ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

غذای فارسی!

سلام دوسیا

عنوان نوشت بدلیل ندید پدید بودنه اینجانبه و ارزش دیگری ندارد!

.

امروز صب ساعت ده مین به شیش پاشدم و تا خودمو جم و جور کنم و نمازمو بخونم شد 6 و سی و بعدم یه صبونه زدم و هفت و ربع بود که رفتم سمته دان. انگشتمو زدم و باز رفتم سمت میدون انقلی که سوار تاسکیای ونک بشم و بعدن ترشم مترو حقانی! - اینا رو ننوشتم که ادرسه نشست رو لو بدم نوشتم برا خودم که دفه دیگه یادم نره!

ینی یه ربع به هشت تاااااااااااا یه ربع به نه تو راه بودم ! والا شهرسان میرم زودتر میرسم! عجبا! خلاصه که رفتم تو و محل نشست از این مدلا بود که یه میز دایره ای گنده هست که ملت مییشینن دورش و وختی صندلی ها پر شد اونی که جدید میاد باس بشینه تو دایره وسطی!! خلاصه وارد که شدم یک اغای مهربان  و خوش تیپی بمن گف خانوم دکتر!! هم وسط صندلی خالی هست و هم کورنرها خالیه هر جا دوس دارین بشینین! - حالا این بیچاره فک کرده بود منم عینه اینای دیگه که دعوت شدم خیلی خانوم دکترم! عاخه همشون هیات علمی فلان جا و بهمان جا و متخصص فلان و بیسار بودن و من در قیاس با اونا سیکل هم نبودم چه برسه به دکتر  ولی خب اقای مهربانه خوش تیپ که اینا رو نمیدونس! خلاصه من رفتم نشستم تو صندلی های خالیه به قوله اوشون کورنر! دو دقه نبود نشسده بودم ک دیدم اقای مهربان خوشتیپ بهم نزدیک شد و گفدش اقای دکتر میم شما رو دعوت کردن که بشینید در داریه وسط!!!   واااای خدا مردم از خنده ! ( دکتر میم یکی از وزرای اسبقه یکی از وزارتخونه هاس که اسم ببرم همتون میشناسین و خب دو ساعتی امروز رو تو جلسه بود)  نمیدونم چرا امروز این بندگانه خدا فک کردن من شخص مهمی باس باشم! شایدم منو با یکی اشتبا گرفده بود...الله اعلم...خلاصه که رفدم نشسدم تو داریه وسط و جای هیجان انگیزناکه ماجرا اینه که اقای مهربانه خوشتیپ صندلی رو برام کشید عقب که بشینم و بعدم داد جلو تر که من راحت تر بشینم!  تا حالا هیش اغای مهربانه خوش تیپی چونین رفداره با کلاسی باهام نکرده بود هیشکیم غیره خودم تو اون دایره هه نبود و از پشت، پشتم تو دیده چل نفر بود و از جلو هم که روی مبارکم ! با چل نفر چش تو چش بودم حالا اگه مثلا ده سال پیش بود کلی عرق شرم بر جبینم مینشست و هیچی هم نمیتونسم کوفت کنم! ولی الان دیه اصن معذب نیسم! قشششششنگ نارنگیمو خوردم و یه دونم از کلوچه هامو خوردم! تازه اون یکی کلوچه و موزمم بخاطره پرهیز ار پرخوری نخوردم! واللا. ببینین این جور مواقع بخورین اصن خجالت نکشین! اینا رو خریدن برا من و شماها نه برا تماشا! واللا. کلاس ملاس هم معنا نداره این جور جاها! عااااره!

.

ولی صوبتای خوبی کردن. برا اولین بار از جلساتشون راضی بودم. سه نفر لکچر دادن که اولی و سومی واقعن خیلی ارزنده بود. مخصوصن اولی و واقعن همونجا چند تا ایده برا کار پژوهشی به ذهنم رسید. ماهایی که میخایم تدریس کنیم و دانشجو دور و برمون قراره باشه یه چیزه خیلی مهم اینه که بسیار اگاه باشیم از اتفاقاته دور و برمون! ینی ماهیت رشتمون این شکلیه! ینی علاوه بر سواد و تخصص و علمی که از خوندن و مطالعه کسب میکنیم این مورده اگاهی از انچه که دور و برمون میگذره خیلی خیلی برامون مهمه و اهمیتش کمتر از سواد علمی نیس. شرکت تو اینجور نشستها درسته نتیجه خاصی برام نداره ولی عوضش منو از اوضاعه دور و برم اگاه میکنه و اگه کسی بهم مراجعه کنه که براش موضوع پیشنهاد بدم یا ایده بدم میتونم از قبل همین جلسات و نشست ها، موضوعات و ایده ها رو بیرون بکشم ! حالا میفهمم بعضی استادامون چرا انقدر از همه چی خبر دارن! خب زیاد تو این جلسه ها میرن و میان و لذا در مورد بیشتر اتفاقاتی که میوفته و وضعیت موجود اطلاعات کسب میکنن...

