ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

بیایید در جهت رسیدن به جامعه ای متمدن گام برداریم !

سلام. در حال شستن البسه داشتم به اون خانم مسنه تو قطار فک میکردم! همون که ب خودش اجازه میداد در مورد من و زندگیم نظر بده ، همون که بهم گف دکترات فایده نداره وقتی که ازدواج نکردی! 

میدونین من فک میکنم یکی از ویژگی های یه جامعه عقب مونده اینه که ملت از دست هم آسایش نداشته باشن ! ینی به هر طرف که سرتو بر میگردونی با یه موجودی طرفی که چارچشمی داره تو رو و زندگیتو میپاد تا سر از کارت در بیاره و به همین هم اکتفا نمیکنه و در ادامه به خودش اجازه میده که در مورد خصوصی ترین مسایل زندگیت بپرسه، جستجو کنه، نظر بده و قضاوت کنه و اگه پاش بیوفته تصمیم هم برات بگیره حتی! 

ای کاش بتونیم تمرین کنیم که سرمون تو زندگیه خودمون باشه! پای دیدگاه های خودمون وایسیم و بر اساس دیدگاه های خودمون زندگیه شخصه خودمون رو بسازیم و یا بعبارتی واضح تر اگر بخام بگم : انتظار نداشته باشیم که دیگری هم زندگیش و تصمیماتش بر مبنای دیدگاه های ما باشه! هر کسی مختاره که عقاید خودش رو داشته باشه و بر اساس عقاید خودش زندگیشو بکنه و تا جایی هم پیش بره که لطمه ای به دور و بری هاش وارد نکنه، همین! 

حالا  چشاتونو ببندین و تصور کنین یه لحظه یک جامعه ای رو که هر کس داره زندگیه خودشو میکنه و کاری ب کاره بقیه ادما نداره و براش مهم نیس که بقیه چطور زندگی میکنن . تصور کنین که بدون پدیده ای به نام " ترس از حرف مردم" دارین تصمیم میگیرین و زندگی میکنین، بدون " ترس از حرف مردم" لباس میپوشید، غذا میخورین، تعامل میکنید، شغلتونو انتخاب میکنین و ....  باز هم تاکید میکنم که منظوره من زندگیه هرج و مرج امیز و بی قید و بند نیست، منظورم تصویر کردن جامعه ای مدنی و با دیسیپلین هست که مردمانی با چنین ویژگی رو در خودش جا داده. 

کاش به این حقیقت هممون برسیم که هر انچه که ٩٩ درصد انسانهای زمین فکر میکنن درسته ضرورتا درست نیست! زمانیکه گالیله گف زمین میچرخه بقیه میگفتن این یارو لابد مجنونه! 

کاش به عقاید هم و شیوه و سبک زندگی هم احترام بزاریم و اینو قبول کنیم که تا زمانی که افراد دور و بر من خطری و مزاحمتی برای من ندارن من حق ندارم به رفتار ، کردار، عملکرد و .... اونها اعتراض کنم! 

---------------

خب دیگه از منبر بیام پایین! خخخخخخ وااااای بروبچز من حسابی تمبل شدم و گشادیت بر من عارض گشته! از صب فقط دو صفه مغاله خوندم همین و بس! موهامم رنگولیدم البته فقط ریشه ها شو که اونام رنگ نگرفتن و یک در میون سفید موندن! حالا دفه دیگه رفدم حموم دوباره یه ترایه دیگه میکنم! فردا باس برم دان و دو نفر دیگه رو هم ببینم و ی سر دوباره برم پیش استاد مهربونه و ازش یه چیزی بخام! 

الانم از بس اش خوردم دارم میترکم! دیدین غذا یه شبانه روز بمونه تو یخچال خوشمزه تر میشه؟!؟  فک کنم ب این دلیله که تو این فرصت شیره وجودیه عناصر داخل غذا کاملا میاد بیرون و میپاچه تو غذا! 

پاشم برم یکم بخسبم و بعدم نمازمو بخونم و یکم مطالعه بنمویم! دو تا هم کتاب خوندم که چنگی ب دلم نزد هیچکدوم: تهران در بعد از ظهر و خنکای سپیده دم سفر 

خب دیه تا درودی دیگر درود و دو صد بدرود و ماچ و اینا!! 

نظرات 7 + ارسال نظر
جاودانه یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 ساعت 03:47

سلام چندین باری اومدم و رفتم هی حرفامو مزه کنم و بگم ولی دل و به دریا میزنم در این نصفه شب قبلش ازتون عذر میخوام
ببخشید من خواستم بگم و جسارت کنم چرا وقتی زادگاهتون به شما نیاز داره و میتونید خوش بدرخشید و مهم تر ازاون به دانشجوهایی که به هر دلیل از دانشگاههای تاپ محروم هستن خدمت نکنید چرا ما خودمون تک تک تهران رو به این شکل کردیم و باعث شدیم شهرستان هامون محروم بمونن البته که شما لایق بهترین هستید اگر پزشکامون که برای تحصیل اومدن به تهران برمیگشتن شهراشون و ناراحت کننده تر از اون اگر عزیزان خارج از کشور میومدن پیشرفت میکردیم
بازهم ببخشید صرفا خواستم نظرم رو باهاتون در میون بزارم و آرزوم اینه قدرزحماتتون رو بدونن

سلام
خواهش میکنم مرسی نظرتو گفتی.
ببین جاودانه جان رشته تحصیلیه من طوریه که واقعا در شهرهای کوچیک نه من به درد سیستم میخورم و نه سیستم به درد من میخوره. طووی هس که یا باید در مرکز استان باشم و یا تهران. من همه تلاشمو کردم که بتونم در مرکز استانمون شغل بگیرم ولی متاسفانه نخواستنم و بعدش مجبور شدم برم ولایت. از اونور هم قضیه شغل تهران پیش اومد و الان درگیره اونم و تلاشم اینه بدستش بیارم. در واقع اگر از دید مفید بودن هم بخایم ب قضیه نگاه کنیم من واقعا تو ولایتمون هیچ کاربری ای نخاهم داشت و ب دانشجوهاش هم نمیتونم تدریس کنم چون تصلا رشته ما اونجا دانشجویی نداره!
خواهش میکنم

زهرآ پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 09:56

سلام دکتر ملی جون.. ایشالا که ختم بخیر شه کارت.. عزیزم اوضاع روبراهه؟

سلام، ایشالا. والا چی بگم. عاطل و باطل دارم روزگار میگذرونم در حالیکه میتوننم بهترین استفاده رو ازین فرصتها داشته باشم ... از انگیزه خالی شدم انگار دعام کن

گُردآفَرید پنج‌شنبه 31 فروردین 1396 ساعت 02:55

ت موفق میشی عزیزم و ب چیزی ک میخوای میرسی؛ من مطمئنم

ممنونم گرد افرید

محمد الف چهارشنبه 30 فروردین 1396 ساعت 22:53 http://parandnilgoon

وای چقد من این نثر من دراوردی تورا دوسسسسسس دارم

قابل نداره

فائزه سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 14:19

سلام عزیزم
بهتری ان شاءالله ؟ محکم باش و تلاش خودت رو بکن ، اگه خیر و صلاحت در این باشه که تهران بمونی و این شغل رو به دست بیاری قطعا خدا خودش کمکت می کنه .
اگر هم سرنوشتت جور دیگه ای نوشته شده تو حتما می تونی در هر شرایطی از زندگیت لذت ببری .
مهم اینه که آدم تو زندگیش احساس رکود نکنه و دایم در حال پیشرفت باشه ، حالا چه از لحاظ علمی چه اقتصادی و چه اجتماعی ، گاهی حتی مقاوم کردن روحیه و رسیدن به آرامش درونی خودش برای آدم بزرگترین پیشرفته

سلام فائزه جون، شکر خدا خوبم. توکل ب خودش. باید خودمو دوباره جم و جور کنم و اهدافمو دوباره تعیین کنم و پاشمو ادامه بدم
حرفات صحیحه کاملا مرسی که هستی دوستم

پیشی سه‌شنبه 29 فروردین 1396 ساعت 00:05

فکر کنم خاصیت بهار تنبلیه ملی
انشاالله انشاالله منتظر خبرهای خوبت از بابت شغلت هستم گلم

عاره خاصیت بهار اینه ولی الان وخته تمبلی نیس پیشی جونم ایشالا ایشالا مرسی پیشی جون

ملیله دوشنبه 28 فروردین 1396 ساعت 17:07

سلام خانم دکتر
ایام بکام باشه
گفتی کتاب منم تازگیها در حال خوندن کتاب افسانه های ایتالیایی هستم خیلی خوبه داستانهای کوتاهی که منو به قصه ه ها وافسانه های کودکیم میبره دستت بهش رسید بخونش- انتشارات مرکز-

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد