سلامتیم و همه نعماتی که بهم دادی و من عینه الاغا میشینم گریه میکنم و هیچ کدومه اینا رو نمیبینم. خدایا بهم صبر بیشتری عطا کن. به زندگیم برکت بده...به لحظه لحظه هام....خدایا مرسی که انقدر قدرت بهم دادی که بتونم مقاومت کنم و با وجودیکه تحت فشار بودم نرم سراغه مرکزه سیاسی! این نشون میده که هنو عزت نفس دارم! و خودم از این بابت کیف کردم! همین دیه! راستی مرسی بابته این وبلاگ خدایا جونم و بابته همه دوستای خوبم که میان اینجا بهم انرژِی مثبت میدن

.

دوستان جان نوشت: از همه اونایی که برام کامنت گذاشتن و انرژی مثبتاشونو و خوبی هاشونو خالصانه به سمتم روونه کردن ممنونم . دست و پاهاتون گلبارون

روشنااا هر چی خاستم کامنت بدم بهت نشد! البته فک کنم ویندوزه خودم ایراد داره و ویروسی پیروسی چیزی شده.


نظرات 4 + ارسال نظر
روشناا دوشنبه 9 مرداد 1396 ساعت 21:00

سلام عزیزم شبت خوش چن روزی نت نداشتم نمیتونستم بخونمت الان اومدم کلی پست داری واسه خوندن مرسی ک ب یادم بودی
ایشالله همیشه لبخند خدا رو تو زندگیت حس کنی

سلام روشناا جونم قوبونه مهربونیت

مرغ آمین یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 10:50

سلام ملی جون امیدوارم بهترینا برات پیش بیاد

سلام به رو ماهت مرسی عزیزم

ندا جمعه 6 مرداد 1396 ساعت 17:28

تو ثابت کردی دختر خیلی قوی و پراعتماد بنفسی هستی من دلم روشنه که هرچی بشه و هر مسیری بری به زودی میفهمی که بهترین اتفاق ممکن بوده برات
از خدا میخوام همه ما رو عاقبت به خیر کنه ان شالله

ممنونم ازت ندا جونم امید دارم همینه که میگی آمیننن مباظبه خودتو نینیت باش

آفرین پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 17:18

ســـــــــــــــــــلآااااااااااااااااااااممممممم گــــــــــــــــــــــلم
بیــــــــــــــــــگ لااااااایک و آفَــــــــــــــــــــرین ب حرفا و فکرا و تصمیماتت.... منم موافقم باش
آاااااااامـــــــــــــین ب دعاهات و منم باز این دعا ها رو در حقت میکنم؛ باشد ک زودتر مستجاب گردد
خواااااااهش میکنم کاری نکردم ک

فدای ت

سلاااام اوهومممم باس حالم خوب شه و دیگه هم بد نشه آآآآمین ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد