ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

سلام

وقتتون بخیر دوستانه جان

انقدر بدم میاد که وقته خستگیم میام اینجا  دلم برا پستای طویل و دراز و خندولناکم تنگ شده!

.

امروز صب ساعت هفت و ربع بیداریم و نون نداشتم برا صبونه! دیه لباسیدم و رفتم دان. سر راهمم از اغ رضا یه دونه کیک کشمشی خریدم و تو سایت با دو تا چایی خوردم. استادمم توی واتساپ در جریان زمان و هماهنگیای روز پیش دفاع گذاشتم و اونم جوابمو داد! جای بسی تعجب!

دیگه یکم فصل دو نوشتم و ترجمیدم. یه دو صفه از فصل چهارم مونده به اندازه دو ساعت کار، دو صفه از فصل دوم اندازه یه ساعت کار ، بعلاوه کل فصل پنجم! دیه فردا رو کلا میزارم رو فصل پنج. ناقصیا رو هم سه شمبه صب!

.

دیروز یکی از داورا نامرد گف برام پرینت بگیر. بیشعور! خب پرینت میخای چکار؟! رو لوپ لوپت بخون دیه! نکبت! اینجوری میتونسم سه شمبه شب براش ایمیل کنم. ولی حالا باس سه شمبه صب بش بزنگم که کی هست و ببرم اون وره شهر تحویلش بدم. مردم ازار دارن

.

دوستمم از شهرسان اومد و یه نیمساعتی فک زد و و ختمو تلف کرد! عاخرش از زیر دسش در رفتم!  برگشتم تو سایت و تا ساعت یک کاریدم و بعدم رفدم نهار. قبلشم از بوفه یه دونه شیر با کاسه یه بار مصرف خریدم. نهار ماهی بود و شوید پلو! ووووی گشنم شد! برم یکم عاجیل بیارم! ...

عاره داشتم میگفدم! نهارو خوردم و رفتم دمباله پیشی و نبود که نبود حتی دوساشم نبودن. با خودم میگم لابد رفته یه گوشه دنج و منتظره مرگشه خو این طفلوکا اینجور مواقع وختی حالشون خوب نباشه یهو جیم میشن و دیه هم پیداشون نمیشه ...

.

طرفای دو و نیم بود که دیگه سر کوچه بودم و پیشی خوشگله محلمونو دیدم و براش تو کاسه شیر ریختم و دو تا دیه هم اومدن. برا یکی دیگشونم رو نایلونی که تو کیفم بود شیر ریختم...کم کم میریختم که بخوره. سومی کوچولو تر بود و از این دو تا میترسید. دیگه اون اولی که یکم از کاسه شیر خورد پیشتش کردم تا نوبت سوممی هم بشه و بیاد بخوره!!

.

اومدم خونه و خابیدم تا پنج. خداییش خاب بعد از ظهر ادم رو رفرش میکنه. پاشدم و جلو لوپ لوپام تا الان. این دفه که برم ولایت باس پیشه چشم پزشک هم برم! امکان اینکه چشام ضعیفتر شده باشه هس بسکه بی وقفه جلو مانیتورم.

.

خو دیه برم ببینم میتونم یکی دو صفم بنویسم از پایان یا نه بگیرم بخابم... شبتون عاروم دوستای خوبم

نظرات 5 + ارسال نظر
مرغ آمین دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 14:20

وای ملی جونم باهات حرف می زنم انگار صد ساله می شناسمت! جه خوبه که باهات آشنا شدم

قربونت برم عزیزم. از بس که خودت صمیمی و خالصی

پیشی دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 10:55

خب شاید داوره چشش اذیت میشه بخواد اونهمه رو روی لب تاب بخونه... اذیت نه منظورم اینه چشمش مشکلی داشته طفلی
ببین چقد نکته سنجم

ن بابا فک کردی کلشو ورمیداره میخونه؟! همر کنه همون نتایج و متد و اینا رو ببینه . چشش که موشکل داره مث خودم کوره!! عااااره چه پیشیه نکته سنجی

مرغ آمین دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 10:48

سلام ملی جون. خدا قوت دوستم. امروز می خوام نظافت کنم البته تو شیش و هشتم هنوز راستش تنم درد می کنه به اضافه دستام ولی خونمونم خیلی کثیفه هیچ کس هم که نظافت نمی کنه غیر از من یعنب بکنن هم بیشتر آلوده بازی راه می اندازن! به نظرت چه کنم؟!!!

سلام ممنونم امین جون به نظرم اگه از ته ته ته دلت میخای نظافت کنی پاشو بکن ولی اگه استراحت نیاز داری بیخیالش شو تا هر وخ ک حسش اومد

شادی دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 06:11

سلام
خسته نباشی ملی جان. خدا قوت ماشالله به این همه فعالیت و توان و انرژی و پشتکارت. ان شالله همیشه با خبرای خوب بیای. خوشحال شدم اینبار دکتر زود ج داد. کاش از همون اولشم به واتساپشون بیام میدادی.
با اون دل مهربونت برا پیشی ها خرج میکنی و شیر میریزی تو کاسه. گاهی این همه مهربونی ت نسبت به پیشی ها برام قابل هضم نیس. خیلی وقتا شده از تنبلیم نرفتم شیر بگیرم از سر راهم. اونوقت با این همه مشغله فکری و کاری شما میری بهشون میرسی. خدا خیرت بده والله

سلام
قوبونت برم ایشالا ایشالا
شادی جون من همیشه همه جا براش تکست میزارم، تلگرام ، واتس، اسکایپ ، جیمیل.... ولی خب اینبار خوندش زود و جواب داد
من وظیفمو در قبال پیشیا انجام میدم شادی جون
ممنونم ازت شادی عزیز

بهار دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 03:00 http://likespring.blogsky.com

منم دلم برات تنگ شدههههه
یهو همه درگیر شدن انگار.
پرینت رو واس این میخواد که ببره بعدا از برگه هاش استفاده کنه واسه چرکنویس
اخییی پیشیااااا...

عسیسممم عاره درگیریه عاخره ترمه!
حالا ک اینطور شد منم دو طرفه پرینت میگیرممممم
پیشی جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد