ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

کوتاه نوشت

وسطه ورود دیتا اومدم اینو بنویسم و برم... سلام 

خب میدونین تقریبن ک من ی فرصت شغلی خوب در یک قدمیمه و تا حدودی حضرات دانشکده مربوطه موافغتشونو اعلام کردن و من یه موقعیته شغلی رو که کاملا اوکی شده بود تو شهر خودمون رها کردم به خاطره این یکی. مجبور بودم رها کنم و نمیشد بخابونمش تو اب نمک! چون رییس و ماونه اون دانشکده هه خبردار شده بودن از موقعیته جدیدی که برا من پیش اومده و ازم خاسن تکلیفشونو روشن کنم. خب من در نهایت بهشون گفدم انصراف میدم و اونام یکم دلخور شدن ! چون برا جذب من رو انداخته بودن به بالادستی ها و .... 

همه اینا در حالیه که جفت و جور شدن موقعیت خوبه پنجاه پنجاهه!  و دیروزم حرفای جدیدی از یکی دو نفر از همتاهام شنیدم مبنی بر اینکه ممکنه جور نشه قضیه شغلیم :(( خیلی ناراحت بودم و فکرمو بشدت مشغول کرده بود این قضیه ولی حالا با خودم میگم که: 

اولن غصه پنج ماه دیگه رو بزارم همون پنج ماه دیگه بخورم! البته اگر اتفاق بدی افتاد! 

.

دومن در حال حاضر اولویته من باس استفاده حداکثری از زمان باشه که زودتر فارغ التحصیل بشم تا حضرات بتونن برا جذبم اقدام کنن . خب خداروشکر ک طبق برنامه وایت بردیم پیش دفاع رو اذر گذاشته بودم و در عینه ناامیدی ، پیش دفاعم جور شد برا همین اذر! و اگه خدا همچنان کمکم کنه و  طبق همین وایتبرده برنامم پیش بره و دو تا دیگه از مقالاتمو تو ی ژورنالهای سطح پایینتر سابمیت کنم شاید برسم قبل عید دفاع کنم. پس الان همه تمرکز و توانمو در حال حاضر باس بزارم رو مقالاتم و سابمیتشون تا رزومم هم قوی تر بشه. 

.

سومن مگه نه اینکه خدا همیشه حواسش هس که بهترینا رو برا بندش رقم بزنه؟! مطمینم بازم حواسش هس و لازم نیس من جلو جلر پیشوازه غصه ها برم. اگر این موقعیت هم نشد قطعن یه خابه بهتری برام دیده و منه نادونو چه به درک حکمت الهی؟!؟ تا همی الانش به بهترین شکل ممکن دستمو گرفده و نذاشته بیوفتم ته جوب!  خیلی وختا بابت اتفاقاته به نظره خودم بده زندگیم غصه خوردم ولی مگه نه اینکه بارها بهم بعدن تر ها و سالها بعد ثابت شده که چه خوب شد فلان اتفاق برام افتاد و من چقدر بیخود غصه خوردم!  

من سال ٨٧ همونجایی قرار گرفتم که ساله ٨٢ هدفم بود- درسته بدبختیای حواشیش خیلی اذیتم کرد ولی بهرحال رسیدم ب اونچه که میخاسم و بعدن ترش هم راضی بودم . 

سال ٩٠ همونجایی قرار گرفدم که  ساله ٨٧ براش رویا پردازی کرده بودم و شده بود هدفم. 

سال ٩٢ همونجایی وایسادم که براش از سال ٩٠ برنامه ریخته بودم! 

....و مطمینم که سال ٩٦ دقیقن همونجایی خواهم وایساد که از دو سال پیش ینی زمسون ٩٣ رویاش تو  سرمه!!!  

تو تمام این سالها این وایسادنها با کلی بدبختی برام حاصل شده و کلی زیر و بم و فراز و فرود داشته و در همممممه این شرایط شده زمانهایی که کامللللللن ناامید بودم از رسیدن ب اونچه که میخاسم ولی بلخره رسیدم ! پس ایندفه هم خاهم رسید ! چون ملی همون ملیه ! و خداش هم همون خداس! چیزی فرق نکرده! والسلام! :)

نظرات 9 + ارسال نظر
بهار پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 22:49 http://likespring.blogsky.com

از همون اولا که وبت رو خاموش میخوندم فهمیدم چقدر دختر محکم و قوی و با اراده ای هستی.بهت تبریک میگم بابت این طرز فکر....الگوی من هم یه جورایی حساب میشی عزیزکم.
کاری که میکنی اسمش توکله...توکل به خدا...خودش بهترینا رو برات رقم میزنه.بالاخره این زحمتا نمیشه که بی جواب بمونه

قربونت برم عزیزم شما لطف داری عاره توکل توکل .... خدا به حرکته ادما برکت میده...توکل بر خودش..ممنونم دوستم

شادی پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 06:43

آمین ...
ممنونم ازت ملی جان. منم دوست دارم.
ممنون از دعای خوبت.

پیشی پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 01:50

انشاالله انشاالله

شادی پنج‌شنبه 11 آذر 1395 ساعت 00:05

ان شالله. توکل به خود مهربونش
برات از ته دل آرزوی موفقیت دارم. خدایا به حق بزرگی و کرمت ،به ذوالجلالیت قسم ملی رو تنها نذار و او رو به آرزوی قلبیش که شب و روز داره براش تلاش میکنه برسون.

میدونسی امشب شروع ربیع هس و دعای به این قشنگی در حقم کردی؟ دوست دارم شادی جونم
منم تو همین شب عزیز از خدا میخام که بهترینا رو سر رات قرار بده در هر زمینه ای

روشناا چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 22:43 http://roshanaa.blogsky.com

سلام عزیز مهربونم، دلم واسه نوشته های قشنگت تنگ شده بود ببخش کمی بی حوصله ام این روزا و زیاد ب وبلاگا سر نمیزنم؛ الانم در ناامیدترین نقطه ی این سالهامم... انگار خدا خواست امشب بیام و بخونمت، حالا ک این پستو خوندم ی نوری دوباره تو دلم روشن شده، انگاری یکی باید این حرفا رو ب من میزد... مرسی عزیز دلم واسه حرفای قشنگت ک ب منم انگیزه داد حتی...
ایشالله کارات عالی و بهتر از برنامت پیش بره

سلام روشناا جونم ایشالا که زودی حوصلت بیاد سرجاش قوبونت برم خوشالم که حرفام انرژی مثبت داشته برات... و اینکه ناامیدی واقعا یه زهره کشندس ... از خودت دورش کن تا میتونی
ممنونم ازت منم کلی از کامنتت انرژی مثبت گرفدم

فائزه چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 18:41

سلام ملی جان
دختر خوب گاهی با خوندن نوشته هات به یاد دوران دانشجویی خودم میفتم . عزیزم برای گردن دردت فکر می کنم اگه یه بالش طبی بخری مشکلت بعد از مدتی حل میشه . البته قیمتش کمی بالاست ولی مطمئن باش اثر بخش هست و خریدنش به صرفه هست .
بیشتر به خودت برس گلی ، واسه یه گاز شیرینی یا دو تا کف دست نون هم هیچ وقت خودتو اذیت نکن . مهربونم موفق باشی
التماس دعا

سلام
چ خوب ، امیدوارم خاطرات دانشجوییت خوب باشن. مرسی بابت راهنمایی چشممممم شما چقد خوووفی محتاجم ب دعا

banooo چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 14:48 http://venus24.cf/

سلامی به شیرینی دلتون، روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت و یه عالمه لبخند خیلی خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
898651

chiznevesht چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 14:16 http://chiznevesht.blogsky.com

سلام
خیلی خوبه که برنامه داری و طبق برنامه پیش میری
با قدرت ادامه بده و همیشه لبخند بزن

یه وقتی که اصلا انتظاررشو نداری به چیزای خیلی خوبی خواهی رسید

سلام
اوهوم چشششششم اره قبول دارم حرفتو

مرغ آمین چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 14:10

چه حرفای خوبی زدی ملی جون تو این پست


قابل نداش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد