ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ساک خرید حصیری :))))

سلام و شب پنشمبتون گوگوری مگوری!  

عنوان فی الواقع یکی از اقلامیه که قراره در اینده ملی برا خونش بخره!! برا وختایی که میخاد بره خرید!

اول از دیشب بگم که طرفای 5 رسیدم خونه و یه دوش گرفتم و تا خودمو جم و جور کنم اذان زد و نماز ظهر و عصرم دیگه قضا شد. دیگه منم همه نمازامو یه جا خوندم و یادم نیس ولی فک کنم پرخوری هم کردم -بربری و پنیر و ماست و یه دونم کلوچه خوردم! بعد استادم تو اسکایپ پیام داد که تب و لرزش بدتر شده و امشبم( ینی دیشب) نمیتونه بیاد برا جلسه. اینم از شانس ما منم براش پیام زدم که عب نداره و ایشالا حالش زودتر بهتر میشه و بعد برام بازم وخت میده. بعد دیدم پیامم رسمیه و محبت آمیز نیس! یه پیام دیه هم پشبندش دادم که مواظب خودتون باشین استاد! پاچه خوارم خودتی!  بعله! یه جورایی نا نداشتم دیشب. طرفای هشت بودد که جامو انداختمو رفتم زیر پتو و وبلاگ خونی کردم. نیمساعت بعدش الف خان زنگید و گف بیا اسکایپ. راستش اصن حوصلشو نداشتم! ان روزا کلا حوصله هیشکیو ندارم. حتی از خونه هم که میزنگن حوصله ندارم باهاشون بحرفم. دیگه الف که جای خود دارد. دید تحویلش نمیگیرم خدافظی کرد و رف پی کارش. بازم دوباره دارم مث پارسال نسبت بهش سرد میشم. من میخام یکی واقعن دوسم داشته باشه. به طرز زیادی! یه جوری که دلمو بلرزونه و من با تمام وجود باور کنم که دوسم داره. الف نمیتونه این حسو به من بده. و البته هیچکسه دیگه ای هم تا حالا همچین حسی رو نتونسه بهم بده! بس که عتیقه ام هیشکی دوسم نداره  عاره ! خلاصه الف رو رد کردم رفت و دوباره نشستم وبلاگ خونی و بعدم قبل از 11 بود فک کنم که خوابیدم.

.

صب بازم اذان صبحو شنیدم. دلم گرم شد. چن وختی بود با صدای ازان بیدار نشده بودم. ولی بیدار نشدم و همون شش و ده دقیقه بیدار شدم و نمازمو خوندم و باز خوابیدم تا هشت و نیم. بیداریدم و یکم نون شیرمال داشتم ولی دلم نونه تازه میخاست. رب هم باس میگرفتم برا پخته ناهار. ها راستی امروز روز اخره همایش بود و من دیشب دو دل بودم که امروزو برم یا نرم و احتمال میدادم صب که پاشدم شاید بخام برم و واگذار کردم به مودم ! صب که بیدار شدم دیدم نه توی موده رفتن به همایش نیسم. دیگه قبل نه رفتم خرید. اول رفتم نون سنگکی که یه چن مین تو صف بودم. نونواهاش عوض شده بودن خوشبختانه و یه نونوای ریش داعشیه مهربون و مودب بود که نونامم برام تیکه کرد.. دستش درد نکنه. بعد از سوپر میوه بغل دستش خیار و شلغم و هویچ خریدم و رفتم سوپریه اغ رضا برا خرید رب. ارزنه کفترامم تموم شده بود. عینه خنگا یه بسته هم جو گرفتم و بعد که اومدم خونه دیدم به اندازه دو وعده اینا دارم و در واقع الکی جو خریدم. تو سوپری که وارد شدم سه تا دخدر قرطی هم بودن! فک کنم داشتن برا صبونشون خرید میکردن. یکیشون یه نگاهی به خریدای من کرد و گف باریک اله به این خانوم...نون تازه و سبزیجات تازه و ...به به ...  منم خوش خوشانم شد و تنها ری اکشنمم این بود که لبخند زدم همین! اق رضا هم خندید! و بازم عینه این خنگا یادم رف به دختره تاروف بزنم از نون گرم برداره! الان با خودشون میگن این خانومه چه ماست بود! خلاصه اونا که رفتن و منم چیایی که میخاسمو اق رضا بهم داد و موقع حساب کردن نمیدونم چرا خندش گرفت! برگشت گف فک کنم ندیده بودن تا حالا ( منظورش این بود که ندیده بودن یه خانوم صب بره سبزیجات و نون تازه بگیره! ) ولی فک کنم اینو اق رضا الکی گف! خاست خندشو توجیح کنه! نمیدونم به چی خندش گرفته بود  نمیدونم چرا احساس کردم به تیپ و قیافه من با خریدام تو اون موقعه صب خندید! نمیدونم الله اعلم! بهش نون هم تاروف زدم و برنداش.

.

برگشتم خونه و سریع کتری رو گذاشتم و ظرفا رو شستم و املتو اوکی کردمو جاتون سبز با سنگک زدم و طرفای ده و ربع نشستم پشت لب تابم. اون هفته گفته بودم میخام پنشمبه هامو برا خودم باشم ولی امروز تو موده انجام کارام بودم ! من کلا مودی هسم در عینه حال که برنامه ریزی هم دارم. خلاصه تا 11 وبگردی کردم با لوپ لوپ - ینی در واقع رفتم اپارات و کلیپ دیدم. کلیپ جک و جونور  بعد هم از 11 تا یک و نیم یکم رو فصلا کار کردم و اون وسط به الف هم زنگیدم که بیاد اسکایپ و نتم یاری نمیداد و دسته اخرم رییسش بهش زنگید و دیگه رفت. یک و نیم پاشدم و اینو بار گذاشتم:

عسک حذفیده شد! :))

.

خورشت به آلو هستن ایشون. مث همون هفته پختمش فقط آلو هم توش ریختم و بسی خوشمزه بود. کته هم گذاشتم و تنگشم ترشیه غوره و سیرترشی و سالاد شیرازی ....

ناهارمو که خوردم یکی از بروبچ زنگید و دو صفحه مطلب برام فرساد و یه مباحثه علمی با هم کردیم و بعدن ترش هم طرفای 3و نیم بود که نمازای ظهر و عصر و خوندم و خابیدم تاااا5 و نیم اینا فک کنم. ینی اذان عصرو تو جام بودم و شنیدم و بعد پاشدم و ظرف شستم و چای دمیدم و یه نصفه کلوچه هم گذاشتم کنار ماگم که با چای بعد نماز بخورم. نمازامم خانده و سوپس! با خاهر وسطی که طبغ معمول وختی من تو دسشویی بودم زنگیده بود تماسیده و صحبتیدم. الانم دارم برا شما می اپم و چاای مینوشم و بعدن ترش هم میخام پاشم یکم برخصم! قررر در کمر فراوان عسد نمیدانم که کجا بریزمش  همینجا ...همینجا! بعدشم میخام بشینم کلک فصل اولو بکنم. فصل سه رو هم نوشتم دیگه تقریبن. فصل دو میمونه که کارش زیاده و فصل پنج. فصل چهار نوشتنش شاید زمان بر باشه ولی خوشم میاد و اسونه. البته در فصل چهار و پنج بعدن نتایجج فاز اخر رو که هنو داده هاشو جم نکردم رو هم باس اضافه کنم .

وای کارای مربوط به طرحی که الان صد ساله طول کشیده و اون روزی بهم محولش کرد استادمم مونده. ببینم فردا میتونم استارتشو بزنم یا نه.

.

از یه چیزی خیلی بدم میاد و اونم اینکه من لباس پاییزی ندارم! ینی لباسی که تو این هوا بخام بپوشم و برم خرید مثلا. لباس رسمیه پاییزی برا دان دارم ولی برا بیرون نه. و لذا مجبورم با همون تیپه دان برم بیرون برا خرید مثلا  خیلی بدم میاد از این حالت ! شاغل که بشم دیگه برا خرید لباس یه برنامه ریزیه اساسی میکنم و برا هر فصل همون سال لباسای مناسب میخرم. خریده فصلانه انجام میدم در واقع!

.

اینم یه مدل ساک خرید حصیری:

این سایتو ببینین چه باحاله(ایناهاش) توش محصولاته حصیری میفروشن ...خعلی خوکشلن نه؟

نظرات 6 + ارسال نظر
ملی یکشنبه 9 آبان 1395 ساعت 17:24

منم از این ساک حصیری ها دارم از کنار اروند رود از بچه های محلی خریدم .
هیچ وقت باهاش خرید نرفتم همین طور تو انباری مونده تازه چند رنگ هستش

ایول به تو. خب برو باهاشون خرید یا استفاده های دیگه ازشون بکن. مثلا میتونی بزاری یه گوشه اتاق یا نشیمن و توش چیز میزاتو بریزی. خیلی غشنگن . یا همینجوری اویزون کن به دیفاله اشپزخونت ...همینحوریشم غشنگه مرسی ازنظرت

مژده جمعه 7 آبان 1395 ساعت 10:04

سلام وصبح ادینه ت بخیر ملی جونم، روزی چند بار سر میزنم اینجا و میخونمت از شخصیت مستقل و شوخت خیلی خوشم میاد، یادش بخیر یه زمانی منم وبلاگ داشتمو کلی دوست و رفیق مجازی که البته یه وقتایی هم حقیقی میشدن متاسفانه با اومدن تلگرام خیلی ها وبلاگشون رو بستن و اونجا گروه درست کردن ولی هنوز هم اینجا خیلی بهتره ، اصیل تره، واقعی تره .
اطلاعاتی که میذاری خیلی کاربردیه مخصوصا اون پست مربوط به مراقبت پوست ممنون عزیزم

سلام مژی جون ، صبح ادینه شما هم بخیر و شادی ممنونم که میای سر میزنی. شما لطف داری بمن عزیزم خو وبلاگتو دوباره راه اندازی کن. منم وبلاگارو بیشتر از گروه ها دوست دارم.
خوشالم که اطلاعات بدردت خورده مرسی از نظرت

شبدر جمعه 7 آبان 1395 ساعت 09:02

نماز خوندمت رو دوس دارم .
ان شاالله کارهای تحصیلیت خوب پیش بره و همونطوری که دلت می خواد بشه .
چیزی که می خوای بخری قشنگه برای خرید استفاده منی زود ممکنه خراب بشه خواهرم داره و عزیزشه و توش کامواهاش رو می زاره . اما اگر برای خرید کردن خوشت میاد که اونو ببری هر چی حست میگه و خوشحالت میکنه انجام بده من منظورم اینه که برای خرید و دم دست زیادی خوشگله . بهر حال که صلاح مملکت خویش خسروان دانند .
دستت درد نکنه بابت ارزن هایی که به پرنده ها میدی ما هم تو حیاطمون بسته ارزن میزاریم و گنجشکا و یاکریم ها نوش جون میکنن
اصلن یکی از تفریحات سالم من گشت و گذار لابلای میوه ها و سبزیجات خوشرنگ و خوشمزه هست . بهم حس خوبی میده و انرژی مثبت میگیرم
مهربان و شاد زی بانو ملی خانمی عزیز

قربونت ممنونم ایشالا
اتفاقن خودمم اولش فک کردم که اجناس توش سنگین میشن و اینا شاید تحمله وزنه زیادو نداشته باشن ولی خب از اون طرفم من خریدام یک نفریه! ینی میرم میوه فروشی چهار قلم جنس میخرم و از هر کدوم چار تا پس زیادم سنگین نمیشه. حالا شایدم گاهی باهاش خرید رفتم که زیاد خراب نشه البته هنو برنامه خریدشم ندارم ، رفته تو لیسته خریدم برا اینده ایشالا.
من ارزنا رو میریزم پشت پنجره که کب کبا بیان بخورن. اونام میان کلی دعوا راه میندازن سره ارزن
دقیقن خوب گفتی خرید سبزیجات و میوه های تازه حس خوبی میده ممنونم شبدر بانو جووون ، شمام ایشالا تنت همیشه سالم و دلت شاد باشه

شادی جمعه 7 آبان 1395 ساعت 08:47

سلام عزیزم صبحت بخیر
کماکان میخونمت و لذت میبرم
موفق باشی نازنین

سلام شادی جونم صبح شمام بخیر در مورد اون پیامتم مرسی گفتی بهم !ببین من حواسم بود و وختی تو صفه وبلاگم کلیک راست میکنم و میبینمشون چیزی توشون ننوشته. ینی تو الان میبینی اون قضیه رو؟

پیشی جمعه 7 آبان 1395 ساعت 01:44 http://rozaneh123.blogsky.com/

یع بع چه خورشتییییییییی

جات خالی عالی بود...تو هم بپزون

بهار پنج‌شنبه 6 آبان 1395 ساعت 23:50 http://likespring.blogsky.com

آخییییی عزیزممممم ...ما هم از این ساک حصیری های رشتی رفته بودیم شمال خریدیم.ولی من روم نمیشه بگیرمش دستمولی خیلیییییی دوس دارممممم
اون خورش به آلوت دل از کف بریدآفریییییییین
نوش جونت.
زود این ساکه رو بخر با اون برو خریدمن عوض تو ذوقشو دارم

اوهوم خوشگلن. بابا ول کن حرفه مردمو اگه دوس داری وردار گاهی که میری خرید.
خوشت به الو بپزون عالی بود
خرید ساک برنامه اینده هس ایشالا. هااااا منم ذوق دارم براش و کلا برا خرید لوازم منزل و اینا مرسی از نظرت بهار جونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد