ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یه چشمم اشکه یه چشمم خون

از ساعت ١١ و نیم که زنگیدم به زنیکه مدیرگروه و بهم گف که با درخواست هیات علمیم موافقت نشده و میخان بصورت غیر هیات علمی به کار بگیرنم نمی تونم جلو اشکامو بگیرم. البته گف تصمیم نهایی رو  در جلسه بعدی میگیرن ولی تصمیمشون همینه. خدا ازش نگذره اخرش زهر خودشو ریخت این زن. مگه من چه هیزم تری بهش فروخته بودم؟!؟ 

نمیدونم چی بشه خیلی چیزا تو کلمه ، اینک چه اتفاق شغلی برام بیوفته بدجوری سرنوشتمو تعیین میکنه و راه زندگیمو مشخص میکنه 

اومدم بگم که لطفا برام دعا کنین ... ممنونم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد