ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 232

سلام عگور پگورا! منو از تهران میشنوفین

باورم نمیشه صبح حالم به قدری خوب بود که زدم زیره عاواز تو خونه حینه تمیس کاری! و الان که دارم میتایپم حالم از اون رو به این رو شده و مث مریضام! دیدین ادم حالش بد میشه و گلاب به روتون بالا میاره بعد ماهیچه هاش میگیرن؟ من همچین حسی دارم الان با یه سردرد خفیف.

.

امروز بعد 4 و خورده ای سال عینه ادمیزاد ساعت 7 صب رسیدم تهران. توی قطار هم از 11 شب یه کله خابیدم تا 6 و نیم که ملافه ها رو مهموندار خاست! ماشین گرفدم از تاکسیرانی و رسیدم خونه. تو راه پله ها هم خانومه مدیر ساختمونو دیدم و سلام دادمش. نمیدونم چرا با سلام و صلوات در رو باز کردم. همش میگفدم الان یه سوسکی چیزی نعششو میبینم کف حال یا یهو دسشوری رو باز می کنم میبینم کلی جک و جونور توشه! ولی خدا رو شکر هیچی نبود هیچ جا. خو تدابیر امنیتی اتخاذیده بودم قبل رفتن و همه سوراخ سمبه ها من جمله دو تا دریچه کولر ابی رو هم بسته بودم!

.

پریدم دسشوری و کتری رو ابجوش گذاشم. گشنم بود خو شامم نخورده بودم دیروز. و شرو کردم تمیس کاری . اول تخلیه ساکام بعد  جاروب زدنه کف اتاق و هال بعد دسمال کشیدن رو موزاییکا بعد شستن دسشوری و بعدم شستنه کف اشپزخونه. خاله پری هم که وسطاشه ! دیه ده و نیم بود پریدم حموم و خودمو شستم و اومدم بیرون و یکم نت گردی کردم. دیشب تو قطار استاد مهربونه پیام داده بود که خبری ازت نیس و کجایی و میزونی یا نع؟ که منم بش گفدم صب میرسم تهران و میام ظهری دیدنت. دیه تمبلیم میومد پاشم برم ولی خوب شد رفدم. 12 و نیم اماده شدم و یه جعبه شوکول براش خریدم 25 تومن و رفتم سمت دان. عاشغه شوکول و به به جاته! و خوب شد که رفدم چون امروز مسافر بود. 5 دقه بیشتر ننشستم و بهشم گفدم که با بالتازار فردا قرار دارم و نتیجه رو بهت میخبرم. بعدشم رفدم اموزش و مسئول اموزش بهم گف اگه جایی تعهد داری برو کارتو شرو کن و به اینا امیدوار نشو اینا تو گروه بینشون دعواس! عوضیا! البته سوالمو از مسول اموزش ناقص پرسیدم و باس دوباره بعدن برم پیشش. بعدشم رامو کشیدم و اومدم که برگردم خونه و از کافه یه دونه سوسیس خریدم بدم به پیشی که موقه اومدن دیده بودمش. دمباله پیشی بودم که اغای متاهلو دیدم و یه جورایی خودمو پشت بته ازش قایم کردم. اونم یه نظر نگاهید ولی فک کنم فمید منم! چون جلوم که با فاصله داش میرف یکی دوبار کلشو 180 درجه چرخوند به کنار که ببینه عایا من بودم که  دید یا یکی دیه بود! داش میرف مسجد! موقه نماز بود.

.

دیه اومدم خونه و سر راهم از اغ رضا ارزن گرفدم برا کفدرا و یه پیام دادم به استاد جان که یاداوری کنم که اگه قراره بیاد دان بهم بخبره. میخام بدم مقاله ها رو ببینه. که اونم پیام داد فردا دان خاهد بود و نگف چه ساعتی! این ینی من از 8 صب باس برم بشینم تو سالن دان که اگه اومد بگیرمش! با بالتازارم که 5 قرار دارم. فردا حسابی غراره خسته بشم!

بعد ناهار که از خونه عاورده بودم و لوبیا پلو و ماسته وسطی پز بود! گرفدم بخابم که نمیدونم چرا یهو گریم گرف! کولر هم بادش روم بود! چن قطره ای گریستم و بعدش دیدم خابم نمیبره جلو باد کولرو خاموشیدم و نت گردی کردم و خابوندم خودمو تا شش و نیم! بعدشم که پاشدم و با الف صحبتیدم و حال مریض گونه دارم تا الان. میوه هم خوردم افاقه نکرد! یحتمل یه قرص سردرد باس بخورم.

.

یه اهنگ جدید به نام خدایا مرسی از حسین تهی هم کشفیدم و دانلودیدم و گوشیدم! خوووف بود کلن احوالم یه چیزی تو مایه های شتر گاو پلنگه! البته حال روحیم خوب بود یحتمل یه فعل و انفعالات جسمی ایجاد شده که تر زده بهم! ایشالا تا فردا خوف میشم دوستان جانم! تا درودی دیگر بدرود! و بوسسسه مریض احوال گونه!

نظرات 7 + ارسال نظر
شیدا سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 01:10 http://79681.blogsky.com

عاشقه تیکه‌ی آخر پستاتم ملی

نوش جونت

روشناا سه‌شنبه 13 تیر 1396 ساعت 00:17

سلام ملی جون رسیدن بخیر، خسته ی راه نباشی البته گویا دیروز رسیدی ولی من الان پستو دیدم دیگه ایشالله همه چی ب خوبی پیش بره و دست خدا همیشه نگهدارت باشه

سلام روشناا جونم قوبونت عزیزم ایشالا ایشالا مرسی ازت ...یا خدااااا

مرغ آمین دوشنبه 12 تیر 1396 ساعت 09:51

از آقای متاهل بسیار بدم میاد چه اهل نمازم هست خیر سرش!: امیدوارم هر مردی که با احساسات دخترای مردم بازی می کنه به بدترین عواقب دچار بشه

نمازش شایس ساختگیه! ولی به نظر نمیاد ساختگی باشه چون اگر ساختگی بود به نفعش بود که توی نمازخونه دانشکده نماز بخونه و نخاد تا مسجد دانشگاه بره. شمارمو داره و اگه بخاد بهتر از اینا میتونه با احساساتم بازی کنه امین جون ولی انگار خیلی سعی میکنه جلو خودشو بگیره اما وختی منو میبینه دوس داره به حرف بگیرتم! گاهی هم دلم براش میسوزه نمیدونم چی بگم ...هیییییییع

ملیله دوشنبه 12 تیر 1396 ساعت 08:33

تا الان حتما خوب شدی منتظر خبرای خوب هستیم

اره بهترم الان می عاپم

نذا دوشنبه 12 تیر 1396 ساعت 00:27

سلام رسیدن به خبر! همیشه به منزل !
مای لطفا بیا خبر بده ببینم چی کار کردی

سلام قوبونت ندا جون الان مینویسم

آفرین یکشنبه 11 تیر 1396 ساعت 23:24

و علیکم السلام
رسیدنت بخیر!
میدونم چی میگی. منم زیاد اینجوری میشم؛ حالم خوبه ها ولی یک‌آن بی‌هوا،الکی حالی ب حالی میشم و حسم خراب
تدابیرِ امنیتیت رو لایک است
بازم ک کلی کار کردی ؛ خدا قوت
منم خو به‌به جات دوست! اصن کی ندوست!
جریان این اغای متاهل ک گاهی ازش میحرفی چیه ملی؟! من ندونِست
پس، برای فردا از الان خسته نباشی و خداقوت و موفق باشی و اینا
یهو گریت گرفت؟ اینو هم باز میدونم چی میگی و میفهممت عزیزم ؛ منم زیاد اینگونه میشم؛ از بارِ فشار های وارده و ترس و نگرانی و اضطراب و بلاتکلیفی و ایناست و طبیعیه. یجورایی واکنش بدن برای اروم شدنه
(خونواده و خواهریا «الف» رو میدونن؟)
یعنی داری سرما میخوری؟؟ سریع با چنتا قرصْ باهم، سرکوبش کن ک درگیرت نکنه خدای نکرده. این چندروزه هم کار و برنامه داری و نباید مریضی تو دست و پات باشه ک کلافه و حال ندارت کنه. پس برای اینم سریعا اقداماتِ امنیتی رو انجام بده دوستم
اره ایشالا زود خوب و سرحال میشی
بوووووووچ بوووووووچ گلم
*خدایااااا مرررررسی*

موچکرممم
نمیدونم فک کنم جسمیه حال خرابم، شایدم ریشش روحی بوده و زده جسممو خراب کرده!
خوب تدابیری کردم وگرنه مطمینن اومده بودن تو
اغای متاهل رو در یک پست رمزدار نوشتم خو. رمزو نداری مگه؟ رمزام همش ی چیزه.
فک کنم عنوان پستم این بود: اغای متاهل کی بود! یا یه همچی چیزی
گریه؟ شاید!
تقریبا میدونن. ینی جلو اونا باهاش نمیخرفم ولی گفدم ی دوس دارم ب اسم الف
نه نه خوشبختانه سرماخوردگی نی. فشارم افتاده بود یحتمل. بروفن خوردم و کمی عسل الان بهترم
موچکککرم
خدایا مرسی

محمدالف یکشنبه 11 تیر 1396 ساعت 22:32 http://parandnilgoon

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد .مواظب سلامتتان باشید . زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست ::

عااامین! باشه گازش میزنم با پوست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد