ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

خدایا لطفا حمل بر ناشکری نشه

سلام

امروز یک روز بعد دفاعمه و من تو جام دراز کشیدم خسته و کوفته! 

روز قبل دفاع خاهرا رسیدن طرفای شش صبح. من تا خوده ٤ بیدار بودم و باپرزی اسلاید میساختم. دیگه اومدن و منم تا هشت دوباره خابیدم همراهشون و بعد پاشدیم صبونه زدیم و طرفای ١١ رفتیم سمت گل فروشی. دو تا سبد گل یکی کوچیک برا استادم و یکی بزرگ برا خودم سفارش دادیم و دسته خاهر بزرگه درد نکنه برام حساب کرد. ی کاکتوس هم خاهر وسطی اشانتیون گرفت! قرار شد فرداش ک روزه دفاعمه بریم و گلها رو تحویل بگیریم قبل ١١

بعدش رفتیم سمت میوه فروشی و هشتاد تا موز و هشتاد تا نارنگی خریدیم و همه رو هم دسچین کردم. یه دربست گرفتیم و میوه ها رو با زحمت اوردیم تا خونه و گذاشتم تو حموم که خنک تره! 

بعدش رفتیم سه تایی سمت دان که من اسلایدامو امتحان کنم.  تو خوده سالن سمینار کلاس برگزار بود و الکی ی ساعتم نشستیم منتظر ولی کلاسه تموم نشد لذا من رفتم رو کامهای سایتمون امتحان کردم و اسلایدا موردی نداشتن. نهارم از سلف قبلش گرفتم و ریختم تو ظرفایی که با خودم عاوردع بودم . غذاها بدست وودر حالیکه چشای من از خستگی داش زق زق میکرد راه افتادیم سمت میدون انقلاب تا از ایران فیلم پایه کوچولو برا دوربینمون بخریم. که اونم نداشت و دیگه بیخیالش شدیم و تا رسیدیم خونه و نهار خوردیم شد پنج و نیم اینا. من ی قرص سردرد خوردم و یکم دراز کشیدم و فک کنم نیمساعتی هم خابم برد و بعد پاشدم رو اسلایدام. اول دو دور تمرین کردم و تایم گرفتم و همزمان ایراداتی ک میدیدم رو برطرف میکردم و برطرف کردن ایرادا هم مصیبته تو پرزی . چون اول باس فایل تبدیل ب پی دی اف بشه و بعدش اپلود بشه تو سایت پرزی . ی سری نکاتم مطالعه کردم و خاهر بزرگه هم هی بهم میرسید دسش درد نکنه. دیگه فک کنم نزدیک دو بود ک فایل نهایی پرزیم رو دانلود کردم و گرفتم خابیدم. تازه خابم برده بود ک ساعت شد هفت و پاشدم!! ی حمومه قبل دفاع رفتم و حالم سر جاش اومد و بعدش موهامو سشوار زدم و صبونه خوردیم و من یه نیمساعتی اسلایدای اخریمو تمرین کردم و نارنگی هایی ک خاهری شسته بود رو خشک کردیم و ریختیم تو دو تا نایلون و موزا رو ک تو جعبه داده بود رو هم  توی دو تا پلاستیک گذاشتمو حاضر شدیم. ارایش نکردم و وسایلمو و داشتم تا قبل دفا ارایش کنم  چون میدونسم ک قراره کلی دوندگی کنم. ( برا لحظه لحظه دفاع برنامه ریزی کرده بودم ، اینکه کی بویم چکار کنیم ، چ ساعتی چ کاری و.... همه رو نوشته بودم رو وایتبردم... برا همه چی برنامه گذاشته بودم الا عکسه بعد جلسه که با اساتیدم قرار بود بگیرم!) 

اژانس گرفتم و همه وسایلو که شیش تا نایلون بزرگ بود خودم بردم پایین و ماشین اومد و رفتیم دسته گلا رو که فوق العاده شده بودن رو گرفتیمو پیش ب سوی دان.

اونجا هم کلی وسایل رو با همکاری خاهرا بردم بالا. تازه میخاسم نفس بکشم که مسیول اتاق سمینار اومد سراغم و گف اینهمهههه چرا پذیرایی اوردی و فلان و بیسار ، باید ی نوع میوه و ی نوع شیرینی و ی نوع نوشیدنی باشه، و من الان جوابه اغای ایکس( مدیر پشتیبانیه دانمون!) رو چی بدم!!! جدی هم حرف میزدا! گفتم خانم فلانی این قانونه یعنی؟ ک دانشجو بر اساس قانون خاصی پذیرایی بیاره؟! اگه قانونه کجا نوشتنش برا من نشونش بده تا من چشم بگم و حرف شما رو اطاعت کنم. اشاره میکنه به سرش زنک و میگه اینجا نوشتن! تو دلم گفتم اون تو که یه مشت پهن گاو و پشگل گوسفند نیس ظاهرن اینجور ک بوش میاد!!!(با عرض معذرت از مخاطبان وبلاگ ) بیچاره خاهرامم حرفای زنکو باورشون شده بود. زنیکه عادتشه میخاد بگه ینی من دارم در حقت لطف میکنم ک اجازه میدم اونجور ک دلت میخاد پذیرایی کنی. خدایا چرا انقدر عادمای مریض الاحوال زیاد شدن؟! خلاصه کلی پاچشو مالیدم و بیخودی بهش گفتم جبران میکنم تا اجازه بده من ب جای ی نوع شیرینی دو نوع ، و به جای ی جور میوه ، دو جور میوه بزارم! وسطه حرفاشم میگه من کلی تلاش کردم که این سالن رو برات نگه دارم! خلاصه اینم ی روش برا جلب هدایای زیر میزی توسط برخی کارمندانه دولته! 

طفلک خاهرا نشستن سر وسایل کناره سالن و منم رفتم تو سایت ک تمرین نهاییمو بکنم. از ١٢ تا ١و نیم خوندم و وسطاشم اومدم ب خاهریا ابجوش و کافی دادم و دوباره برنامه ریزی دو ساعته کردیم  که تا ساعت ٤ قراره چطور هندل کنیم. یک و نیم رفتم غذا از سلف گرفتم و اوردم سه تاییمون خوردیم. عدس پلو با کشمش بود. دو بود برا خاهری اژانس گرفتم تا بره پاپی رو از هتل ورداره بیاره( نمیفهمم تو اون اوضاع چ اصراری داش خاهر بزرگه که بره سراغ پاپی!!! خب خودش میتونس اژانس بگیره و بیاد) بعدش رفتم ١٥ تا اب معدنی کوچیک از بوفه خریدم و اوردم . 

طرفای دو نیم بود که استرس بعدی وارد شد! قرار بود دو و نیم سالن رو بهمون بدن ، دیدم ی مردکی نشسته اون تو و داره پاوراشو نگاه میکنه. از مستخدم میپرسم مگه الان نباس اینجا دسته ما باشه؟! میگه نه! الان ی جلسه دیگه اینجا هس و نمیدونم تا کی طول بکشه. رفتم سراغ مسیول( همون زنه) و بهش اطلاع دادم و اونم گف که نه اینجا الان برا شماست. دوباره برگشتم بالا سره مردک و میگم اغا الان این سالن برا ماست، حالا مگه کوتاه میاد؟!؟ میگه نهههههه .... اخرش مسیول سالن اومد و شوتش کرد بیرون. از حدود ی ربع ب سه دیگه شرو کردیم ب چیدن بشقابا و محتویاتش برا ٥٠ نفر. چنان فشاری لهم وارد شد ک نگو. تو هر بشقاب ی دسمال ب شکل خوشگلی گذاشتم و بعد ی دو سه مدلی چیدم و اخرش ی مدل رو من و خاهر وسطی هر دو تایید کردیم و بر اون اساس چیدیم بشقابا رو. ٤٥ دقه طول کشید و پاپی و خاهر وسطی هم طرفای سه و بیست دقه بهمون ملحق شدن . اون وسط یکی از دانشجوهایی که همون دیروز از رو رفتاراش فمیدم مشکل روانی داره! اومده بود و هی داش تعریفه منو میکرد واسه بابام و هی خودشیرینی پشته خودشیرینی! عاخرشم زبونی دو تا پذیرایی خاست و ورداشت برد کوفته کنه!! ینی تو اون موقعیت من میخاستم خفش کنم! حتی نکرد تو چیدنه دو تا بشقاب کمک کنه !  سه و چل دقه اینا بود ک پریدم دسشوری و ی عابی ب صورتم زدم و شرو کردم ارایش. فرصت نشد دوربینی رو ک خاهر اورده بود رو شخصن چک کنم ، فرصت نشد ک برا برنامه عکاسیه بعد از اعلام نمرمم برنامه ریزی کنم... :(((((( 

ارابشمو ک کردم و پنج مین به ٤ اومدم دیدم رفیقه نارفیقم تازه سر و کلش پیدا شد. کسی که تا حالا کلی کمکش کردم نقدی و غیر نقدی! و ملی وقت براش گذاشتم! تازه با نهایت پررویی قبل و بعد دفام ازم قول گرفته ک کمکش کنم، بیستم دفاعشه... یه عادم چقدر میتونه پرتوقع باشه واقعن؟!؟! 

ولی با همه اینا از دیدنش ذوق کردم... تا برم فرمای لازم رو ک روز قبل کپی کرده بودمو بچینم جلو صندلیه اساتید و وویس ریکوردرمو اماده کنم استادم اومد. خیلی محترمه. بابامو از دور دید و گف پدرتونه گفتم بله. سریع رفت جلو و باهاش سلام علیک کرد و احترام کرد . یه پارچه اقاست استادم. دیگه یکی از داورا اومد و بعد استادم گف فلان داورت نمیاد و اون یکی داورمم همون روز بهم زنگیده بود ک نمیاد و نمرشو اعلام کرده بود به همین داوری ک استادم گف قرار نیس بیاد! استادم گف برو دفتره اغای دکتر فلان ( داور چهارمم) و ببین هس بگو من اومدم ! سریع از طبقه ١ رفتم تا ٤ با اسانسور و حالا تو اون هیر و ویری مگه اسانسور میومد؟!؟ شایدم زمان برا من دیر میگذشت. دم اسانسور مشاورمو دیدم با یکی از اساتید ک داشتن میرفتن برا جلسم. رفتم دم در اغای دکتر فلانی و دیدم قفله درش. برگشتنی تو اسانسور اغای متاهل رو دیدم و دروغه چهارشمبش  برملا شد!! اخه  چارشمبه بعد حدود سه ماه دیدمش و سلام علک کردیم و ی جورایی من افتادم دمبالش که سلام علیکمون کشدار بشه و کدورتاش برطرف بشه ؛)  و تا گف چ خبر گفتم دارم دفا میکنم و دعوتش کردم و گف من اون روز دو تا چهار جلسه ای هسم و فک نکنم  برسم. حالا دیروز قبل ٤ تو اسانسور دیدمش و گف دفا کردی؟ گفدم نه الانه دفاعم! اونم در جوابم گف ما ی حلسه ای داریم ... منم نذاشتم ادامه بده و گفدم اشکال نداره خوشال میشدم بیاین و دعا کنین خوب پیش بره و زدم از اسانسور بیرون.  تا رسیدم  سالن و ب استادم خبر دادم گف پس شرو کنیم! وای چنتا نفس عمیق کشیدم یواشکی ، عاخه راه رفته بودم قبلش خو. ولی دسته استادمم درد نکنه شروع جلسه رو که اعلام کرد ی چنتایی جمله هم در مورد روال جلسه گفت و من همزمان با اینکه داشتم کشف میکردم که چرا وویس ریکوردرم روشن نمیشه فرصت کردم  تنفسمو تنظیم کنم! یکی از باطریهاشو چپکی زده بودم که درستش کردم ://// 

با نام و یاد خدا رو گفتم و مسب اجازه از اساتید و حضار و شرو کردم.  خیلی خوب و روون گفتم و ها راستی ی دوستمم از ی گروهه دیگه اومده بود و همون اول قبل اومدنه استادم ی کادو که روسری بود بهم داد! تنها کادوی غیر خانوادگیه دفاعم! و ی اتفاقه دیگه هم افتاد چن دقه بعد اومدنه استادم و قبل شروع جلسم! اونو اخر میگم! 

اون یکی مشاورمم اواسط نتایج اومد و ب بحث ک رسیدم استادم گف در ٥ دقه تموم کن! البته هنوز وخت داشتما ولی این عجله داشت چون باید بلافاصله میرفت ی جلسه دفاعه دیگه طبقه خودمون. خلاصه خیلی با عجله چنتا از اسلایدای بحثو فقط گفتم و اصن نشد این قسمت رو خوب ارایه بدم. ولی خب هم خودش و هم داور ( از ٤ تا داورم فقط یکی اومد اخر سر و اون یکیا نمره رو اعلام کرده بودن ب استادم با پیامک!) متوجه بودن که من اطاعت امره استادمو کردم و بحثو ناقص گفتم. اخرشم اول از خدا تشکریدم بعد استادم بعد مشاورام بعد داورام و بعد همکارام و بعد پدر و مادر و خاهرام و گفدم امیدوارم سایشون همواره بر سرم باشه. طی ارایم هم خاهرام از دو طرف فیلم میگرفدن دسشون درد نکنه.

داورم از کارم تعریف کرد و چنتا نکته رو گف که برا نود درصدشون جواب داشتم و حتی داشتم یادداشت میکردم جواباشو تا بهش پاسخ بدم. مشاورامم فقط ازم تعریف کردن و از تلاشم گفتن. اخر سر هم راهنمام صوبت کرد ک به طور غیر مستقیم ازم تعریف کرد! ینی از سختی های کارم و اینکه چه عذابایی سر هر مرحله کشیدیم و ... همه رو هم منتسب میکرد به من:)) اخرشم خودش با خنده گف که در واقع الان من دارم از شما تعریف میکنماااا! 

بعدش برگشت گف تو جوابه داور رو دادی؟ گفدم نه اگه اجازه بدین بگم. گف بله کوتاه بگو. که خب من گفتم دو حورد رو ولی بعدش استادم گف فک میکنم کافی باشه و خودش برگشت ب داور توضیحاتی رو داد. کلا حرف استادمو گوش میدادمو وختی میگف کافیه منم کات میکردم صوبتامو. چون بهم ثابت شده که هیچ حرف و تصمیمش بی اصول و حساب کتاب نیس. خلاصه اخرش گفت لطفا بیرون باشین و همه رفتیم بیرون و بچه ها بیشتریشون بهم تبریک گفتن و بعدش من رفتم سمت بابام و خاهرام وایسادم و شیرین در حال صحبت بودم که دیدم استادم و بچه ها چنتایی دارن صدام میزنن! ظاهرن چنبار صدام زدن و من نشنیدم! خلاصه دوباره همه رفتیم داخل و استادم گف به اتفاق ارا ما بهت نمره بیست میدیم. خب دو طول یک سال گذشته شاید ١٤-١٥  نفری دفاع کرده باشن ولی فقط سه نفر بیست شدن که یکیشون ملیتون بود :)) همه کف زدن و منم بعدش گفدم اغای دکتر من این دسته گل رو برا شما تهیه دیدم و اونم خندید و تشکرید و گل رو گرفت و جماعت باز کف زدن. دیگه بعدش گفتم وایسیم عکس بگیریم و ب بچه ها هم که البته خیلیشون رفته بودن گفتم وایسین عکس بگیریم. اول من و خونواده و اساتید وایسادیم و یکی با دوربینه خودمون چتتایی عکسید. همین حین استادم گف بهم ک بهتر نیس فلشش رو روشن کنین؟ منم عینه احمقا فقط سکوت کردم. نمیدونم چرا ب این ذهنه واموندم نرسید که گوشیمو بدم که کیفیتش عالیه که با اون بعکسن. حتی باورتون نمیشه اگه بگم که ته دلم موقعی ک دختره داش ازمون میعکسید ی لحظه  گفتم نکنه اصن عکسا نمی افتن؟!؟ ولی بازم نکردم ی چک بکنم که اگر چک میکردم میفهمیدم ک کیفیت عکسا ی چیزی در حد افتضاحه :(((((( بعد رفتن اساتید هم خودمون عکسیدیم و فقط همون رفیقه نارفیقم مونده بود. اونم کلی از خودش عکس گرفت. کیفیت عکسا اینطوری بود ک عکسای فاصله نزدیک رو خوب میگرفت ولی فاصله دور رو تار تقریبن. الان من هیچ عکس درستی از دفاعم ندارم. به قول دوستم تنها اتفاق مهم زندگیم :(((( دیشب بابت این  قضیه ناراحت نبودم ووچنتا از عکسا رو برا استادم فرسادم. صب دیدم پیام داده که عکسا خیلی بد شدن و من که بهتون گفتم. ( سه روز پیش تو اسکایپ بهم دو بار تاکید کرد که حتمن با بچه ها عکس بگیریم و چون احتمالا برا همیشه داره میره اینو ازم خاسته بود. من اگر دیروز دفاع کردم بخاطره همکاری های خوبه این استادمه وگرنه دفاعم حداقل ٤-٥ ماه دیگه بود! و اینکه برا موقعیت شغلیه احتمالیم هم مدیونشم!) صب که دیدم اینطوری پیام داده دنیا رو سرم خراب شد! عاخه ی سوالی هم ازش پرسیده بودم که اونم اصن جواب نداده بود و با شناختی که ازش دارم این ینی خیلی ناراحته ازم! 

یکم خودمو کنترل کردم و خاهر بزرگه هم اومده بود نشسته بود جلوم و هی ابراز ناراحتی میکرد لابت ناراحتیم و من یهو زدم زیر گریه... خاهر بزرگه هم پشت بنه من گریه! وسطی هم تو حموم بود و با تعجب کلشو اورده بود بیرون ک چرا دارین گریه میکنین و از حموم داش دلداریمون میداد. خیلی خیلی ناراحت بودم و الانم هستم. از دست خودم  خیلی ناراحتم ک چرا ب ذهنم نرسید برا اطمینان با گوشیه خودم هم بدم یکی عکس بگیره؟!؟ چرا انقدر سهل انگاری کردم برا چیزی ک استادم ازم خاسه بود و برا مهمترین رویدادم؟؟؟ از غصه داشتم میمردم صبح. بعدش پاشدم شال و کلاه کردم و رفتم استادمو دیدم. ازش در مورد دفا پرسیدم عاخه دیروز سرم گرم شد و بعد دفا نتونسم ببینمش. گفتم استاد اگه از عکس فاکتور بگیریم بقیه جلسه چطور بود؟ گف پرزنتت عالی بود. گفتم ببخشید ک عکسا خراب شد ! گف نه بابا من برا خودت گفتم و من چکار ب عکس دارم و برا خودت خاطره هس بهرحال! 

.

با حال غصه مند کمی تو دان گشتم و خاهرا رو هم ادرس داده بودم خودشون برن بازار و ظهر شد بهشون زنگیدم و رفتم ملحق شدن بهشون و نهار مهمونشون کردمو سعی کردم حاله خودمو خوب نسون بدم البته موفق نبودم! الانم حالم بده و دلم میخاد بشینم ی دل سیر گریه کنم. نمیدونم چرا حالم خرابه؟ راستش دیروزم قبل اینکه عکسا رو ببینم بازم حالم زیاد خوب نبود یا بهتره بگم خوشحال نبودم . نمیدونم چرا! شاید ب دلم برات شده بوده که قراره با دیدنه عکسا حالم گرفته شه. من برا همه دقایق اون جلسه برنامه ریزی کرده بودم از هفته ها پیش و فقط ب برنامه عکاسیه بعد از جلسه توجه نکرده بودم و گند هم زده شد به همون تیکه کار :(((( ناراحتمممممم


.

ی دل خوری هم از خاهر بزرگه دارم: اغا اینا برا من هر کدومشون ی ربع سکه گرفتن( تو رو خدا نگین وااااای تو چه ناشکری چه فلانی چه بیساری!! ب قرعانه خدا  قسم اصن راضی نبودم و همینکه کلی برا گل و میوه و شیرینی و بلیط هزینه کرده بودن از سرمم زیاد بود) حالا اینا چهار تا جعبه سکه رو گذاشته بودن تو ی پلاستیک، صد بار هم بهشون گفتم ک این کادو هاتونو تو خونه بهم بدین و اینجا اصن عرف نیس ک خونواده  سر جلسه دفاع کادو بدن!!!! عاخه مگه عقده؟!؟! شما فک کن اینننننهمه فشار از هر نظر رو منه بعداون وخت سره هماهنگ کردمه این چیزام من باس حرص بخورم!! با وجودیکه بیشاز ده بار بهشو ن گفتم ک کادوها رو اونجا رو نکنین ( اونم سکه!!!!) بازم بعد اینکه از ارایشم فارغ شدمو اومدم دیدم چهار تا جعبه رو خاهرم چیده جلو بابام!!! چن نفر از بچه هام اومده بودن! کارد میزدی خونم در نمیومد. خیلی زیر پوستی ب خاهرم گفتم م اینا رو بردار از اینجا ! و اونم عمق ناراحتیمو  ١٠ دقه قبل دفاع دید و رضایتداد برشون داره از رو میز. حالا بدترین قسمت ماجرا میدونین چیه؟! اینه که دیشب ک باهاش ی بحث کوچیک کردم سر این قضیه برگشته میگه من اومدم تو دسشویی باهات هماهنگ کردم!!! کلی ب ذهنم فشار اوردم تا اخرش یادم اومد که این خانوم اشاره کرد ب پلاستیکه حاویه چهار تا جعبه و گف عب نداره اینا اینجا جاوی بابا باشن ؟ و منم گفتم نه اسکال نداره( چون اصن تو پلاستیک معلوم نبود ک اون تو چیه) و با این کلک در واقع رضایته منو بخیال خودش گرفته و زده زیر همممممه اون صحبتایی ک من کردم مبنی بر اینکه با دادان این کادوها اونجا حیثیت منو به باد ندین!  ینی چی؟!؟ ینی همه حرفای تو کشک و ما همون کاری رو میکنیم که فک میکنیم صحیحه و دوس داریم ! اون  ربع سکه ها چهارتاییشون با هم بعلاوه هشت تا قلوه سنگه گنده بخوره تو سره من بمیرم راحت شم :((((( بعد اون وخت اون رفیقم میدونین دیروز چی میگف؟! میگف من فک کردم این چهار تا سکه رو گرفتی برا اساتید ک بهشون بدی :/ 

ینی شما فک کن چ افتضاحی ب بار میومد اگر من قبل از اومدنه بقیه بچه ها متوجه اون چهار تا جعبه نمیشدم. جماعت همه فک میکردن من اینجا دارم رشوه میدم ب اساتید!!! اون دو سه نفری هم ک بودن یحتمل مث همین رفیقم فک کردن لابد! اینم از اعصاب خوردیه ٥ دقه قبل شروع دفا بود که شرحش رفت

.

خدایا شکرت بابت نمره بیستم بابت تعاریفی ک شد بابت پذیراییه ابرومندانه و پر ذوقی که کردم... بابت ٣٥ نفر ک اومدن.... ولی پس چرا حالم بده؟!؟ آهه کی منو گرفت؟!؟ :(((((  هر چی سعی میکنم جلو خاهرام که خب کلی زحمت کشیدن و هزینه کردن اروم باشم نمیتونم.....



دفاع تموم شد

سلام بچه ها جونم

مرسی بابت کامنتاتون

دفاع عالی بود و نمره کاملو گرفتم، ولی نمیدونم چرا اونطور ک باید خوشال نیستم! شاید بخاطر خستگیه مفرطه.،

من کامنتاتونو بعدن تایید میکنم و ممنونم بابت مهربونیاتون.... 

خوشکلاسیون پیش از دفاع :))

سلام

ملی رو از ارایشگا میشنوفین! چرا زودتر ب ذهنم نرسید که بپستم؟!؟ جونم براتون بگه دیروز هفت صب بلند شدم و تا ١١ و نیم رو اسلایدا بودم و بعدم رفتم کارگاه ک تا خوده دو طول کشید و اومدم از بوفه ی ساندویچ کوکتل پنیری و ی دوغ خریدم و همه ش رو هم خوردم ، البته با همراهیه پیشی مماخو! بقیشون نبودن. 

بعدش راه افتادم سمت جمالزاده برا ظروف ی بار مصرف و قبلشم ی کرم پودر از داروخونه گرفتم. دخدره میخاس ی ١٤٠ تومنیشو بهم قالب کنه ک زیر بار نرفتم. از من ب شما نصیحت هیشوخ گوله این ب اصطلاح مشاوره های پوسته داروخونه ها رو نخورین اینا همه تلاششون اینه ک مارکایی ک بیشترین سوبسید رو براشون داره قالب مشتری کنن. 

القصه ظرف و ظروف هم خریدم و دسته اخر هم بشقاب خریدم (بشقاب تصویب شد) و بعدم ی دونه بالش صورتی هم خریدم و پیش ب سوی خونه. مجبور شدم دربست بگیرم تا خونه . رسیدم و وسایلو گذاشتم و دوباره برگشتم کلی گوجه و خیار و ی دونم بربری خریدم و بعدم جهیدم پیش اغ رضا و کافی میکس و چای کیسه ای و شوینده خریدم و دیه اومدم خونه. تا وسایلو جابجا کنم  و دس و بالمو بشورم دیگه ششو نیم شده بود. ... 

.

تا اینجا رو جمعه هفته پیش نوشتم جالبه که بقیشو یادم نمیاد!! یک هفته قبل دفاع واقعن مث یه فیلم با دور تند بود ! مث یه خوابی که دیشب دیده باشم و الان ی گوشه هاییش فغط یادم بیاد!! هم دفاع و هم پیش دفاعه من خیلی غیر منتظره تاریخش تعیین شد و برا همینم انقدر همه چیز سریع اتفاق افتاد... شکرت خدا

.

بعدنتر نوشت: یادم اوند بقیشو! نمیدونم از شش و نیم تا هشت و اینا چه کردم ! شاید اسلایدای پاور بحث رو تکمیل کردم ! ولی یادمه از طرفای نه شب تا چهار صبح یه کله نشستم و پرزی رو ساختم.


خدا منو مرگ بده روزا رو قاطی کردم!!!! اون سه خط بالا رو بیخیال!! از اینجا بوخونین: 

شش و نیم به بعد پنشمبه تا طرفای ساعت دو و نیم رو فک کنم یکی با استادم اخرین اسکایپو رفتم ک دیگه مقاله فاز اول تایید نهایی شد برا سابمیت و مقاله فاز دوم رو ایراد گرفت بحثشو و فهمیدم دیه نمیشه تا دفاع سابمیتش کنم و باس بعد دفاع براش وخت بزارم. استادم ک رف اول مقاله هه رو سابمیت کردم و تا دو و نیم شب طول کشید کارم. دکمه نهایی سابمیتو نزدم چون برا معرفیه داور میخاسم نظر استادو بگیرم و ب استادم پیام دادم تو تلگرام. بعدش دیه خابیدم و صب جمعه فک کنم قبل هشت بیداریدم و تا نه و نیم صبونه و یکم اسلاید سازی( هنو رو پاور سازی بودم و به پرزی نرسیده بودم) نه و نیم زنگیدم ب ی ارایشگاهه دیگه که همون نارفیقه بهم معرفیش کرد و نسبتا بهم نزدیکه و چه کار عاقلانه ای کردم نذاشتم برا شمبه! دیه خانومه گف هستیم و بیا! تا اماده شم و برم برسم شد ده و نیم و یکساعتی منتظر نشستم . بعد دیگه نویتم شد و ایروهامو خیلی خوشگل برداشت. البته قبلش اصلاحمو یکی دیگه انجام داد و اونم عالی بود. فک کنم نزدیک یک بود رسیدم خونه و افتادم ب جونه تمیزی خونه، جارو و دسماله کاشیا و شستن دسشویی و  شستن کف اشپزخونه و بعدم لباس و بعد حموم و فک کنم نزدیکای هفت دیگه حموم کرده بیرون بودم. بعدم اپیل کردم و پروژه تمیسیه خونه و خودم تمومید. اخشالارم طرفای هشت بود که بردم گذاشتم بیرون. هشت به بعد هم نشستم ب ساخت پرزی یه کله تا چهار صبح! خاهری ها هم تو قطار داشن میومدن! نمیتونسم ریسک کنم و نصف پرزی رو بسازم و نصفشو بزارم برا شنبه. چون اولن میدونسم ک شنبه به اندازه کافی بیزی هسم و ثانیا میترسیدم تا جایی که میسازم رو فرداش بیان و ببینم از رو سایت غیب شده! چون شنیدم که گاهی چنین اتفاغایی میوفته تو پرزی! 

چهار صبح دانلودش کردم پرزی نهایی رو و نیز فرمت پی دی اف فایلمو و خوابیدم تا ٥ و نیم که خاهری زنگید! که ما تو خیابونتونیم و کوچتون کدوم بود! دیگه بیداریدم و ب اقای راننده ادرسو دادم و پنجره اتاخمو بازیدم و دیدم تاکسی جلو در خونه توقف کرد! از اون بالا برا خاهری که داش بالا رو نیگا میکرد بای بای کردم و وسایلو اوردن بالا و طفلی خاهر بزرگه رو یکی از پله ها هم لیز خورد و خوشبختانه طوریش نشد! دیه اومدن بالا و ی چای دارچین براشون دم کردم و ملافه براشون انداختم و همگی خابیدیم تا نزدیک هشت فک کنم...

آخرین پنشمبه ی دانشجویی

سلام و صبحه زیباتون بخیر و خوشی

ملی رو از تو هال میشنوفین! کب کبا پشت پنجره سره ارزن گیس و گیس کشی راه انداختن. چای دارچین داره تو فلاسک دم میکشه و گردو  نون و پنیرم رو اوپنه که بعد پست کردن برم بخورمش و شادمهر جونم داره میخونه .

.

یه شمبه دفاعه و تغریبن میشه گف که اگه خدا بخاد امروز عاخرین پنشمبه دانشجوییه عمرمه  امیدورام که همه چی به خوبی تموم بشه روزه یه شمبه. امروز و فردا کلی ترافیک کاری دارم. دو روز پیش نشستم و پرزی رو حسابی یاد گرفتم. فک کنم دوشمبه بود که صبح تا ظهرشو به یادگیری پرزی گذشت و عصرشم تا شب باهاش کلنجار رفتم که چه جوری دانلودش کنم تا بتونم افلاین ارائه کنم.  اولش فک میکردم هیچ راهی جز خریدش نیست و خریدشم که مصیبته دیه ...باس رو مینداختم به یکی که اون ورا حساب بانکی داره. ولی اخرش یه راهی جستم و تازه بعدشم که دانلود کردم حالا مگه واز میشد! تا طرفای 1 یا دو شب درگیر بودم که چجوری رو لوپ لوپم وازش کنم و عاخرشم موفغ نشدم! دیه تصمیم گرفدم فرداش برم فایلو دان و اگر اونجا باز کرد رو کامپیوتراش قضیه اوکی باشه.

ها راسی دو شمبه 1 تا 6 دان بودم به خاطره دفاع یکی از بچه ها که یه قسمت از متدش شبیه من بود و  و کارمونو تقریبن با هم شرو کردیم. جلسش هم شلوخ شد حسابی. خدا کنه جلسه منم شلوخ بشه. بعد ارائش هم تشکر که داش میکرد از منم تشکر کرد خب کلی کمکش کرده بودم تو تحلیلاش . این اولین بار بود که فرده دفاع کننده از یه دانشجو تچکر میکنه! خیلی هم یهویی بود و سورپرایز شدم. نمیدونسم چه عکس العملی باس نشون بدم و فقط لبخند زدم بهش و سرمو چنبار اروم تکون دادم! خخخخخخخخخخخ  دیه اون روز بعد دفا رفتم اعلان هامو زدم رو در و دیوار. 3 تا طبغه خودمو نو و سه تا هم طبغه پایین کنار دستگاهه انگشت زن و کنار اسانسورا. با یکیشونم سلفی گرفدم یکی از بچه هام از اعلانم عسکید و گذاشت تو گروه تلگرامی و اطلاع رسانی کرد و اونجام چن نفری بهم تبریکیدن و منم جوابشونو دادم و تچکریدم.

.

سه شمبه صب زود فایلای پرزیه دیشبشو که دانلودیده بودم اوردم و رو کامها امتحان کردم و دیدم نه واز میکنه فایلا رو. یحتمل لبتابه من 32 بیت هس سیستمش و برا همین باز نمیکرد. یا شایدم دلیل دیگه ای داش نمیدونم. خلاصه که خیالم راحت شد. رفدم پایین سراغه مسئول سالن دفاع و رو کامه اونجام امتحان کردم و واز شد. زنک مسئوله سالن برگشته میگه یک درصد امکان داره تو بری تو اون یکی کلاس برا دفاعت و یه گروهی هس که برا کارگاهشون دارن فشار میارن که بیان اینجا! منم گفدم اولویت با منه و من زودتر گرفتم اینجا رو. برگشته میگه از طریق اقای دکتر فلانی دارن فشار میارن! منم اسم رییس دان رو اوردم و گفدم اقای دکتر فلانی هم داوره منه و استادمم اسم بردم که اونم کم از رییس دانمون برش نداره! خلاصه که بهشم نویده شیرینی دادم و گفدم شما نذار اینا به مراد دلشون برسن من جبران میکنم ! الکی گفدم بابا جبرانم کجا بود  خخخخخخخ خلاصه زنک یکم هول و ولا انداخت تو جونم.  خب اصن این سالنی که من گرفتم برا کارگاه اصنه اصن خوب نیس و اون کلاسه هم برا دفاع خوب نیس. فک کن سر کلاس داورا باسنشونو بکنن سمته دانشجوها و بشینن و دانشجوها هم پشتشونو قراره بکنن به خونواده من و بشینن!!! دفاع باس چش تو چش باشن همه!!! دعا کنین سالنو ازم نگیرن تا اون روز   

.

سه شمیه تا ظهر دان بودم و برا نهار قرمه سبزی زدم . به اغا اشپزه میگم بهم لیمو عمانی بده ... یه اشپزه جوونه کاکل زریه شبیه جوجس!! بامزه! برگشته میگه ما به اونایی که لیمو میخان 5 تا کمتر نمیدیم! گفدم خب چه بهتر 5 تا بده...بهم سه تا لیمو داد  دسشم درد نکنه...برگشتم گفدم چه سخاوتمندی شما! میخنده جوجه طلا!

.

دیه برگشتم خونه و خابیدم و عصر شرو کردم به ساخت اسلاید پاور و کند هم پیش رفتم. چارشمبه که دیروز بود رو نرفتم دان و نشستم به اسلایدسازی تا شب. هنو رو پاور پویتم و تا اول بحث ساختم و بعد که تمومید باس منتقلش کنم تو پرزی و اونجا طراحی کنم. کلا کارش زیاده. اون روز از استاده لعنتیه کارگاه خاسم که امروزو نرم کارگاه. 1 تا 3 هست و جلسه عاخره. بیشعور گف نههههه از یه هفته قبل دفاع شماها باس برین تو خیابون سوت بزنین!!! مردکه خر! رومو انداخت زمین. گف حیفه بیا گواهیتو بگیر.  منظورش این بود ینی بت گواهی نمیدیم اگه نیای. دیه امروز 12 اینا مجبورم پاشم اماده شم و برم. خرید ظروف یه بار مصرفم گذاشتم برا امروز بعد کارگاه. الانام باس بزنگم به ارایشگاه ببینم عصری برم پیشش. بعده ارایشگاه هم باس بیام کل خونه رو بشورم و بسایم و اماده کنم برا پذیرایی خاهرا. تازه استادمم امروز رو گفده میاد اسکایپ. خلاصه که دهنم سرویسه امروز.

.

اشتهامم کم شده فک کنم از استرسه! ولی سعی میکنم به خودم برسم. غذا مذا میخورم!  فردام اگه خدا بخاد دیه پرزی سازی رو تموم میکنم و استاد اگر امروز تایید نهایی بکنه دو تا از مقاله هامو سابمیت میکنم که عناوینشونو تو اسلاید اخرم بیارم. سابمیت پروسه وختگیریه و شاید بدم یکی از دوسام برام انجام بده. شمبه هم صب خاهریا میرسن و طرفای 10 اینا میریم که گل سفارش بدیم و بعدم میریم میوه میخریم و بعدم من باس برم دان برا امتحانه فایلایی که ساختم و اون اتاقه رو هم مطمئن بشم بهم میدن و اتاغه پاپی رو هم تو هتل تحویل بگیرم. البته نیازی نیس ولی خب میخام براش یکم خرید کنم و بزارم تو یخچالش. دیگه اینطوریا.

.

بچه ها جونم امیدوارم اخره هفته خوبی داشته باشین. من برم که برسم به کارام. انرژی مثبتاتون رو میگیرم و کیف میکنم و دعا میکنم همتون عاقبت بخیر بشین .  شمام برا من دعا کنین عشق جونا   

.

بعدن نوشت: از شادی که هر روز میومد خیلی وخته خبری نیس. حتی چن روز پیش رفدم دمبالت تو وب بز کوهی و اونجام نبودی! امیدوارم هر جایی تنت سالم و دلت شاد باشه

یک هفته قبل از دفاع!

سلام

امیدورام خوب باشین دوستایی که بهم لطف دارین و سر میزنین. اینجا دیه تقریبن دفترچه خاطراته شخصی شده و فک کنم مخاطبام 5-6 نفر بیشتر نیسن. اتفاقن اینطوری بهتره. خودمم دوس ندارم زیاد شلوخ بشه! هر چه شلوخ تر بشه خطره لو رفدن هم بیشتره . دنیا جای کچیکیه.

.

عرضم به حضورتون که یادم نیس اخرین روزی که نوشتم کی بود! هر چی که بود من از پنشمبه تا همین لحظه مشغول بودم و هیچی هم وخت تلف نکردم. با این وجود از برنامم یک روز عقبم! برنامم این بوده که از دیروز عصر شرو کنم به ساختن پاور ولی از فردا صبح شرو خواهم کرد. دلیلشم برمیگرده به تکلیفی که باس برا کارگاهه انجام میدادم. کارگاه اخرین جلسش همین هفته پنشمبس که احتمال زیاد نخاهم رفت.

امروز خاله پری هم بسلامتی اومدن و خیلی هم خوب! دیه تا هفته دیگه کلین میشم! خاهرا و پاپی بلیطاشونو گرفدن و هتل پاپی هم که اوکی شده. لیست وسایلی که برا پذیرایی باس بگیرم و اماده گذاشتم که تا پنشمبه برم و بگیرم.

امروز صب بیدار شدم طرفای هفت و نیم و نشستم پای کارام تاااا 12 و نیم و بعدم رفتم دان . طرفای یک و ربع بود که نهارمو توی دان خوردم و رفتم سمت اموزش. دعوتنامه های اساتید داور و مشاور رو گرفتم که بهشون بدم. البته استاد داخلی ها که با اتوماسبون میرن و استاد خارجیا که سه تان رو تصویر دعوتنامه رو براشون ایمیل کردم و نسخه اصلی دعوتنامه رو هم همون روز دفاع بهشون میدم. اوه اوه یادم افتاد که بهشون مسیج ندادم که پایانو براشون ایمیل کردم! هاااا داشتم میگفدم، برنامم این بود که تا 5 دیه فایل پایان رو برا همه بفرسم و بعد برم مانتو شلوار بخرم از 7 تیر. منتها کارم تا 6 و نیم طول کشید و در نهایت با هر بدبختی بود برا دو تا مشاورا و سه تا داورا فایل پایانو با  تصویر دعوتنامه ها فرسادم.  یکیشونم فردا میاد دان و همونجا قراره دستی بهش بدم بخونه ! برا پیش دفاعمم دستی خواسته بود. قانونن باس سه هفته قبل اینا بهشون بدیم ولی خب سه هفته قبل من اصن روحمم خبر نداش که قراره هشتم دفا داشته باشم! کی بود فمیدم؟! هفته پیش بود؟! واای چه طولانی گذشت؟!

خلاصه شش و نیم سریع پاشدم و از دان که زدم بیرون اولش دو دل شدم که برم برا خرید یا بزارم برا فردا! ولی با کماله تردید گزینه اولو انتخابیدم و رفدم سوار تاسکی شدم و تاختم به سوی هفت تیر و یکراست مث همیشه رفتم سرخپوشان. میخاستم رنگ کاربنی باشه. روشن یا مشکی و سرمه ای نمیخاسم و دختره چنتا کاربنی بهم نشون داد که سه مدلشو پسندیدم و بردم تو پرو پوشیدم و بعد از نیمساعت تنهایی سبک سنگین کردن یکیشو انتخابیدم. سایز 38 هم بهم میومد ولی خیلی جذب بود. میخاسم کمی شل وایسه و برا همین 40 ورداشتم و خانومه برام سنجاق زد و شلوارشم سنجاق زد و حساب کردم و بردم پیشه خیاطشون که یه پسره فوقه مهربونه و فککک کنم افغانیه - شایدم قیافش شبیه افغانیاس- برام درستش کرد. این خیاطشون فک کنم دو سه سالیه اومده و قبلن یکی دیگه بود. خیلی پسره مودب و خوش قلبی به نظر میرسه و کارشم درسته.

همون موقه که منتظر بودم پره کارمو بهم تحویل بده یک حس جیشی بر من عارض گشت که بیا و ببین! ینی همونجا تصمیم گرفدم که مانتو شلوارمو که گرفتم برگردم یه راس خونه. دیه گرفدمش و اومدم سوار تاسکی بشم و گفدم انقلاب! نیگه داشت و تا نشسدم تو تاسکی نظرم عوض شد! گفدم عاغا من میدون ولیعصر پیاده میشم! اونم گف چشم!

دیه رفتم از مرکز خرید کیش لوازم ارایش پیرایش که لازم داشتم و خریدم و فقط نامرد پودر ابرو نداش. عینه چیا یادمم رف از جای دیه بخرم! و موند! حالا امیدوارم این اطراف گیرم بیاد. البته دارما ولی میخاستم یکی دو درجه روشنترشو بگیرم. القصه مقصد بعدی خرید تشک بود! خب مستحضرید که من تشک ندارم! ینی داشتم ولی الیافشو انداختم دور و الان بی تشک موندم. دو تا خاهر بزرگام که هفته دیه مهمونمن و نمیتونسم که رو زمین بخابونمشون. فلذا رفدم و دو تا تشک خریدم یکی ازین نازکا که اغاهه میگف سفریه و یکیم از این کت و کلفتا. ولی ایکاش دو تا نازک میگرفتم چون هم قیمتشون کمتر بود و همم به نازکیشون نی! به راحتیه همون کلفتان! خلاصه که خریدمش و دیه نمیشه هم کاریش کرد. از همون ولیعصر خریدم و فقط حدس میزدم که یه بار اون ورا تشک فروشی دیدم! ینی کالای خواب! از میدون به سمت شرقش ( فک کنم شرقش میشه شایدم غربش!!) انقده رفتم تا رسیدم و خوشال دو تا تشکه رو خریدم و گفدم میتونم ازینجا دربست بگیرم؟ به اغاهه گفدم! وی پسری مهربان بود! اونم گف براتون اسنپ بگیرم. گفدم بلی بگیرین! و کیست که باور کند من از اونجا تا دمه دره خونمونو با هف تومن اومدم! ینی کمه کمش دوازده سیزده تومن ازم میگرفتن شایدم 15! چقدم این اغا اسنپیه مرده خوب  و خوش اخلاخ و یه پارچه اغایی بود! اصن امروز هر چی پسمله یه پارچه اغا بود خورد به توره من!! خخخخخخ خلاصه که با تشکام خودمو رسوندم خونه و تا بخام بپرم دسشویی و سر و صورتمو بشورم و تشکا رو دربیارم از کاور و لباسایی که شسته بودمو جم کنم دیه شد 11 . الانم دارم میمیرم از خستگی! خدا نصیبه گرگه بیابون نکنه واقعن اینهمه خستگیو!!

.

خو دیه من برم. از فردا ایشالا شرو میکنم به ساخت پاور. چه بخام از پرزی استفاده کنم و چه نخام بهرحال باس پاورا رو بسازم چون پرزی فارسی خوان نداره و باس اول اسلایدای پاور رو بسازم و بعد تبدیل به پی دی اف بکنم و بعد اگه شد ببرم توی پرزی. ملیل جون زحمت کشیده بود و یه ادرس گذاشته بود ولی متاسفانه نتونسم برم توش تا پرزی رو یاد بگیرم ولی تو اپارات اگه سرچ کنین "آموزش prezi" براتون نتایج خوبی میاره و من از همونجا هم کلیپای فارسی و هم انگبیسیشو دیدم. حالا ایشالا که بتونم پیادش کنم. چون گاهی سایت پرزی هم خوب یاری نمیکنه ...

فردا اگهی دعوت ها رو چنتایی رو میزنم به در و دیوار . ادیتورم مقاله سوم رو برام فرساد و بایس ترتیب اونم بدم این هفته. میخام تو اخرین اسلایدم بیارم که سه تا مقاله تا حالا از تزم استخراج کردم که یکیش اکسپت شده و دو تاش سابمیت . ولی خب سابمیت کردن این دو تا هم لازمش اینه که دکتر یه وخته اسکایپ بهم بده برا تایید نهاییشون.

پنشمبه هم باس برم ارایشگاه برا ابروهام . پاچه بزی شده. اینم از این.... خو دیه واقعن دارم غش میکنم....ممنونم از انرژی های مثبتتون دوستای عزیزم. به خدا میسپارم ..هوا سرد شده خیلی ...هوای دلاتون گرم