ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی اومده!

سلامن علیکم

واه واه واه واه ....دیدین چه گرم شده هوا؟ من که هوای بهاری امسال کوفته جونم شد...خدا از باعث و بانیش نگذره

چطور مطورین پگور مگورا؟! خوبین خوشین مماخ پماخ چاخه؟!

پریروز و دیروز و امروز رو حسابی مغشول بودم. مشغوله حمالی دادن به ماون اموزشی و مدیر گروه! کاره مقاله های خودم فعلن خابیده. تازه یه مقاله ای هم ماون بهم داده که تا پنشمبه باس نظرامو بهش بدم. مغاله سنگینی هم هسد و یه روزمو قشنگ به خودش اختصاص خواهد داد. بعد اینام همه فی سبیل اللهه ها!

پریروز چن شمبه بود؟! هااا یه شمبه. صبحش رفدم که مثلا از مدیر گروه بپرسم نتیجه جلسه چی شد. خب بالتازار و استاد مهربونه گفته بودن که نگم که بهم اطلاع دادن. رفتم و دیدم هیشکی تو گروه نیس. یه دو ساعتی ول گشتم و نشستم تا مدیر بلخره اومد. رفتم تو و با روی گشاده خبر خوش رو بهم داد و منم اولش مثلن مضطرب بودم و بعدنش مثلا شاد شدم  دیه ناممو پیگیری کردم و زدن به رییسه دان و برگشتم خونه و قبل برگشتن دیدم یه نرمولک گوله شده و خوابیده گوشه نیمکت حیاط دان  کرمم گرف برم یکم بگیرم بچلونمش ! رفتم نشستم کنارش و زدم رو شونش که پیشی جون پاشو! چن بار زدم تا بلخره بلند شد ایشونو پیشمولو هسن!  :

اول خمیازه اساسی کشید بعدش ناز کرد!

دیه برگشتم خونه و لوبیا پلو پختم! لوبیا خریده بودم قبلن و ابپز کرده و  برا چهار وعده فریز نموده بودم. درش اوردم و با یکم گوشت و پیاز تفت دادم و رب زدم و برنجم کته کردم و قاطوندم و شد این:

این سفره ابیه رو میبینین؟ از دوران کارشناسیم دارمش! ماله تقریبا ده سال پیشه  هیییییییع بچگی کجایی که یادت بخیر

عاره!

غذا که میپزم معمولا برا دو وعده میپزم! ینی برا نهار امروز و نهار فردا. هر روز هر روز نمیخام اشپزی کنم.

امروزم صب ساعت یه رب به شیش پاشیدم و دوش گرفتم و نماز صبحمو قضا خوندم و خابیدم دوباره تا هش و بعدشم پاشیدم و صبونه هم نون نداشتم فلذا دو تا از اون کولوچه کاما هستن؟ از اونا خوردم به یاد ایام کودکی و دو تا هم خرما با چای هل و دارچین و بعدشم کارامو کردم تا 12. یه گزارشی رو باس برا مدیر گروه تکمیل میکردم. طرفای 12 بود که خاسم بهش ایمیل کنم که دیدم داره میزنگه. گوشی رو ورداشتم و گفدش برا یه طرحی میخایم باهامون همکاری کنی  ینی ها! هنو هیچی نشده کلی دارن کار سرم میریزن. گفدش اگه هسدی پاشو بیا اتاغم. منم گفدم نیسم ولی خب میام ! قرارمون شد دو.

دیه پاشیدم و نهار قیمه رژیمی با کته بی روغن پزونیدم و طرفای یک و نیم اماده شده و راه افتادم. خونه نزدیکه محل کار نعمتی است از نعمات بهشت! فک کن اگه مسیرم دورتر بود و مجبور بودم بی ار تی یا تاکسی سوار شم تو این گرما و ترافیک.... دیه رفتم رسیدم و تا دو نیم صحبت کردیم و پاشدم برگشتم خونه و برگشتنی هم بربری فروشی پخت نداشت و مجبور شدم از سوپریه نون تافتون بخرم. خیلی بد کیفیتن نونای توی سوپری ولی خب چاره ای نبود. از عمو میوه فروش هم توت فرنگی و موز و خیار و پیاز خریدم با کاهو پیچ! ارزن برا کفدرامم تمومیده بود که براشون یه بسته خریدم. دیه تا رسیدم خونه دیدم بالتازار پیامک داده که 5 و نیم بیا فلان سازمان. قرار بود باهام در مورد کارایی که تو گروه انتظار میره انجام بدم صوبت کنه. نهارمو خوردم و کمی هم از بال و گردنه مرغ دادم غرغر خانوم بخوره (قیمه رو با یه دونه بال و کتفش و یه دونم گردنه مرغ پختم !ها چیه؟!! خو ایامه فغره ). حس خوبی داشتم که همزمان نهار میخورردیم. اون تو کوچه زیر پنجره بود و منم این ور تو هال بعد اماده شدم و رفدم سمت بالتازار و کلی هم ترافیک بود تا رسیدم. کلی کار ازم خواسته و تا دو هفته فرصت دارم که یه سری برنامه ریزی هایی برا کارایی که گفت انجام بدم. این بالتازار خیلی پای من وایسیده و خب من اگر عملکردم درست نباشه در واقع اون ضایع میشه جلو بقیه و بویژه اون عقده ایهایی که مخالفت می کردن. خلاصه که کارم خیلی سخت شده. این طور که بوش میاد قرار نیست زیاد بهم واحد درسی بدن و البته انتظار هم نمیره . ولی کاش حداقل دو سه تا درس بهم بدن. البته فک کنم بدن خلاصه که هنو معلوم نیس دانشگاه باهام موافقت بکنه و بعدش وزارت اوکی بده یا نه و اینکه ایا کارم خواهد شد یا خیر اینو بطور خوش بینانه حداقل تا دو ماهه اینده نمیشه فمید! ولی چار ای ندارم جز اینکه از الان براشون کار کنم.

.

خو دیه من پاشم برم یواش یواش لالا. خونه گرم شده و باس بگم سرویس کار کولر بیاد. از طرفی هم یه ویری افتاده به جونم که یه اسپیلیت بخرم. یه ارزونشو در حد یه تومن. این کولر ابی هم صدا داره هم خوب خنک نمیکنه ( مخصوصا تو وسطه تابستون) همم خاک و خل و حشره میاد تو از توی درزاش! نمیدونم حالا باس ببینم چی میشه و عایا دلم میاد یه اسپلیت بخرم یا نه. یه کوچولوشو میخرم و نهایتش اگر هم کارم اینجا زبونم لال درست نشد با خودم میکنم میبرمش ولایت و مینصبیم تو اتاقه خاهر بزرگه. اینم از این

خو دیه من رفتم. شب خوبی داشته باشین عگور پگورا

نظرات 10 + ارسال نظر
آفرین یکشنبه 31 اردیبهشت 1396 ساعت 19:58

فدای تُ
مام قبلنا از تبریز ی داماد گرفتیم برای اقوام / ک البته بعد از ازدواج دیگه تهران زندگی میکنن

همممممم ... کاره نیکویی کردین

آفرین شنبه 30 اردیبهشت 1396 ساعت 17:45

قربونت گلم ماهم شما رو دوس میداریم
منظورت از جنوبی بودنِ الف جون، اقای محمد الف هست؟(ک آبادنیَن انگار) یا دوستت الفْ اقا؟؟
اره عزیزم حتما بیا؛ قدمت سر چشم، خوشحال میشیم. شک ندارم ک بت بد نمیگذره و بعدش باز هم میای (البته اگر دسته جمعی بیای و تو تعطیلات عید ک هوا خوبه و حال و هوایِ شهرْ باحااال،، بیشتر بت مزه میده)
خودت دقیقا کجایی هستی؟ شهرای اطراف تبریز؟! یا نه!؟

نه عامووووو اغای محمد الف که از خواننده های گل اینجاست و مشوقه من بود در تاسیس این وبلاگ که از همینجا براشون گل میرفسم الف دوسته دنیای واقعیه اوله اسمش الفه دیه اینجا بش میگم الف. خوزستانیه ایشونم . اقای محمد الف هم اره فک کنم اصالتا جنوبین... خوب شد گفتیاااا نه حواسم به تشابه اسمیشون بود و نه به تشابه زادگاشون
قوبونت برم که انقد مهمون نوازی ایشالا قسمت شه میام بلی اذری از نوع شرقی

آفرین شنبه 30 اردیبهشت 1396 ساعت 00:59

هآاااا از جنوبم؛ از استان بوشهر،شهر بوشهر
(البته بیشتر از خودمه ک فوق العاده گرماییَم؛ گمونم اشتباهی اینجا دنیا اومدم ،*چون طبعم با اینجا سازگاری نداره*) ولی دریامونو عشقه؛ یکم پیش از شنا برگشتم؛ جات خالی خیــــــــــــــلے چسبید.

من جنوبی ها رو دوس میدارم الف جون جنوبیه هااا البته سمت شما نه. من بوشهر نیومدم ولی حتمن برنامه میزارم و میام در اینده ایشالا نوشه جونت شنا گردی جونم

محمدالف پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 21:31 http://parandnilgoon

سلاااام

آفرین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 17:24

هر دو عکساتو الان تونستم ببینمش. غَشنگن هر دوش

ایول

آفرین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 16:43

راستی در تکامل و ادامه ی عنوانِ پستت باید گفت: -ملی اومده "چی چی اورده؟ -ی پست جدید. باصدای چی؟ -میوُ میوُ , گربه بیوُ"

خدااایا منو با این همه ذوق و خلاقیت و استعداد, از ملی و بقیه نگیر(همگی باهم آااااامیـــــــــــــــــــــــن)

ااااااامییین بیوووو بیوووو

آفرین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 16:17

سلامْ اُون علیکْ اُوم
خَشا ب حالت و خَشا ب احوالاتت ؛ ک تازه نرم نرمک داری گرما رو میحسّی؛ ما ک ی ماهو نیمه ک داریم بخار پز و کباب پز و تنور پز میشیم(تازه الان خوبشه و "مسصثلا" بهارمونه و ازین بدتر نیز خواهد شد ,متأسفانه)
گفتی "پیشمولو" من یاد "مارشمالو" افتادم
دو تا عکسی رو ک گذاشتی نمیبینم (جاش هست ولی خودش نیست و باز نشده)
ازون جایی ک پشت‌بندِ سختی، آسونیه؛ امید ک برای ت هم نتیجش همین طوری دراد؛ و باشد ک ملی درستکار شود!(یعنی کارت درست شه و جور شه و ب خواستت برسی)
سپاس از وقت گذاشتن و نوشتنت
امضاءْ من

عسیسم اره تحمل گرما سخته لابد از جنوبی و منم تجربشو دارم
مارشمالو خخخخخخ
عه؟! بقیه فک منم دیدن ، میخای با یه مرورگر دیگه وا کن
ایشالا یشالا که هممون رستگار بشیم
قربونت افرین جون جونم

مرغ آمین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1396 ساعت 14:17

وای ملی من عاششقق لوبیا پلوام! موفق باشی دوستم.

عسیسم ممنونتم تو هم موفخ باشی

تارا چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 ساعت 07:45

آیا رواست اول صبح من گرسنه باشم و تو عکس لوبیا پلو بزاری تو وبلاگت ؟

ککش رو انداختی تو تنبونم
نامردم اگه امروز لوبیا نخرم و فردا شب لوبیا پلو ندرستم .

پیشیه رو دیدم چه حالی می کنه داری ماساژش میدی .دستات رو شستی بعد از مالوندن اون موجود موذی؟

بلی رواست
عسیسم حتمن بخر درست کن تارا جون نوشه جونت پیشاپیش
پیشیا عاششششقه نوازشن ...دستام؟ این جور مواقه که مقصدم خونس میزارم تو خونه میشورم ولی اگر مقصدم از خونه به دان باشه بلافاصله میرم دان و میشورم موذی؟ نگوووووووووووو اینا ملوسن موذی نیسن که. بعدم اینا تو دانشکده لای پمبه بزرگ شدن کثیف مثیف نیسن زیاد

پیشی چهارشنبه 27 اردیبهشت 1396 ساعت 00:18

خدا رو شکر ملی جون خیلی خوشحال شدم عزیزم
انشاالله خبر موفقیتت توی مراحل بعدی عشقم

قربونت پیشی جونم ایشالا ایشالا ...دعام کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد