ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

شب از نیمه گذشته ...

نیمساعت  پیش مقاله بالتازارو براش فرستادم. کار چندانی روش انجام ندادم و فقط چنتا پاراگراف و هف هش تا منبع بهش اضافه کردم. براشم نوشتم که اگر صلاح بدونی لازم نیس اسممو تو مقاله بیاری چون من کاری نکردم و زحمات اصلیش رو دوش خودتون بوده. 

این چن روزو نت گردی کردم و یکم رو مقاله هه کار کردم فغط. پامم از خونه بیرون نذاشتم. چن روزو روابطم با الف خوب بود که اونم امروز ظهر قبل خاب دوباره ی چی گفدم بهش برخورد و قهر کرد و رف! البته اونم ی حرکتی زد ک بمن برخورد! حوصله تعریف کردنشو ندارم!

یکم در مورد فنلاند سرچ کردم و دانشگاهاش. متاسفانه اونجور ک به نظر میرسه از لحاظ دانشگاهی شاید محل مناسبی برا من و رشته من نباشه ولی بدجور ب دلم نشسته! عسکاشو رفتم دیدم و مطالبی در موردش خوندم... احمقم نه؟ هنوز ن مدرک زبانم دستمه و نه مقاله هام اومده دارم برا خودم کشور پیدا میکنم!! 

دیشب با خاهر وسطی هم حرفم شد. من این روزا خیلی حساس شدم و زود رنج و اینام طبق معمول درکم نمیکنن. دارم با بزرگه میحرفم و وسطی گوشی رو گرفته میگه نهههه نرو خارج میری اونجا داعش میگیره میکشتت!!! بابا دق میکنه!!! میری اونجا میمیری!!! ما دستمون بهت نمیرسه!!!

منم اون روی سگم بالا اومد! گفتم داعش که به شما نزدیکتره تا اروپا!!! بابا هم پیشه رفقاش!!! بهش خوش میگذره نترس دق نمیکنه! من اگه بیام ور دل شما بشینم نمیمیرم؟!؟ خودت قرار نیس بمیری؟!؟ چون تو ولایتی قرار نیس بمیری؟!؟ بعدم وختی مردم دیگه چه فرقی میکنه چه بلایی سر جنازم بیاد! اخرشم نه گذاشتم نه برداشتم گفدم خودتون موندین گوشه خونه و پوسیدین (یه اصطلاحه ترکیه بد گفدم!!) میخاین منم لنگه خودتون بشم؟!؟ دیکه بزرگه دید من حالم هی داره بدتر میشه گوشیو از وسطی گرفت و گف ببخشید گوشی رو دادم به وسطی... دیگه منم قاطی کرده بودم و به بزرگه هم همون حرفو زدم و گفدم زندگیه خودمه و به خودم مربوطه چه غلطی میخام بکنم .... 

گوشی رو قط کردم و دیگه ازاون موقه حالم بده... فک کن قراره برگردم تو اون دیوونه خونه! شک دارم حتی یه ماهم بتونم دووم بیارم کنارشون... 

.

خدانوشت: خدایا من از فردا میترسم... از تصمیمی که گرفتم میترسم.... اعتماد به نفسم از دست رفته و میترسم ک این برنامه ای که برا خودم چیدم جواب نده .... خودت ب دادم برس! همین 

.

بعدن نوشت: باباهه هر ماه ب حسابم پول واریز میکنه و کلی پشتمه و  خاهر بزرگه هم هر روز صبح ها پیامک صب بخیر میده و هر روز عصرا بهم میزنگه و هر ماه بهم پول توجیبی میده و هر وخت میرم خونه یا میاد اینجا کلی خدمات صادقانه بهم ارایه میده.... و منم بجاش تا تونستم این مدت اذیتش کردم و حرفای گنده گنده بهش زدم و با گفتنه اینکه میخام برم ازین خراب شده هی لرزه به تنش انداختم... من لیتقتشونو ندارم! نه لیاقته خاهر بزرگه رو نه پاپی رو و نه الف رو حتی... و حسرته همه اینارو خاهم خورد وختی که خدا ازم گرفتشون... میدونم :/ 

نظرات 5 + ارسال نظر
شیدا چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت 02:01

ملی جون عزییییییززززز دلم عب نداره همه ی این تندی ها !
خب میشه دگ ! الان که اینارو میفهمی ینی حالت بهتر شده و کنترل رو خودت بیشتره ! ملی تو از کجا میدونی اون دانشگاه بهتر بود برات شاید راهی که قرار درش قرار بگیری بهتره از اونه ! ما که از آینده خبر نداریم!

از حرف خواهرا ناراحت نشو... اونام میتونن هر دوست دارن فکر کنن...
+تو این چند روز شاید دختر خوبی نبودی آنا در کل دختر و خواهر خوبی برای بابا و خواهراتی عزیییییزم امیدوارم زودتر اون ملی قبلی بشی و مثل چند وقت پیش ک مصمم بودی برای رفتن ب اون دانشگاه مصمم بشی و بیای از تیک خوردن برنامه های جدیدت بگی!

اره شیدا جونم درسته اینده مبهمه مبهمه
میدونم اونام تقصیری ندارن. بخشی از حرفاشون بدلیل نااگاهی و بی اطلاعیشونه و بخشیشم دوس داشتنه مثلا!
مرسی از حرفای قشنگت و ممنون... شاید منم یه کانال بزنم! نمیدونماااا ولی اومدن و اینجا نوشتن برام سخت شده یکم...حالا ببینم چی میشه
ممنونم ازت شیدای سخت کوش

بهار سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 23:31 http://likespring.blogsky.com

الهی بمیرم ...نبینم خانم دکترمون حالش گرفته باشه...
ملی بالاخره همه چی درست میشه...نمیشه که اینجوری...عدالت نیست این همه زحمت بکشی بعد هیچی به هیچی...دوست نداری جاهای دیگه رزومه بدی؟شاید شغل خیلی بهتری در انتظارت باشه...حالا امتحان کن...تو همون تهران چند جا درخواست بده خدا رو چه دیدی شاید کیس خیلی بهتری منتظرت باشه..
برای آبجی هم خودتو سرزنش کن...درکت میکنه و میدونه شرایطت رو...
ای خدا به حق این ماه عزیز و پر برکتت دل ملی ما رو شاد شاد شاد کن...الهی آمیییییییییییییییین

خدا نکنه بهار جون
بهار جاهای دیگه هر جا که بخام رزومه بدم روال بررسی و جواب نهایی شون 5-6 ماه طول میکشه. تازه اینجایی که رو من شناخت داشتن و قضیه تا حدودی قطعی بود شد این! وای بحال جاهای دیگه. متاسفانه توی مملکت ما باند و باندبازیه در زمینه جذب هیات علمی ...ینی اغلب باند و باند بازیه. طفلک خاهرا که من میندازمشون تو عذاب... باعثه ناراحتیشونم مخصوصن بزرگه
ممنونم ازت بهار جونم و ببخشید که تلخم مدتیه

تارا سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 10:16

هر تصمیمی که میدونی به نفعته بگیر و اجرا کن. فردا روزی که فرا برسه دیگه خودت رو شماتت نمی کنی که چرا به اونچه خودم میخواستم عمل نکردم.منتهی قبل اجرا خوووووب همه جوانبش رو بسنج تا در موقعیت های مختلف بتونی عکس العمل مناسب رو داشته باشی

عاره میدونم چی میگی....و راست میگی... مهم اینه ادم به راهی که خودش تشخیص میده بره اونم با حواس جمع ...ممنونم ازت

زهرآ سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 09:46

سلام عزیزم
امان از آینده مبهم . مجهول
انشاالله هر چی خیره بشه و آرامشت تو هر موقعیت مکانی حفظ بشه که آرامش والاترین نعمته

سلام زهرا جون امان امان
ایشالا ایشالا...آرامش خیلی مهمه خیلیییی

آفرین سه‌شنبه 16 خرداد 1396 ساعت 03:00

متاسفم ک حالت بده.. خیــــــــــــــلی متاسفم..
(احساس کردم ماها با کامنتامون اجبارت کردیم ب نوشتن؛ با وجوده اینکه ت حوصله نداشتی، حست خوب نبوده و این چنروز روزای خیلی جالبی رو پشت سر نذاشتی. ببخشید اگر احساسم درست گفته {هر چند ک من بشخصه فقط نگرانه حالت بودم ک اومدمو گفتم پیدات نیست. وگرنه این خونه مجازیِ خودته و تُ مختاری ک هروقت خودت دلت میخواد بیای و توش بنویسی} )
بازم متاسفم ک حس و حالت خوب نیست و دمغی... چی میتونم بگم برای تسکینت... کاش کاری ازم برمیود و میتونستم حالتو خوب کنم ابجی بزرگه..
خدایا من ک قدرتشو ندارم تُ خودت حالشو خوب کن

این چ حرفیه افرین جون نه بابا اجبار کدومه... نوشتم که حسمو ثبت کنم ... که یادم بمونه این حالم شما ببخشین که انرژی منفی دادم بهتون ممنونم که هستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد