ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت ٢٣٥ سوالات تلخ ممنوع !

اینو ندا جون کامنت داده بود خیلی خوشم اومد گفتم پستش کنم! مِرسوکْ ندا :** 

تا به حال شده است که با یک پرسش نامربوط از دهان یک آشنای دور یا حتی نزدیک، انقدر غمگین شوی که نتوانی تا چند دقیقه خودت را جمع و جور کنی؟!
راستی چرا مردم از هم اینهمه سئوال می پرسند؟
چرا مثلا می پرسند :روی صورتت جوش در آورده ای؟
چرا اینهمه لاغر شده ای؟
رنگت چرا این همه پریده؟!
اینها سئوال های تلخ خالی کننده ای هستند...
و بدتر از اینها اینکه بپرسی
فلانی کجاست؟ چند تا بچه داری؟ چرا بچه دار نشدی؟ چرا بچه ات اینهمه چاق است؟ چرا خانه ات این همه قدیمی است؟ خانهء قدیمت بهتر نبود؟
چرا از یکدیگر سئوال هایی می کنیم که ممکن است هم را مجروح کنیم؟!
چرا از هم نمی پرسیم که این روسری چه قدر به تو می آید از کجا خریدی اش...
یا چرا به هم نمی گوییم چه قدر چشمانت برق می زند...
چه قدر این رنگ مو به تو می آید... 
چه قدر در کنارت از گذشته آرام ترم....
چه قدر دلتنگ بوده ام و چه خوب که بعد از این همه وقت دوباره دیدمت...
به موهای سفیدی که از حاشیه روسری دوستمان بیرون آمده چه کار داریم...
اگر بخواهد خودش درباره اش با ما حرف می زند...
به لکی که پیشانی اش بر داشته...
به لایه های چربی ای که ممکن است بر بدنش افزوده شده باشد...
یا به چین و چروک های صورتش....
این عبارت، چه قدر عبارت بی رحمانه ست و بی رحمانه تر اینکه از زبان یک دوست شنیده شود:
چه قدر خراب شده ای!!!
خراب شده ای یعنی چه؟!
یعنی اتفاقی ناگواری خستگی هایی بیشمار بر پشت و شانه های دوستمان، آشنایمان یا عزیزمان وارد آمده است و حالا که ما بعد مدت ها او را دیده ایم با گفتن این عبارت باید حتما به او بفهمانیم که تو خراب شده ای و من این را از پوستت، از صورتت، از لاغری ات و از گودی پای چشمانت فهمیده ام!! و من پتک محکم تری بر سرت فرو خواهم آورد تا تو خراب تر ازین که هستی شوی...
اصلا چرا از هم سئوال می کنیم.... چرا می پرسیم : این مدت که نبودی کجا بودی؟
یا چرا با طعنه می گوییم این همه مدت با کی بودی که یاد ما نمی کردی..!
چرا کلمات و جملاتمان را نمی سنجیم!
ممکن است واقعا کسی با یک جمله ی سادهء ما زخمی تر از آنچه هست شود..
اصلا به ما چه مربوط که دوستمان چرا ماشینش را فروخته!
چرا بچه هایش را به فلان مدرسه گذاشته!
چرا خانه اش را عوض کرده!
چرا از کارش بیرون آمده است!
مگر نه اینکه اگرخودش بخواهد به ما خواهد گفت... کمی درنگ کنیم در ابتدای دیدارها و هم دیگر را با سئوالهای عجولانه نیازاریم.
بگذاریم دوستمان نفسی تازه کند...
بگذاریم آشنایمان در کنارمان یک فنجان چای بنوشد بدون نگرانی، بدون دلهره، بدون اندوه...
او را به یاد لکه های صورتش، کج بودن قدم هایش و خالی های اطرافش نیاندازیم!
قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط، با سلام های دوباره آنها را التیام دهد.
از کسی سراغی از متعلقات غایبش نپرسیم...
اگر باشد...
اگر هنوز در محدوده ی زندگی اش حاضر باشد، خودش یا نامش به میان خواهد آمد.
کمی صبور باشیم...
کمی صبور در ابتدای دیدارها، وهمدیگر را با سئوالهای تاریک و غمگین کننده نیازاریم!

دکتر احمد حلت


( همه  موارد بکنار ، مورد سفیدی ریشه های مومو که چن وخ پیش از مقنعم زده بود بیرون و یه بی فرهنگ به روم اورد رو هنو یادم هس!! یا قضیه لاغر شدنمو که یه بی فرهنگه دیگه روزی ده بار هم اگر میدید منو باپرروییه هر چه تمام ازم دلیلشو میپرسید و بعدم میگفت حتمن تو یه چیزیت شده!!!! ) 

نظرات 5 + ارسال نظر
ندا یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 10:00

از آدمهاى خاکسترى میترسم
یکی از تجربه های دردناک زندگی این است که فرد دلبسته آدمهای خاکستری شود. آدمهای خاکستری همیشه تو را در وضعیت تعلیق نگه می دارند: نه به تو دل می دهند و نه می گذارند که از آنها دل بکنی. تو را در میانه زمین و هوا معلق می خواهند. تا وقتی که تو را دل داده خود می یابند با تو سرد و با فاصله اند و تا احساس می کنند که از آنها دل می کنی با تو گرم و نزدیک می شوند- اما فقط تا آنجا که بدانند رشته را نمی گسلی و از چنگ شان نمی گریزی. به تو دل نمی دهند اما مانع دل کندت می شوند.
بعضی از این آدم های خاکستری خودشان بلاتکلیف و معلق اند، یعنی تکلیف خودشان را با خودشان نمی دانند، و این سردرگمی و پادرهوایی را در روابط عاطفی شان با تو بازمی تابانند. گاهی هم دچار نوعی بیماری روانی اند- ملغمه آشفته ای از عدم اعتماد به نفس و اعتماد به نفس مفرط. یعنی چندان به خود اعتماد به نفس دارند که تو را مفتون خود کنند، اما چندان به خود بی اعتمادند که به محبت ات پاسخ درخور بدهند. تو را در فضای خاکستری رابطه معلق نگه می دارند تا شهد عشقی را که نثارشان می کنی بمکند، اما چیزی از جان شان برایت مایه نگذارند.
آدمهای خاکستری خواسته یا ناخواسته تمام خون عاطفه ات را می نوشند اما بر مرده ات فاتحه هم نمی خوانند. لحظه های تلخ زندگی شان را با تو تقسیم می کنند، اما خوشی های شان را با دیگران شریک می شوند. با جذابیت های شان آرام آرام به دورت تار می تنند، و تا به خود می آیی خود را گرفتار دام شان می یابی. ته دل می دانی که شهدت را می نوشند و تفاله ات را تف می کنند، اما برای بی مهرهایشان مدام بهانه می تراشی. می دانی که وضعیت هرگز بهتر نمی شود، اما مدام برای آنها عذر و برای خودت امیدهای واهی می تراشی. آنقدر می مانی تا بپوسی.
عشق آدم را آسیب پذیر می کند، و آدمهای خاکستری دقیقا از همان نقطه آسیب پذیر است که دست شان را تا آرنج در قلبت فرو می کنند. این رابطه ها عشق نیست، بیماری است- نوعی اعتیاد ویرانگر است. و اگر کسی در این دام بلا افتاد باید هوار بزند و از دیگران برای نجات جان اش کمک بخواهد. هرچه بیشتر در این دام بمانی، گرفتارتر می شوی. از آدمهای خاکستری باید مثل طاعون گریخت.
#دکتر_آرش_نراقى

غشنگ بود مرسوک ندا جون

ندا یکشنبه 18 تیر 1396 ساعت 01:41

مرسی ملی جونم

ندا جون در پاسخ اون کامنت خصوصیه: شما رو یادم نبود برا کجایی ولی داداش رو یادم بود و اینکه خیلی خوشال شدم بابت نینیت عسیسم ... به نی نی بوگو برا منم دعا کنه نگرانه هیچی هم نباش

مرغ آمین شنبه 17 تیر 1396 ساعت 09:25

"قطعا چیزهایی از زندگی اش کاسته شده است که حالا سعی می کند با ارتباط، با سلام های دوباره آنها را التیام دهد." این جمله یه موقعی برای من خیلی مصداق داشت وقتی بعد از دو سال بیماری شدید مادرم رو از دست دادم و بعد از فوت مادرم سعی کردم دوباره با اطرافیانم و دوستانم ارتباط بگیرم تا التیام پیدا کنم چقدر بعیا آزارم دادن!

عزیزم امین جون... خدا مادر شما رو بیامرزه و روحش قرین رحمت الهی.
کلا ازار تو خونه ما هاست انگار... بهش فک نکن.

محمدالف جمعه 16 تیر 1396 ساعت 21:12 http://parandnilgoon

این سوالها تو. فرهنگ ما نشانه مهربونی و خودمونی بودنه ! نمی خوام بگم درسته .چن وقت پیش دایی پسرم بعد از مدتها که دیده بودش بهش گفته بود تو کجایی پسر . واین پسر ما چنان بهش بر خورده بود که انگار فحش ناموسش داده بودند.در حالی که من یادمه مادر بزرگم و مادر خدا بیامرزم هم همین طور بودند تا به یه دوست و فامیل و یا همسایه می رسیدند از همین سوالها میکردند . خودم هم یادمه از یکی از شاگردان قدیمم پرسیدم کجایی(تلفنی) گفت تو لباسهام!!!
دنیا عوض شده حالا با این جوونهای این دور زمونه باید یه جوری حال و احوال کنی که از این حرفا نباشه .سخته !

چه باحال جواب داده تو لباسمم اقای الف اخه کسی که سال ب سال احوالتو نمیپرسه خیلی زشته که بعد مدتها وختی جلوت سبز میشه قبله احوالپرسیه درست و درمون گیر بده به جوشات یا موی سفیدت یا .... حرفه شما درسته قدیما این سوالا نشونه نزدیکی ادما بهم بود... ولی خب الان فاصله افتاده بین ادمها متاسفانه... شما اصن هر جور دوس داری حال و احوال کن اقای الف جون

بهار جمعه 16 تیر 1396 ساعت 15:29 http://likespring.blogsky.com

ملیییییییییی
دیروز معلم دبیرستانمون اومده بود فروشگاه منو دیده بهم میگه شما ادامه تحصیل ندادی پس؟؟؟؟؟؟دنیا رو سرم خراب شد.این چندمین باره میان و منو تحقیر میکنن.یکی نیست بگه به شما چه اخه....خودشون تو بهترین دوران درس خوندن و فرتی رفتن سرکار...انگار از مملکت گل و بلبل ما خبر ندارن.انقد حالم بده که دارم فکر میکنم کارمو ول کنم و بیوفتم دوباره دنبال کار.
این سوالای بی مورد گاهی میتونه طرف رو نابود کنه.مردم ایران تو فضولی رتبه اول دنیا رو دارن

عزیزم بهار جون واقعا امان از این جماعت... اگر فضولیه این جماعت و حرفاشون و قضاوتاشون نبود زندگی خیلی خیلی راحتتر میشد تو این مملکت. خب میخاستی بش بگی من برا فرار از بیکاری اینجام و خودمم بهتر از شما میدونم که با مدرکه ارشد جام اینجا نیس. کارتو ول نکن ولی برا پیشرفته خودت هر تلاشی از دستت میاد انجام بده بهار. مثلا یادمه ی بار گفتی ای کاش شبکه یاد میگرفتی . خب دیر نشده که، ببین چطور میتونی مهارتهاتو ارتقا بدی . شده از درامدت استفاده کن تا تو کلاسای لازم شرکت کنی یا حالا هر طور که خودت میدونی . تو قدم تو راهه پیشرفت بزار و تلاشتو بکن و به حرفه دور و بریا اصن توجه نکن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد