ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

خطر گردن گرفتگی! :/

سلام و شبتون مشنگ!  خاستم بنویسم قشنگ دیدم مشنگ بهترتره! شبه عادم مشنگی باشه غشنگ تر نی؟ مدل مشنگانه!

.

امروز شش و ده مین پاشدم نماز. تیکه بامزه نمازای صبح من برمیگرده به وختایی که گلاب به روتون از خواب که بیدار میشم جیش دارم! همیشه اینطور نیستا! گاهی اینطوره! معمولن وختایی که شبش قبل خواب چای خوردم! القصه شش و ده مین میپرم تو مبال و تا بیام میشه مثلا شش و هجده نوزده دقه! بعد خب مثلا امروز نمیدونسم اذان (طلوع صبح) دقیقن کیه! شش و بیسته، شش و هفدهه، شش و بیست و پنجه؟! یه شماره فک کنم 192 هس که به اسم اعلام اوقات شرعی تو گوشیم سیوه. اول اونو میگیرم و میزارم رو بلندگو و تا اغا صدا قشنگه بخاد یه بسم الله بگه و اوقاتو اعلام کنه من سریع چادرمو میندازم رو سرمو سجاده رو باز میکنم و دستامم میبرم پشته گوشم!  اگه از طلوع افتاب نگذشته باشه اولین ساعتی که اعلام میکنه مربوط به طلوعه افتابه! تا طلوع از دهنش درمیاد من سریع نیت میکنم و شروع میکنم و نماز صبحم که کوتاس دو دقه ای تموم میشه  اغاهه هم باس خودش بقیه اوقات رو اعلام میکنه و منم حینه نماز احساسه تنهایی نمیکنم اینجوری  دیگه اینجوریاس!

.

دوباره خابیدم تا هفت و ده مین و بعد پاشیدم و صبونه سنگک با پنیر و سوپس  عسل و اخرین قطعه شیرمالو خوردم و چای هم یواشکی به دور از چشم شادی و ندا از فلاسخه دیشبی ریختم و تامام! پیرایش نموده و البسه پوشیده و اخشال بدست رفتم تا سر کوچه و بعدم پیش بسوی دان. جلوی دان پیشی خوشگل ملوسک خانومه رو دیدم و براش یه شیر خریدم و کل شیر رو ریختم تو یه کاسه یه بار مصرف که از بوفه گرفتم و گذاشتم تو باقچه تا خانوم خانوما بخوره. زیادش بود ولی عمدن همه رو ریختم که بقیه پیشیام بعدش بیان بخورن. بعدم هشت و نیم انگشتو زدم و رفتم به سمته ارگانه مربوطه برا گرفتنه مجوز. اگه نامه مجوزو به شما دادن به منم دادن  زنه گف تایپیستمون نیست و سیستمامون اوکی نیست و هزار تا درد و مرض ردیف کرد و در نهایتم گف اخره وخت تماس بگیر و منم که اخره وخت تماسیدم طبق معمول گوشیو ورنداشت. واللا خوب پوله مفت میگیرن واقعن خوش بحالشون یه عده. در ازای هیچی ماه به ماه پول میگیرن! تازه دو قورتو نیمشونم باقیه!  دیگه پیاده برگشتم دان و چقدر هم خوب کاری کردم پیاده اومدم چون مسیر بشدت ترافیک بود. نه و نیم سایت بودم و شروع کردم به کارام. یکم گزارشه طرحه اون یکی استادمو پیش بردم و یه سیبم خوردم تا وخته نهار که جاتون سبز قیمه بود امروز.

.

بعد نهارم یکم رو فصل چهار تز خودم کار کردم و طرفای سه و نیم بود که دیدم خستمه. از صبحشم احساس میکردم گردنم درد گرفته. یکی دوبار هم حس کردم یه چیایی شبیه گره تو گردنم وول میخورن! دیگه گفتم ملی نیاز به خواب و استراحت داره و پاشدم انگشتو زدم و اومدم خونه. اول دست و بالمو شستم و نمازیدم و یه چند مین نت بودم و بعدنش خابیدم تا وختی که اذان زدن. دیگه پاشدم و کمی موسیقی گوشیدم و با چای و کیشمیش و پسته و یه گاز کیک از خودم پذیرایی کردم و یکم نت گردی و دو سه صفحه هم فصل چهار و تمام!

.

سر نماز ظهر نمیدونم چرا گریم گرف! تعجب میکردم با خودم که چرا یهو فازه دپرشن برداشتم که همین نیمساعت پیش توکه پای شما خاله پری تشیف اوردن! اولش فک کردم زود اومده ولی الان که حساب کردم دیدم نه وختش بوده. با این حساب همون بهتر که نامه مجوزرو همون فردام نزنن!واللا! سه روزه اولو نمیتونم مسافرته شهرستانی داشته باشم.

.

فردا صب دهنم اسفالته! باس به خانومه هی بزنگم تا بلکه گوشیشو برداره! نمیدونم اگرم برنداره شاید پاشم برم حضوری...نمیدونم فعلن برنامه ای برا فردا ندارم . هر چیه بعد نهار باس برگردم خونه. روال بر این است عزیزان!

.

شبدر نوشت: برات کامنت گذاشتم عزیزم. اگر ایمیل زدی همینجا یه خبر بده بهم. قربونت

.

پاشم بخابم که خوابم میایه! مرسی بروبچ که میاین بهم سر میزنین و ببشخین اگه غشنگ نمینویسم یا روزانه هام تکراریه  دوسدتون دارم...بای بای

نظرات 4 + ارسال نظر
شبدر یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 15:19

سلام
نمازهات قبول باشه ان شاالله
کارات هم بیفته روی دور تند و انجام بشه کار خاصی نداشتم ملی عزیز فقط می خواستم اون موقع حرف بزنیم
تو نمازات منم دعا کن

سلام شبدر جون ، قبول حق باشه. ایشالا همینطور که میگی بشه.
شرمندت شدم که نتونسم بیام چشم محتاجم ب دعا شمام برا من دعا کن شبدر جونم. منتظرم برگردی باز عاپ کنی و بگی حالا خوبه

مرغ آمین یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 10:55

ملی من می خونمت آرامش می گیرم. سر نمازات برام دعا کن گره از کارام باز بشه و خدا گشایشی تو زندگیم ایجاد کنه.

آمین جون شما لطف داری عزیزم. خوشالم که اینجا برات انرژی مثبت داره. من که خودم حسابی محتاجم به دعا ولی چشم حتمن. تو هم برا گشایش کارای من دعا کن عسیسم

شادی شنبه 8 آبان 1395 ساعت 23:42

تکراری چیه. به حان خودم کلی خندیدم سرنماز صبحت. اقاهه داشت برا خودش بقیه اوقات رو میگفت توهم زودی نیت کردی و ....
خیلی باحالی ملی

نوش جونت خنده ها عاره اغا خوش صداهه

بهار شنبه 8 آبان 1395 ساعت 23:06 http://likespring.blogsky.com

عشقولی اذان تهران که ساعت 5 صبح میگه.چرا شیش؟
ای همشون بترکن که کارتو انجام نمیدن.ایشالا وسط اتوبان پنچر کنن
خیلیم قشنگ مینفیسی...منکه دوست دارم، هم نوشته هاتو هم خودتو

قربونت برم منظورم به طلوع صبحه. (چکیدم دیدم غلط نوشتم! شرمنده)خوب از اذان که میگن تا طلوعه صب وخت داریم برا نماز دیه. اغاهه طلوعه صبحو غروب افتابو اینارم میگه...خیلی با حاله بعد من میزنگم ببینم طلوع نگذشته باشه . اگه گذشته باشه نیته نماز قضای صبحو میکنم وختی طلوع گذشته باشه دیه طلوعو اعلام نمیکنه
وسطه اتوبان پنچر کنن؟! بهار جونی تخفیف نده بهشون اونا دارن عخشتو اذیت میکنن... پنچر نکنن که! وسطه اتوبان تریلی از روشون رد شه اینجوری بهترتره
منم دوسدت دارم عسیسم...بهتر از شما که نمینویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد