ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 233 ---بلاتکلیفون!

سلام

گفدم بیام بخبرم , حرف خیلی دارماااا ولی نمیدوم حال کنم که بنبیسمشون یا نه.

.

صب ساعت هشت پاشدم و اماده شدم و داشتم شرو میکردم به صبونه خوردن که دیدم یه دوسته قدیمی زنگید. همونی که چن ماه پیش میخاس بیاد تهران با دوسش برا کنسرت و چن روز میخاس بمونه پیشه من و من قبولش نکردم به خاطره کارای تزم. برداشتم گوشیو و بعد احوالپرسی گفدش کجای! گفدم یا خدا لابد تهرانه میخاد بیاد خونم باز! ولی خب راسدشو گفدم و گفدم اماده شدم داشتم میرفتم دان. خلاصه که برگش گف برا یه دوسته مشترک یه کیس ازد پیدا کرده و دوس مشترکمون حاضر نیس بیاد با پسره یه قرار بزاریم و همو ببینن و تو نصیحتش کن و اینا. منم گفتم باعشه! بش میزنگم تا از خر شیطون بیاد پایین! قط کردم صبونمو خوردم و چون دو جعبه هم شینیلی همراهم بود یکی برا بالتازار و یکی برا استاد راهنما جون فلذا  اجانس گرفدم و رفتم دان. نه و نیم دان بودم و نشستم تو سایت با یوزر پس همکلاسیم وارد شدم و یه چرخی بین فایلام زدم.

.

بطور خلاصه گونه اینکه راهنمامو 12 و نیم دیدم و بهم گف رییس گفته تمام تلاششو میکنه که نظره موافغه اون یارو عنه رو بدست بیاره ولی خب قضیه کلا خطریه و همه چی 50/50 هس چون یارو اغا عنه بدجور لج کرده! راهنمام بهم گف جاهای دیگه رو هم درخاست بده. خلاصه که فعلا بلا تکلیفم!

بالتازار منشیش زنگید و گف دکتر گفته 2 بیا میتونی ؟ گفدم بله میتونم! رفتم ساعت 2 سراغش و قبل اینکه خودم چیزی بگم خودش شرو کرد که خب جایی رفتی درخاست بدی؟ منم گفدم به حرفه شما که گفدین دو هفته ای دس نگه دار من جایی نرفتم برا درخواست! اونم گف خب من فک میکردم بتونم تو این مدت یه کارایی بکنم ولی فرصتش پیش نیومده و یه فردی متاسفانه یه مخالفت هایی کرده و من اخلاغی نیس که بخام بگم دقیقن چه اتفاغی افتاده! ( منظورش به هون اغا عنه بود!) یه چیزی یادم افتاد این وسط یهو هی دارم میگم عن عن! یاده اسمه واقعیه اغا عنه افتادم و به طرز خیلی جالبی اسمه واقعیش شبیه همین کلمه عنه! گلاب به روتون البته! دیگه تصویب شد! زین پس ایشون رو با واژه سلیس و شایسته و بایسته "عن عن" خطابشون میکنیم! شمام میتونین همینطوری صداش کنین خلاصه که چکیده صوبتای بالتازار هم این شد که من تلاشمو خاهم کرد که این قضیه کاریت اینجا حل شه!  ولی قول نمیدم چون با بد ادمایی طرفیم!

.

حالا "انا همچنان بلا تکلیفون!" فردا میخام بزنگم شهر الف اینا ببینم اوضاعه اونجا چطوره. برا این میخام چن جا دیگه اقدام کنم که یه وخت اگر راهه برگشت به ولایت نبود حداقل بتونم یه جا دیه گیر بیارم! که البته دور از ذهنه که بتونم جایی گیر بیارم برا هیات شدن! همه جا پره داداچ! ظرفیت تکمیله! به ذهنم رسیده که برم ولایت شرو کنم کارمو تا تکلیفم اینجا ملوم شه ولی بحث اینجاس که اگه من امروز شرو به کار کردم توی ولایت، فردا صبحش میارن فضول باشیا میزارن کف دسته اینجائیا و اینجائیا هم دیه منو میزارن کنار! یه بهونه درست و حسابی هم جفت و جور میشه برا عن عن خان برا مخالفت های بیشترش. برا همینه که نمیتونم برم ولایت وگرنه حتی این به ذهنم رسید که برم با رییس ولایتمون صوبت کنم و بش بگم که برم براشون مفت مفت کار کنم و فعلا حکممو نزنن تا تکلیفمو اینجائیا روشن کنن. اگه اینجائیا پذیرفتنم که از ولایت ول میکنم و میام اینجا. اگرم کاره اینجا نشد که در ولایت ادامه میدم و با خیال راحت میگم که حکمه شروع به کارمو بزنن. ولی به همون دلیل که گفدم نمیتونم این کارم بکنم....این ملی عسد همچون خری 51 یا شاید 52 کیلویی وامانده در گل و لای مردابی دهشتناک!

.

شمبه قراره دوباره استاد راهنما جونو ببینم و تا اونموقه هم کلی کار سرم خرابه! امیدوارم بتونم کارا علمیمو تا شمبه راست و ریست کنم.

.

چنتا وبلاگ هس که میبینمشون گاهی. یکی وبلاگ اینک هس! همون که شوهرش رفته سرش هوو عاورده و این اینک هم دقیقن معلوم نیس فازش چیه! از یه ور داره عذاب میکشه به گفته خودش و از اون ورم داره همه تلاششو میکنه که یه وخ به هوو و شوهرش بد نگذره! واللا نمیدونم دقیقا نویسندش داره واقعیت مینویسه یا نه! تو این دنیای وانفسا هرررر چیزی امکان داره و این نتیجه 35 سال زندگیه با عزته ابجی ملیتونه! ینی هررررررر چیزی امکان پذیره ولذا وجود شخصیتای عجیب غریب با شرایط عجیب غریبتره خانمه به اصطلاح اینک هم میتونه بعید نباشه! یه احتمالی هم هس و اونم اینکه این بنده خدا شاید فقط ده درصده داستانه زندگیشو تو وبلاگش میاره و همه بلاهایی که شوهرش سرش میاره و اینا رو نمینویسه و لذا به نظر حرفاش دروغ میان!  البته گاهی هم نوع پاسخش به کامنتها و ... کاملا شک برانگیزه و نوع جواب دادنش و ادبیاتش به یه خانومه 40 و خورده ای ساله با چنتا بچه نمیخوره! نمیخام به کسی توهین کنم و اصن قصدم جسارت به کسی نیس ولی اگه بخام صریح بگم شبیه ادمایی جواب میده که ای کیوشون خیلی پایینه!

حالا ممکنه بگین توی خانم دکتر مملکت برا چی میری همچین وبلاگایی میخونی ولی خب باس عرض کنم که برام جالبه! ینی تقریبا میشه گف در حال حاضر تنها تفریح من گشت زدن تو دنیای مجازیه و مخصوصن وبلاگها که به  نظر میاد ادمها توش صادق تر باشن و کمتر دروغ بگن. البته قطعا وبلاگ نویسهای دروغگو هم کم نداریم( دور از جونه خودمو دوستام) ولی فضای وبلاگ جوریه که ادم دلیلی برا دروغ نوشتن نداره مگه اینکه واقعا بحرانه شدید روحی داشته باشه! خلاصه که سر دراوردن از جیک و پوک زندگیه ادما و نوع رابطشون و بلاهایی که سرشون میاد و ... همه برام جالبه! برا همین میخونمشون!

.

یه وبلاگ دیگه ای هم بود به اسم ادمها شبیه وبلاگشان نیستند یا یه همچین چیزی. این بنده خدا هم ظاهرا از همسرش جدا شده و اخیرا همسر سابقش بچه دار شده و .... البته من زیاد در جریان زندگیه ایشون نیستم! منظورم اینه که در جریانه محتویات وبلاگشون نیستم و یه کلیتی از داستانشونو میدونم در حد همون دو خطی که نوشتم ! ولی چیزی که خیلی اذیتم کرد این بود که چرا بعد از طلاق در مملکت ما اینهمه صدمه و لطمه روحی روانی وجود داره؟ اغلب این صدمات هم متوجه زنها هست. برا مرد هم هس ولی برا زنا خیلی شدیدتر و طولانی مدت تره . چون معمولا بعد طلاق ، مردها زودتر به زندگی نرم و طبیعیه خودشون برمیگردن اما زنای جامعمون حالا حالا ها بایس با تبعاته منفیه طلاق مبارزه کنن! و برای همینم هست که خیلی بیشتر اذیت میشن. اگر به همون اندازه که برای مردها زمینه فراهم هس که زندگیه عاطفیشونو از نو بسازن برا زنها هم این زمینه فراهم بود قطعا زنها مدت کوتاهی بعد از طلاق میتونستن با ورود فرد جدید به زندگیشون ، اون زخمایی که از طلاق به روح و روانشون خورده رو زودتر التیام بدن ... به جای اینکه درگیره این باشن که مردی که ازش طلاق گرفتم الان در چه حاله و چه کار میکنه و ایا بچه دار شد و نشد و هزار سوال دیگه ، به زندگیه جدیدی که پیش روشون داشتن فکر میکردن ، به پارتنر عاطفیه جدیدشون و .... ولی فک کنم این چیزایی که من الان دارم میگم مناسبه زندگی تو یه مملکته جهان سومی نباشه! ینی حالا حالاها راه داریم تا برسیم به این درجه از عرفان و سلوک! یه مساله دیگه ای هم که البته ربطی به وبلاگ ایشون نداره و یهو چون موضوعش مرتبطه الان به ذهنم رسید اینه: که چرا جامعه  و فرهنگ ما طوریه که کسی که با لباس عروس میره خونه بخت باس با کفن از اون تو بیاد بیرون؟!! نه واقعن چرا؟!! چرا وختی دو نفر دیگه دلی در گرو هم ندارن باس به خاطره ابرو و حیثیت و بچه و غیره و ذلک کنار هم دووم بیارن و همو تحمل کنن؟!! البته جامعه ما مث جوامع پیشرفته نیس که  مکانیسم های حمایتی از کودکانش بسیار پیشرفته باشه که در مواقعی مث طلاق والدین خیلی هم بکار میاد این مکانیسم ها.  ولی خب اخرش که چی؟! ینی میشه ما هم در این کشور یه روزی رو ببینیم که زندگیهای مشترک صرفا بدلیل بچه و مچه و ابرو و حیثیت و چشم و هم چشمی ادامه نداره؟ میشه بشه که نوع برخورد و عملکرد والدین به صورتی باشه که در صورت طلاق ، کمترین صدمه به بچه ها برسه؟! که صرفن نخان زندگی های گل و بلبلشون رو به خاطر (یا همون به بهانه!) بچه ادامه بدن؟!! به نظرم اگر اون سره دنیا تونستن این قضایا رو مدیریت کنن اینجا هم میشه مدیریتش کرد ولی خب هزار سال دیه ایشالا! به عمر من و شما قد نمیده شرمنده!

.

همین دیگه! گفتم یکم غیبته وبلاگای دیگه رو بکنم جو عوض شه! البته غیبت نبود! حسامو نوشتم! امیدوارم تبعات منفی نداشته باشه! برم بخابم تا بیشتر از این وبلاگمو به حاشیه نکشوندم! خخخخخخخخخخ.... به امید عاپه بعدی دوسه تان جان جان

.

بعدن نوشت از نوعه یادم افتاد نوشت: شیدا یادم انداخت! اهنگه اکتشافیه امشب هست: mini world از ابجیمون indila به فارسی هم بزنین ایندیلا مینی وورلد میتونین دانلود کنین

نظرات 7 + ارسال نظر
آفرین چهارشنبه 14 تیر 1396 ساعت 01:59

گریه یک زن به معنای ضعف نیست بلکه تجدید نیرو برای جنگی بزرگ است ؛
زن ها از روی ضعف گریه نمیکنند بلکه برای قدرتمند شدن میگریند...

چه جالب ... قبول دارمش

بهار سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 15:34 http://likespring.blogsky.com

سلام ملی جون
درست میشه ان شاالله
منم وبلاگ اینک رو گاهی میخونم.برای منم راستش عجیبه.یه نفر با وجود خیانت بازم به زندگیش ادامه بده.الله اعلم....
یه وبلاگ دیگه هم هست زن صیغه ای یه اقایی هستش....راستش اونم میخونم حالم بد میشه.از اینکه آدمهایی هستن که با وجودیکه میدونن یه مردی زن و زندگی داره باز حاضرن پا به زندگیش بذارن.کلا حس منفی دارم به این ادمها

سلام بهار جونی
ایشالا
بهار جونی خیلی از زنها تو مملکت ما با خیانته شوهراشون کنار میان! به این ترتیب که خودشونو میزنن به اون راه و عینه کبک سرشونو میکنن تو برف! یا اینکه نهایتن جنک و دعوا راه میندازن و با چنگ و دندون شوهره عتیقه خائنشونو برا خودشون نیگه میدارن! ولی این داستانش از کبک و این مسائل گذشته اون ور! یه جوره عجیبیه! الله اعلم! عاخه عینه ادمم تمام واقعیت رو نمینویسه ادم بفهمه چی ب چیه!
اونو ندیدم! خاستی خصوصی بهم بگو ادرسشو برم اونم بجورم

آفرین سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 12:56

عه؟! داااللللی!!! چه دخمله خنده رویی

مرغ آمین سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 10:36

ایشالا کار هممون درست می شه ملی جون

ایشللا امین جونم

تارا سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 03:20

راجب وب اینک باید بگم قبولش ندارم و فکر می کنم همش دروغه. آخه یه زن تا این حد بدون اعتماد به نفس میشه؟!

زهرا رو شش ساله میشناسم و امشب هم باهاش حرف میزدم. حق داره. در جامعه ای که دخترها از پسرها تفکیک میشن و در بزرگ سالی و ازدواج جنس مخالف رو به یکباره میشناسن و محبتش رو درک می کنند تبعا بعد از طلاق پیامدهای منفیش گریبانگیر زن هست. در خارج از کشور دختر و پسر از کودکی با هم درس میخونند با هم دوستند. و بعد از طلاق هم راحت کنار میان چون میتونند به راحتی نفر بعدی رو جایگزین کنند اما این خراب شده همه چیزش یه جور دیگه است

شاید دروغه، شایدم چون خیلی سانسور میکنه راسته. من تو همین عالم واقعی زنایی رو سراغ دارم که مردشون دقیقن مث یه حیوون باهاشون برخورد میکنه و اینک در قیاس باهاشون ملکه هس!!! الله اعلم!
زهرا که اره حق داره ، در واقع زهرا و زهراها قربانیه فرهنگه سخیف و زن ستیز جامعه مون هستن. بحث من هم انتقاد ب فرهنگ بود نه قربانیانه فرهنگ. آیم اَگری وید یو

تارا سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 03:10

عاشق سبک نوشتاریتم
الان هی دارم فکر می کنم اسم آقای عن چیه که به کلمه عن نزدیکه؟
جز عنتر هیچی به ذهنم نمیاد

قوبونت نه عنتر نیس اسمش لازمم نیس اوله اسمش اغا بگی راحت باش ، همون عن عن کافیه

beny20 سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 02:12 http://beny20.blogsky.com


آره اینک یه بار ب وبش رفتم
خیلی اصلا اشتباه کرد هوو رو پذیرفت ..
و حالا جاالبت تر اینکه معلوم نی راضیه
راضی نیس میره نمیره چجوریه واقعا :/
غیبتش نشه اونم خداش بزرگه ..

مجبور بود بپذیره بنی جان! عاره فازش مبهمه! عاره خدای همه بزرگه... گاد ایز بیگ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد