ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ابلاغیه!!

سلام

دارم با موبی می عاپم ! دسته عاخر برا الواتی در نت باس برم روشنش کنما ولی خب بدلیل گشادیه اندام تحتانی فعلن چسپیدم ب زمین! 

امروز صب شش و  بیست و چار دقه پاشدم و شیطونو لعنت دادمو نمازیدم! عااااششششقه خودمم با این نماز صبحای دقیقه نودیم! دیه دوباره خابیدم تا هش. قبل خاب هم نقشه املتو کشیدم که بزارم تو نون گردی که داشتم و توشم خیارشور بچینم و بزنم ب رگ! که بعدن ک از خاب پاشیدم و رفدم سروخته یخچالم با این حغیغته تلخ مواجه شدم که تخمه مورق ندارم! :/ دیه پنیر مالوندم ب نونه گردن و گردو چیدم توشو با یه دونه موزه دفاع و ی کافی میکس خوردم! ملت نزدیکه عید غذاشونو کم میکنن که خوش استیل شن من برعکس عمل میکنم!! 

تازه اینجا بارونم میومد! از دیروز هم ی تصمیمی گرفته بودم که امروز عملیش کردم! دیروز ابلاغ کردم امروز اجراییش نمودم :)))) اگه گفدین چی؟!؟ هممممممم ! عمرن بتونین حدس بزنین! حالا هر کی حدس زد تو کامنتا بنویسه! ی راهنمایی بزرگ اینکه یه روتینه روزمره بودش ! خخخخخخ 

.

فک کنم ده مین به نه بود ک با چتر صورتیم راه افتادم ب سمت دان. روز بین المللیه دانشگامونم بود و  دانشجوهای هر کشوری یه غرفه گذاشته بودن و خیلی دلم میخاس برم توشون سرک بکشم ک عاخرشم فرصت نشد. اول رفدم ی سری پرینت گرفدم و بعدم وفدم پوشه رزوممو مرتب کردم و یکم تلفنی با الف و خاهری و مامی فک زدم و دیه شد ١١ اینا. گفدم بزار یکی دیه از کارامو هم ک قبل رفدن ب ولایت باس انجام بدم رو امروز قالشو بکنم! خریده خوشمزه جات دیابتی برای پاپی! بارونی بود ولی خوب شد که رفدم! کاری بود ک باس انجام میشد. رفدم واز فروشگاه بهش زنگیدم و هر چی میخاس باسش گرفدم. من ی چیزی کشفیدم و اونم اینکه بیشتر از خوده خوشمزه جات از این خوشش میاد که من براش خریده خوشمزه جات بکنم! ینی اینکه این چیا رو براش میبرم بیشتر از خوده این چیا بهش میچسپه! من چرا اینجورکی حف میزنم؟!؟ ملتفت شدین منظورم چیه؟!؟ :)))

.

یک و نیم اینا بود که دو تا پلاستیک گنده بدست رفدم نشستم طبقه خودمون تو سالن! خو میخاسم برم صحافیامم که داده بودم دوباره چن صفحشو برام اصلاح کنن ازشون بگیرم که اونم هنوز اماده نبود. دیه ب اجانسی زنگیدم ک برگردم خونه و اونم گف یکم دیر ماشین میفرسه! گف بشین وختی رسید راننده هه میزنگه . گفدم اوکی! دیه نشسدم و در این حین و بین اغای متاهل رو دیدم ک اومد سوار اسانسور شه! خودشو پشته ستون قایم میکرد هی!! من نمیفهمم واقعن این چه دردیشه! عاخرشم طاغت نیاورد و نیگام کرد! خخخخخ ! منم بهش از دور سلامیدم و پرسید تموم شد؟ گفدم بلی و شکر خدا جلسه خوب بود! همین! دیه اسانسور اومد و اونم رف. تازه دیروزم حینه امضا گیری ی جا دیدمش ک ی سلامه اخمالو بهم کرد و محلم نذاش! بی تربیت! ایش! کلا مردا همشون دچاره مشکلاته عدیده روحی روانی هسدن! به جانه خودم ! خخخخخخخخ 

.

دیه رسیدم خونه و عزممو جزم کردم ک دوباره برم نشر چشمه رو پیدا کنم و پیداشم کردم. خانومه گف برو از سایتمون اینترنتی بخر و بیس درصد تخفیف بگیر. منم گفدم باوشه! برگشتنی هم ی سمبوسه خریدم با ی نون بربری و بربری خوران اومدم خونه! خدا حفظم کنه واقعن با این همه کالری ک وارد این شیکم میکنم! دو تا گاز سمبوسه خوردم و دو تا بشقاب پر قرمه سبزی پلو! البته با فاصله! گذاشتم بره پایین بعد! بعدشم کلی سفارش دادم. فک کنم ١٠ -١٢ تا کتاب خرید اینترنتی کردم و فردا صبحم باس بزنگم که عصری با پیک برام بفرسنش نه صبح! 

بعدنش تا ٥ با الف ک دندونشم عصب کشی کرده بود حرفیدم و یکم خندوندمش! دپرس شده بود!! میگف یکی از دندونام الان مرده در واقع !:// عاخه مردم انقد سوسول؟!؟ 

بعدشم الکی درازیدم تا شش و با ی حاله بدی از خواب پاشدم. حسه بدی داشتم! که چرا منه گردن شکسته نتونستم جلسه دفاعمو ( تیکه عکاسیشو) درست مدیریت کنم ! اینو بشدت نشونه اهمال کاری و سوی مدیریت خودم میدونم :/// نمیدونم کی دلم با خودم صاف میشه سر این قضیه!! 

دیه در یک تصمیم ضربتی رفدم حموم و اول هر چی لباس بود شستم و بعدم حمامه اساسی کردم . بعدشم ی موز و ی نارنگی خوردم و با خاهری صحبتیدم و الانم ک باس پاشم هم لباسامو پهن کنم و همم نمازامو بوخونم... ها راستی نیمساعت پیش حاجی فیروز هم اومد تو کوچه و تمبک زد و خوند و منم پولی ک  برا خاهرا موقه برگشتنشون صدقه کنار گذاشته بودمو براش انداختم:))) کلی هم دعای خیر کرد دسش درد نکنه ... دوس جونا مباظبات بفرمایین از خودتون و امیدوارم این روزای اخره سال دلاتون خوش باشه و لحظه هاتون پر برکت و شاد ... بووووووس و موعااااااچ :*****

فارغ شدم!

سلام بر بروبچز مجازی

خوبین خوشین سلومتین؟ امیدوارم باشین!

منم عی!

.

قبل از هر چیز بگم که من امروز رسما فارغ التحصیل شدم. اون فرمه هس که توش پر از جای امضاس! همه رو بردم امضاهاشو گرفدم و تمام!

.

حالا بریم از اولش! صب ساعت شش و ربع پاشیدم و بعد نماز ظرفای شام دیشبمو شستیدم! خب خاهری از ولایت دسپخته خودشو برام اورده بود و چه کاره بجا و نیکویی هم انجام داده بود چون دیگه من از امروز ممنوع الورود بودم به سلف! البته ممنوع الغذا بگیم بهتره! خلاصه بین اذوقه هایی که برام اوردن یه ظرفه ماست پر از قرمه سبزی هم بود . اندازه مثلا 5 وعده قرمه سبزی! من دیروز طی یک ابتکار ویجه قرمه سبزی پلو درست کردم! بدین سان که اول برنج رو گذاشتم مث کته بپزه و وختی نیم پز شد ابکش کردم و با قرمه سبزی که گذاشته بودم یخ زدایی بشه قاطوندم! و مابقیه پخته برنج در واقه با عاب قرمه سبزی انجام شد. کلن مدله قرمه سبزی پختنه خاهره من اینطوریه که قرمه سبزیش با قرمه سبزی ای که عینه عادمیزاد باشه فرق فوکوله! سبزیهاش درشت خرد شدن! توش رب گوجه ریخته شده! زیاد ابکی نیست و پرگوشته! فلذا این ایده به ذهنم رسید که با پلو قاطیش کنم که خیلیم خوشمزه شد پلوش! دیشبم یه بشقاب پر با پیاز و ترشی زدم رف! بقیشم گذاشتم برا نهار امروز و البته ناهاره فردا!

صب صبونه نخوردم چون ساعته هشت دفاعه یکی از بچه ها بود و داشتم میرفتم اونجا! اولش فقط 7 نفر دانشجو بودیم ولی اخرای دفاعش 5-6 نفر دیگه هم اومدن. خو دفاعه من شلوخ تر بود و تا جایی که شمردم 35 نفر بودن. حالا یادم نیس با 4 تا استاد شدن 35 نفر یا بدونه 4 تا استاد! فک کنم اونموقه که شمردمشون استادا رو خارج کردم از شمارش! القصه! دفاعه بدی نبود ولی من ماله خودمو بیشترتر دوس داشتم.

یکی از همکلاسیا به تازگی مزدوج شده و با شوهرش اومده بود. که برا دفاعه منم بودش. اونام نشستن پیشه من. اغاش خیلی هواشو داشت و مثلا سینی ابجوش که میاوردن اول برا خانومش ورمیداشت یا نارنگی پوست که کند به خانومشم داد و رفتارایی از این دست. این رفتارا برا من خیلی مهمه و بعده بوقی بلخره یه شوهری رو دیدم که در یک جلسه رسمی از این رفتارها بکنه! عاخه شوهرها تو محیطهای دانشگاه های دولتی ببخشین خیلی عینه الاغ رفتار میکنند!! ( وختی زن و شوهری جفتشون یه جا استادن یا دانشجوئن منظورمه! شوهره اصن محله زنش نمیده! حتی گاهی میبینی زن و شوهر تو یه جلسه ای هستن ولی یه جوری با هم رفتار میکنن انگار هفت پشت غریبه ان! ) ولی خب صبحی ها خوب بودن . البته این نکته هم قابله ذکره که اینا تازه دو ماهه عقدیدن و شاید اگه دو سال بگذره اینام مدلشون عوض شه ولی خب امیده عان دارم که عوض نشه.

.

منم برا دفاع نارنگیمو خوردم با یه موز و یه لیوان ابجوش. و به عنوانه یه ملیه شکم نچران! کافی میکس و شیرینی هامو لب نزدم . بعد جلسه به پسره تبریک گفتم و یه یا علی گفدم  و رفدم سراغه گرفتنه امضاها. جالبه که در عرض یه ساعت تماااام امضاها رو از ساختمونا و طبقات مختلف گرفدم  و  فقط موند دو تا امضای اخری که برا معاونت اموزشی و معاونت دانشجوی بود. اموزشی رو که عاخره همه باس میرفدم چون یه نسخه دستی صحافی شده باس بهشون میدادم و صحافی هامم 12 به بعد اماده بودن. اغا من پامو که گذاشتم تو دانشجویی تازه دردسرام شروع شد. یادتونه یه وام گرفته بودم برا دوستم؟ خب ضامنشم شده بودم دیه! همون نارفیقه ها! چن روز پیش من بابته این قضیه ابراز نگرانیمو کردم و این دروغگو به من گفت نهههههه من پرسیدم و هیچ مشکلی پیش نمیاد و میتونی فارغ التحصیل شی! ینی این عادم عینه اب خوردن دروغ میبنده به خیکه عادم! خیلی راحت دروغ میگه و برخی صفات حسنه دیگه ای هم داره که بیخیال ولش کن به حرمت اون رفاقت (یکطرفه از جانبه خودم!!!) که دارم باهاش دیه قضیه رو وا نمیکنم بیشتر از این! خلاصه رفتم و گفدن 5 تا قسط 100 تومنی وامه خودتو باس بدی و چون ضامنش هم شدی باس قسطای اونم بدی!! تا فرمتو امضا کنیم! هیچی دیه یک ملیون کارت کشیدم و بهشم زنگیدم و یه جوریم صوبت کردم که به حسابم بریزه.  پررو برگشته میگه باشه باشه تو بریز من هر ماه به جا دانشگاه میریزم به حسابه تو!  اینو میگه در حالیکه میدونه من تا حداقل 5-6 ماهه اینده هیچ درامدی ندارم و بیکارم!! منم بی رودروایسی گفدم من هیچ پولی تو حسابم نمونده چون فقط پونصدتای خودم نبوده و دو تا پونصدتا رو ازم گرفدن! یه جوری صوبت کردم که ینی در اسرع وخت پولمو بهم برگردون. میدونین چرا این کارو کردم؟! چون هفته گذشته برگشته میگه من 25 اسفند قراره با فلانی برم کیش! اتفاقن از عمد ازش پرسیدم که هزینش چقد میشه؟! برگشته میگه مهم نیس فوقش قصدامو یه ماه عقب میندازم. یا همین خانوم چپ و راست میره برا خودش مانتو و کفش و کیف میخره! خب بنظرتون ادمی که بی پوله یه همچین خرجایی میکنه؟! ینی انقدر که این برا خودش خرید میکنه واللا من برا خودم خرید نمیکنم! من بدم میاد که بازیچه واقع بشم. اگر مطمئن بودم که واقعن نیاز داره بهش یه دو ماه فرصت میدادم که خرد خرد این یه ملیونو برگردونه ولی کسی که برا قبل عیدش برنامه سفر کیش میزاره فک نمیکنم زیاد در تنگنای مالی باشه! ضمن اینکه نارفیقیش بارها و بارها بهم ثابت شده. بگذریم!

.

تازه قسمت صندوق رفاهی هم که رفتم بعد قضیه وامه بهم گفدن از دوره ارشدتم 400 تومن بدهکاری! 400 تومن هم اونجا پیاده شدم و دیه خلاص! رفدم که صحافی هامو از یارو بگیرم دیدم گند زده به فهرست مطالبم! شماره صفحاتم کج و کوله افتاده بودن ... به زنیکه دیروز میگم بزار خودم پرینت بگیرم میگه نه تو برو خودم انجام میدم. خلاصه که یه نسخه کج و کوله رو بردم دادم اموزش ولی سه تای دیگشو برگردوندم و قراره 4 صفحه فهرست مطالبو نمیدونم چه جوری دوباره از رو برام بچسبونه! اینم از این.

.

وای انقدر که این ور اون ور رفتم امروز برا امضا گیری و اینا دیه سرم داش گیج میرف. چای هم که نخورده بودم دیه بدتر! فک کنم طرفای یک و نیم بود که اخرین امضای فرم رو گرفتم و تحویلش دادم اموزش و دیه تبدیل شدم به یه خانم دکتر بیکار! برگشتنی یه دونه چیپسه پیاز و جعفری از اق رضا خریدم بعلاوه یه فیلم که توش امین تارخ بازی کرده با شهاب حسینی که فیلمه خیلی چرتیه و نصف بیشترشم تا الان ندیدم! برا نهارمم قرمه سبزی پلو خوردم و از سه خابیدم تخت تا شش و ربع! بعدم پاشدم اماده شدم برم انتشاراتیه چشمه که ظاهرن این دور و برهاس ولی خب پیداش نکردم!! البته این دفتره مرکزیشونه و اصن نمیدونم ایا میشه به صورت غیر عمده ازشون کتاب گرفت یا نه. خلاصه الکی رفتم بیرون و سردم شد و برگشتم ! می ترسیدم سرما بخورم چون لرز کرده بودم بیرون و برا همی دیه تا رسیدم چپیدم کنار بخاری و فیلمه رو نصفشو دیدم. بعدم چیپسمو خوردم با ماست و یه دونه پورتاقال. طرفای هشت و نیم اینا بود فک کنم که دیدم  دخدره اسی(همسایمون که معرفه حضورتونه!) داره نعره میکشه! واااااااای یک کولی بازی دراورد و انقدر توهین کرد به زنه مدیر ساختمونمون که نگو.  نمیدونم دعوا دقیقن سر چی بود ولی هر چی که بود این اسی بدجور توهین و داد و بیداد راه انداخته بود. بعدن ترش مدیر ساختمونمون اومد دمه دره اسی به حمایت از زنش و نیمساعتی هم داد و بیداد دم دره اسی اینا بود و اخرشم به جایی نرسید. زنک اسی ورداشته بود زنگیده بود به مالک و اونم پاشده بود با زنش اومده بود اینجا و زنشو فرساده بود که با مدیر ساختمون بحرفه و خودشم اینجا واساده بود به لاسیدن با اسی! همشم داش طرفه اسی رو می گرفت مرتیکه الدنگ. معلومه خودشم از مستاجرش بدتره چون یه ادمه درست و با شخصیت خونشو ور نمیداره بده به یه همچین ادمه بی ابرویی. اصن از وجنات و سکنات اسی معلومه که یه ریگی به کفششه و خب صابخونه هه هم لنگه خودشه که براش مهم نبوده دیگه لابد! اینم از این.

.

فردا رزومه و درخواستمو دیگه نهایی می کنم و سه شمبه میرم با رییس بزرگ یه دور دیگه صوبت میکنم و دیه رزومه و درخاستو تحویله گروهه مربوطه میدم و اینم تموم میشه. تا ببینیم اخره این تیکه از قصه زندگیه ملی به کجا ختم میشه. اگه این موقعیت شغلی برام جور بشه که یه موفقیت بزرگی برام محسوب میشه. یه موفقیتی خیلی بزرگتر از قبولی تو مقطعه پی اچ دی که سال 91 اتفاغ افتاد. خدایا ینی میشه که بشه؟! البته در صورت اوکی شدنه این مساله زندگیه من وارد فاز جدید و چالشیه خودش خودش خواهد شد و در عینه حال بسیار هم دلپذیر خواهد بود برام. ینی یه حال اساسی بهم داده خواهد شد و اگر نشه هم یه حال گیریه اساسی اتفاغ خواهد افتاد....ولی من دلم روشنه به اینده...به دو سه ماه دیگه....من به معجزه خدا ایمان دارم و میدونم که بازم معجزش رو خواهم دید و با تمام وجودد ازش بهره مند خواهم شد.

.

مرسی از شما که خزعبلاته یه ملیه سردردویه نسبتن امیدوار به عاینده رو خوندین

خرید الات و ادوات سفره هفت سین

هفته پیش انقدر حالم بد بود که فک نمیکردم حالا حالاها خوب بشم! ولی شکر خدا خوبم. البته گاهی حسای بد مث یه حمله میان سراغم که سعی میکنم جلوشون وایسم و نذارم حالمو بد کنن. 

یادم رف سلام بدم! سلام عچقولام! موعااااااچ :******

پنشمبه به ریلکسیشن و دیدن فیلم لاک قرمز گذش. اولش میخاسم برم خرید که خاهر بزرگه گف وفاته و تعطیله و پشیمونم کرد. برا نهار هم کوفته های خوشمزه خاهر وسطی پز رو که سرخ کرده بود انداختم تو سس و پخت و با سیر ترشی و پیاز و پوره فلفل زدم تو رگ! 

صبح جمعه هم پاشدم و تا شبش یکی رزومم رو ریوایز کردم و ناقصیا رو یادداش کردم و یکیم گزارش طرحی رو ک باس ب مدیر گروه میدادم رو اماده کردم و فایل تزمم نهایی کردم برا اینکه امروز بدم صحافی. 

صب امروز شش و ربع نمازمو خوانیده و خابیدم تا هشت. بعدنش صبونه تخم ابپز و پنیر خوریده و کافی میکس هم نوشیده و اومدم سمت دان. ی جعبه لوز زعفرونی هم باقی مونده بود ک اوردم برا تشکر بدم به رییس سابکمیته که اگه یادتون باشه خارج از جلسه مدارکمو بررسی کرد و باعث شد بتونم جلسه دفاع بزارم. اغا من صب که رسیدم دان کارت بانکیمو گذاشتم تو جیبم تا از بوفه چنتا کیک بخرم بدم ب منشیه این یکی گروه و ابدارچیا( همه پذیرایی هایی ک هفته پیش گذاشه بودم بعد از دفاع تو یخچال رو منشی گروه خودمون تنهایی کوفته کرده بود)  هیچی دیگه جعبه شیرینیه رییس ساب کمیته رو دادم و تشکرات هم کردم و ارزوی موفقیتمو گرفتم و رفتم بوفه و ی جعبه چنتایی کیک عسلی به قیمت هف تومن خریدم و کارتم کشیدم و یادمه کارتم گرفتم ازشون و اومدم شیرینیا رو تحویل منشیه این یکی گروه دادم. در همین حین و بین پیامک برام اومد ک : ملی بدو برو هزینه موبیتو بپرداز که داریم قط میکنیم خطتو!! 

سریع دوییدم پایین که قبض موبی رو بپردازم ... اغا من هر چی سوراخ سومبه داشتم و نداشتم گشتم اما اگر شما کارت بانکیه منو پیدا کردین که منم پیدا کردم ! :/ هر جایی که فکرشو بکنین گشتم و نبود ، همه جاهایی که در طول نیمساعته گذشته رفته بودم رو رفتم و نبود! گم شد صورتیه پر پولم! به همی راحتی. حالا باز خوبه بانک تقریبن نزدیکه و رفدم کارتمو باطل کردم و ی جدیدشو بهم دادن... چک کردم چیزیم ازش کم نشده بود! برگشتم و یه فرمی بود ک باس بزاریم داخل پایانه صحافی شده ، عاخرین امضای اون فرمو گرفتم و خانوم صحافیه بهم گف برو دو بیا. دیه منم پاشدم رفتم بازارچه پارک لاله و از دیروز ی تصمیم یهویی گرفته بودم ک تم سفره هفسینم امسال سبد حصیری باشه! رفتم و  دو سه مدل سبد خریدم از بازارچه و یه اینه هم که قابش حصیری بود خریدم و راضی ام ازشون :)))) برا تولد خاهر وسطی هم که فرداس ی ماگه خوشگل خریدم . عاخه از ماگای من ک تو خونه مصرف میکنم خیلی خوشش اومده بود. و دیه برگشتم دان، اینم خرید سفره هفسینمون! ها شمعم گرفتم . چهار تا بلند و ده تا وارمری. برا تو سفره. 

الانم بدوئم برم نهارمو بخورم و بعدم برم سراغه خانوم صحافیه. ب امید خدا فردا تحویلم میده و میتونم امضاهای فرم تسویه حسابمو جم کنم و نسخه ها رو تحویل بدم. 

.

مباظبات بکنین از خودتون و اسفندو حسابی نفس بکشین... ٩٦ تو راهه :)))))

فیلم با دور تند

سلام

زندگی مث یه فیلم با دور تند میمونه وختی برمیگردی و گذشته ها رو مرور میکنی ... پست جمعه گذشته اون زیره با عنوان " خوشگلاسیون..." بخونینش :)))) اونجایی که ارایشگره اسممو خوند دیگه مجبور شدم پست رو نیمه کاره رها کنم .

چهارشنبه 11 اسفند 95 و من حالم خیلی بهتره

درست نوشتم تاریخو؟!  

سلام بر همه شما دوستای خوب و عزیز و دوس داشتنیم...ینی ها! الاهی که همه درد و بلاتون بشه تریلی بیاد از رو برخی مثلا رفقای عالم واقع رد شه!! واللا!

اون شب با وجودیکه چشمام داشت میترکید ولی براتون نوشتم شرح روز دفاع رو. صبحش که کامنتاتونو خوندم حالم خیلی بهتر شد. صبحش که پاشدم به خودم گفتم ملی بیخیال دنیا دو روزه. این بیچاره خاهریا هم سه روز از کارشون زدن و اومدن تهرون. خاهر وسطی دفه اولشه اومده تهرون. خاهر بزرگه ایننننههمه هزینه کرده. دیروز صبحم که باعث ناراحتی و گریش شدی. بسه دیگه دس بردار! بخند و اوکی باش. از قیافه دربیا. هفت و اینا بود که صب بخیره خنده الو به خاهرام دادم و فک کنم فمیدن که حالم بهتره. نون نداشتیم و رفدم که نون بگیرم. از اونجا اول راهو کج کردم و رفتم نیکو صفت و اش شله قلمکار و حلیم خریدم و بعدم اومدم سنگک گرفتم. چهل دقه ای طول کشید تا برسم خونه. هشت اینا بود که سفره رو پهنیدم و حلیم و اشو زدیم و خیلی دوس داشتن. منم حسابی ناپرهیزی کردم و خوردم طوریکه بعد صبونه دیدم نمیتونم تکون بخورم و رفتم تو اتاق یکم بخابم و گفدم وختی اماده شدین بگین تا بلند شم و سریع بلباسم و بریم. نزدیک ده بود که از خونه زدیم بیرون و اول رفتیم سمت میدون انقلاب و چنتا تقویم 96 خاهر بزرگه خرید. برا منم خرید. بعد رفتیم هفت تیر و اول از دو تا مغازه که لباسای نخی داشتن برا مامی چهار تا بلوز راحتی تو خونه ای خریدیم و یه دامن. البته مغازه هاش شیک نبودن ولی خب لباس نخی سایز بزرگاش جنسش خوب بود و قبلنم ازشون خریدم. رفتیم سمت مانتویی ها و من کاملا خوش اخلاخ بودم و کمک خاهریا میکردم که مانتو شلوار و پالتو انتخاب کنن. نفری یه پالتو ورداشتن و خاهر بزرگه هم مانتو شلوار ورداشت و یه روسری برا مامی و دو تا روسری هم کادویی برا دوساش. دیه طرفای 1 بود که برگشتیم خونه و خریدا رو گذاشتیم و  پیاده برگشتیم سمت دانشگاه و اول با سردر دانشگاه تهران کلی ازشون عکس و سلفی گرفتم و بعد رفتیم دان و با سردر دانمون هم عکسیدیم. حالا این وسط طناز خانوم( پیشی خوشگله دانمون) هی میومد لم میداد کنار پای ما که عکسش بیوفته!) خلاصه که هر جو بود عکسامونو گرفتیم و بعدم رفتیم سیکا و سفارش دادیم و قرار بود خاهریا حساب کنن چون نهار دیروزشو من مهمون کرده بودم ( دیروزش خودم رفتم دان و خاهرا رو فرسادم سپهسالار کفش بخرن و طرفای دو و نیم بهشون ملحق شدم و تو یه رستورانی همونجا (رستوران بازارچه) مهمونشون کردم برا نهار ولی خب قیافم نزار بود و حالم ناخوش-قبل گذاشتنه پست قبلی بود)

سفارشو دادیم و حواسمونم نبود و چهار تا سینی سفارش شد!! یکی یکی خوردیمشون ولی دیه جا برا سالاد سزار و یکی دیگه از بشقابای مرغ سوخاری نموند و اتفاقن بهترم شد . همونا رو گذاشتم برا شامشون که تو قطار بخورن و فقط یکم از سالاد سزار رو برداشتم برا خودم. خوردیم و برگشتیم خونه و فک کنم بیس مین به پنج بود. دیگه تا اینا بخان ساکا و خریداشونو جم کنن منم براشون فلاسک چای گذاشتم و تو سبدشون شامشونو گذاشتم. بقیه اش و حلیمم گذاشتم که ببرن برا مامی. زیاد گرفته بودم خب! ی نون گاتا هم برا مامی گذاشتم. چنتا دونه موز و نارنگی هم براشون گذاشتم که تو راه بخورن - چنتا هم بیشتر گذاشتم که ببرن به عنوانه میوه دفا برا مامی . دیه عصری اژانس گرفتن و منم از پنجره پشت سرشون اب ریختم و رفتن که رفتن. تا رفتن منم نشستم یکم گریه کردم و به خدا جون گفتم لابد بنده خوبی نبودم که هممممه چی اوکی شد جز همون عکسی که با هر بار نگاه کردن بهش قرار بوده یاده خاطره روزه دفاعم بیوفتم! همینجوری اشکولی فرشا و موکتمو شامپو فرش کشیدم . بعدم یکمم به این خاطر گریه کردم که هیشکی دوسم نداره و هیچ دوسی ندارمو وتنها دوسمم فقط به فکر فیگورای خودش تو عکس بود! نکرد بهم بگه یه دور اون عکسا رو چک کن ببین خوب افتادیم یا نه! دیگه برا چی گریه کردم؟!! هاا یکمم برا این گریه کردم که الف فقط شب دفا یه پیام تلگرامی فرساد که همه چی ردیفه و منم گفدم ها و اونم گف موفق میشی نترس و بعدشم دیه هیچی نپرسید! یکمم برا اغای متاهل گریه کردم که برا جلسم نیومد البته نمیتونست هم بیاد چون با توجه به اینکه برا یه گروهه دیگس حضورش خیلی تابلو و عجیب غریب میشد! ولی میتونست یه تکست بده با توجه به اینکه دعوتش کرده بودم و نتیجه کار رو بپرسه و بگه مبارکه!

دیگه گریه هامو که کردم پاشدم یکم اهنگ گوش کردم و حاله خودمو بهتر کردم و سرامیکارو سابوندم و حموم رفتم و اومدم غش کردم یه کناری! نمازم نخوندم متاسفانه ! ولی خب امروز صب خوندم  . بعد با الف اسکایپیدم و کاملن هم دپرس بودم و یکم سعی کرد بخندونتم که موفق نشد و اونم حوصلش سر رفت و گذاشت رفت. موندم خودم و بعد یکم دیه یه موز و یه نارنگی خوردم و لالا.

.

صبحم شش و نیم بیداریم و نماز خوندم و اقای اوقات شرعی هم نبود که ببینم طلوع گذشته یا نه. بعدم تا هفت و نیم خابیدم و لباس پوشیدم و صبونه نخورده اومدم دان که اخرین امضای صورتجلسه دفاعمم بگیرم و گرفتم . یه هات چاکلت بعنوان صبونه نوشیدم و یکم با همون رفیق نارفیقه برا اسلایداش کلنجا رفتم و خوشبختانه بیخیاله پرزی شد. خب وختی پاور رو درست و حسابی بلد نیس برا چی پرزی بخاد بسازه؟! سختی های راهشو گفتم و اونم پشیمون شد از پرزی.

.

برا قضیه شغلم پریروز صب رفتم پیشه رییس و گف درخاستتو بده و یحتمل جلسه اردیبهشت ماهه. خب طبیعیه دیه چون عملا تا اخر فروردین بخاطر نوروز جلسه ملسه نمیزارن. حالا کارایی که باس بکنم ایناس:

- فایل تزمو یه اصلاح نهایی بکنم و صحافی کنم و برم سراغ گرفتن امضاهای تسویه حسابم.

- رزومم رو یه ریوایزی بکنم و نامه درخواستمو بنویسم که یحتمل شمبه تحویلش بدم. قبل تحویل با رییس هماهنگ کنم که نگه چرا قبل تسویه داری نامه درخواست میدی.

- از گروه و از خود رییس یه پیگیری بکنم ببینم در سطح سازمان قرار هس ازم مصاحبه بگیرن یا نه؟ نامم رو مستقیم میفرستن بالا دست؟!

- پیگیر باشم ببینم استادم هفته دیگه میادش که بخام در مورد مقاله های بعد ازش یه کانسالتی بگیرم

-گزارش طرحی رو برا مدیر گوه اماده کنم تا شمبه

اینا عمده کارهان. یه سری کارا هم برا خوشیه دله خودم میخام بکنم مثلا موهامو ببرم مرتب کنم. یکم خرید لباس کنم برا عیدم...همین.

.

منشی های سازمان من نمیفهمم چکاره ان که برگشتن بهم میگن اینجا شانسی نداری ها! به فلانی هم قبل تو قول داده بودن ولی نگرفتنش! یکی نیس بگه اول مجال بدین این کار بشه. وختی شد...اگررر شد ! بعدش شرو کنین به ترکیدن! واللا !

.

دوستای خوبم مرسی از همه کسایی که بهم کامنت دادن. تک تک هر کدوم از جملاتی که برام نوشته بودیندر جهت خوب شدن احوالم خیلی کمک کننده بود. از دوستای غیر مجازکی هم الف و سومی و همین رفیق نارفیقه و یکی دیگشون فقط تلاش کردن که حالم بهتر شه..  اون دوسم بود که داداشش بهم گیر داده بود؟! قضیه عکسا رو ک بهش گفتم برگشته میگه مگه تو رویدادی مهم تر از این هم تو زندگیت داشتی که اینطور سهل انگاری کردی؟!  ته دلم گفتم خب عاره راس میگی من میتونم با زنه اون داداشه تو شدن یه رویداده فوقه مهمه دیگه ای تو زندگیم رقم بزنم و حسابی هم از خودم در کنار تو و اون داداشه عتیقت بعکسم و اینطوری از یه رویداده دیگم عکس داشته باشم یکی دیگه از اونایی هم که زخم به دلم زد به جای اروم کردنم همونی بود که رفتم برا جلسه پیش دفاعش خرید کردم! یادتونه که؟! عاره اینطوریه!

بازم مرسی از محبتاتون و خیلی دوستون دارم. الان سرم درده ولی بزودی میام بهتون سر میزنم و دلم برا وبلاگاتون تن شده. بوس بوس هزار تا برا همتون .

.

پینوشت: غلطای املایی رو اصلاح نمیکنم و عصر اصلاح میکنم الان یه کاری پیش اومد. ببخشید دیگه...بووووووووووس