.

12 و نیم هم که بهمون ناهار دادن. ژوژه کباب با دووووخ! و سالللاد! از تهیه غذای فارسی! این فارسی ظاهرن یکی از بهترین تهیه غذاهای تهرونه و خب این ارگانی که استادم منو با خودش برده بود از ارگانای پولداره! هر دفه غذاهای محشر میدناااا!

ها یه چیم بگم! وختی نوبته معرفی به من رسید فک نمیکردم انقدر هل بشم! البته بروز داده نشد هلیتم ولی خب خودم فمیدم که هل شدم.باس اعتماد به نفسمو بالاتر ببرم یکم!

.

دیه تا 4 هم دو تا کارگروه تعیین کردن که منم منشیه یکی از کارگروها شدم  ینی هر چرت و پرتی که میگفتن اعضای اون کارگروه باس مینوشتم و به حدی هم پراکنده و مبهم گاهی صوبت میکردن که واقعن نمیدونسم چی چی بنویسم. بینشون فقط یه خانوم دکتری بود که بسیاااار عالی حف میزد. ینی حرفاش حرفه حساب بود و چرت نبود! و تجربیات خوبی هم داش. اینم از این. هااااا یکی از همگروهی ها هم مث من اومده بود و اونم منشیه اون یکی کارگروهه شد. موقعه معرفی اون افرادی که از مراکز معتبر پژوهشی دعوت شده بودن باید یه توضیحی هم در مورد فعالیتهای مرکزشون میدادن و گاها پیشنهاداتی هم میدادن بعد معرفیه خودشون و مرکزشون. حالا خب تو اون جمع من صرفا از طرف استادم دعوت شده بودم که نقش منشیه کارگروه رو داشته باشم و منشی هم خودش نباید نظر بده و نقشش صرفا یادداشت برداری و مرتب کردن صوبتای گروهه. حالا نوبته معرفیه من که شد من فقط صرفا خودمو معرفی کردم و دیگه واقعن در جایگاهی نبودم که بخام پیشنهاد بدم یا هر چی! ولی اون یکی همکارم که میگم اونم برا منشی شدن از طرفه استادم دعوت شده بود بعد از معرفیه خودش برگشت گف من یه پیشنهادی دارم و حالا بگذریم که پیشنهادشم چنگی به دل نمیزد! خلاصه که به نظرم صرفا بایس خودشو معرفی میکرد نه که بخاد پیشنهاد میشنهاد بده. نعععععع؟!! غلاااااااااممممممم؟!

دیگه راه افتادم طرفای 4 و نیم و برگشتم و همون موقه هم خاهرم رفته بود دمباله کارای انصرافم که دیشب گفدم و بهم زنگید و دوباره با هم همه چیو چک کردیم. رفتم رسیدم دان و انگشت زدم و یکم به پیشی ها رسیدم و دیگه شش خونه بودم و تا خوراک رژیمیه مرغ و گل کلم رو بپزم و حمام کنم شد 8 و بعدشم که الف دعوتیدم اسکایپ و فک زدیم و الانم که دارم می عاپم و نمازم نخوندم هنو! یه فیلمم گرفتم بنام چهارشنبه که شهاب توش بازی میکنه ولی فک نکنم ببینمش چون صب زود باس پاشم برم شهرسان. جوری که  ساعت نه حداکثر اونجا باشم.

الف میگه مامانت چطوره میگم خوبه. میگه بش سلام برسون منم گفدم باشه تو هم به مامانت سلام برسون و بگو دوس دخدرم بهت سلام رسوند. میگه اگه اینو بگم بهم گیر میده که بگیرش! منم گفدم خب بش بگو پسرا دوس دخدراشونو نمیگیرن معمولن! برگشته میگه نه مامانه من گیییررررر میده که باس بگیریش. منم گفتم خب بش بگو من دوس دخدرمو دوس ندارم! اونم گف خله خب بزار برو چیز شر نگو!  منم گذاشتم رفتم تا بیام برا شماها بتعریفم! 

.

دوسدتون دارم هوار و یک تا! کاری باری؟! من برم؟! باوشه میرم! خودافظ

.

بعدن نوشت!: اینجایی که رفتم امروز نت داشتن! وسطه جلسه نت گردی و وبلاگ گردی فاز داد

نظرات 6 + ارسال نظر
بهار چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 00:06 http://likespring.blogsky.com

اهان راستی خواستی اون کامنت رو دیلیت کن که کسی با سرچ نتونه بیاد اینجا

باوشه

بهار چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت 00:02 http://likespring.blogsky.com

آخه عشق منییییییی تووووو
مرسی عزیزممممممم...خیلییییییی به دردم خورد حرفات.واقعا ازت ممنونم خانوم دکتر

قابل نداش

مرغ آمین سه‌شنبه 25 آبان 1395 ساعت 12:52

واییی ملی من وقتی فکر می کنم با یه آدم خیلی متشخص اشتباه گرفتنم دچار خود کم بینی می شم بعدش هی می خوام بگم بابا من اونی که شما فک می کنین نیستم! می ترسم اصلیه بیاد منو از جاش بلند کنن!!!!!

نه بابا برا چی عاخه!استاده من از میزبانان این نشست بود و صابخونه بود یه جورایی. اون دکتر میم هم صابخونه بود ! دیگه دکتر میم احتمالن نمیدونسه که استادم از دانشجوهاشم دعوت کرده! فک کرده منم مث بقیه از مراکز تحقیقاتی پاشدم اومدم و مهمم!
البته دروغ چرا منم یکم ته دلم ترسیدم که نکنه ازم بخان نظری چیزی بدم

روشناا دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 23:11 http://roshanaa.blogsky.com

بـــَه خانوم دکتررر شما چقد باکلاسییین :)) جلسات خاص دعوت میشین، غذاهای آنچنانی میخورین :))) دست راستت رو سر ما ملی جووون
من راستش اون میز گردو نفهمیدم ک چ جوری وسطش میشینن ایشالله منم یه روز برم جلسات خاص و این چیزا رو ببینم
راستی هوا آلودست مواظب خودت باش بیرون میری

هااا کلاسو حال کردی؟! آنچنانیییییییی! عی خاهر ما که منشی کارگروه بودیم کس خاصی نبودیم تو اون جلسه
ایناها عکسه اول در این صفحه رو ببین:
http://www.tashrifatekeyhan.com/index.php/services/seminars
فقط تفاوتش این بود که دو ردیف بود . تو این شکل چند ردیف هس صندلی. ایشالا میری عزیزم. چیز خاصی نیس که.
اره اتفاقن الان گلودرد گرفتم

بهار دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 22:58 http://likespring.blogsky.com

گفتم به ملی خوش گذشته هاااا که کامنتا رو زود تایید کرده.تو تی وی یه همایشه رو نشون میداد که پرزیدنت و وزیر یهداشت اونجا بودن تو یادم افتادی....گفتم نکنه ملی هم اینجاس؟
عزیزممممممم تو خانوم دکتر حسابی حسابی حسابی هستی دیگههههه...اون اقا خوشتیپه درست عمل کردهههه...غیر این بود باید فکشو میاوردیم پایین
الف میخواد یه جوری خواستگاری کنه هاااااااا...روش نمیشهههههمیزنه به شوخی و خنده.
میگم نمیشه دفعه بعد منم ببری این همایشااااا؟با قطار خودمو میرسونم...خخخخخخخ شاید شوهر موهری چیزی گیر اومد

هاااا خخخخخخخ.
نه هنو انقدرا گنده نشدیم که با پرزیدنت و وزرای وقت جلسه داشته باشیم فعلن لولمون در حد مهره های سوختس! نه بابا کجام حسابیه! تو لطف داری بمن
اغا خوشتیپه؟!عاااااره فک قشنگی هم داش
الف عاره غیر نستقیم حرف میزنه مثلن! شاید میدونه که من نظرم مثبت نیس البته فک کنم خودشم مطمئن نیس!
باعشه تو هم بیاو! ولی شوهر موهر خبر یوخ! اینا یا قبلن توسط یکی تور شدن یا انقدر تحفه عن که با اونهمه دبدبه و کبکبه کسی تورشون نکرده!

پیشی دوشنبه 24 آبان 1395 ساعت 21:47

خدا رو چه دیدیی شاید الف رفت و گفت و عروسیه برپا شد
جوووون ژوژه کباببببببب

جووووج دوس میدارم وااای نه من و الف؟ نمیدونم ولی به نظرم اونی که بایس باشه نیس! شایسم اشتبا میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد