ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

پنجشمبه روشن!

امروز روز روشنیه چون دل ملی روشنه. قراره مشکل مدل حل شه به امید خدا ...(آیکونه ملی در حال جذب انرژی از کاینات!!)

.

از دیروز عصر بگم که طرفای هشت رفتم دان و انگشت زدم و بالا پله ها هم کلاسیمو دیدم که خیلی حرف میزنه!! واه واه واه! البته منم بدم نمی اومد وایسم به صحبت حوصلم سر رفته بود. خلاصه که نیم ساعتی سر پا حرفیدیم و برگشتم که برم خونه . چن قدم دور شده بودم که دوباره همین همکلاسی از پشت صدام زد و گف منم از این وری میام! گفتم بیا. سر راه هم باز از این در و اون در حرف زدیم ...حس خوبی نداشتم همش میترسیدم یکی ببینتمون و فک کنه بینمون صنمی هس. خلاصه دیگه سر شونزده اذر از هم جدا شدیم و هر کی رف سی خودش.

.

اها به یه پیشیه خیابونی هم سوسیس دادم نوش کرد. به پیشی مادر و سه تا بچشم خاستم سوسیس بدم که دیدم نمیخورن دیگه براشون نریختم. سیر بودن. برگشتم خونه و یکم مطالعه و طرفای 11 هم ادامه فیلم بیفور میدنایت رو دیدم. فیلم جالبی بود. دوس داشتین دانلود کنین ببینین. صحنه هم داشت هر کی دوس داره  

.

دیشب از هفت اینا تا بخوابم پرخوری کردم...بزار بینم چیا خوردم ...ها.... یه لیوان شیر ، نصف دونه شیرینی، یه کف دس نون بربری و پنیر، یه کف دس نون شیرمال ، یه دونه هلو انجیری، یه پیاله ماست!!! (ایکونه ملیه گاو!)

.

ها یه اتفاقی هم افتاد. دوسته دوران ارشدم که هر روز میومدن اتاق ما برای چای عصرونه چند روز پیش بهم پیام داد که فلان روزها رو تهرانی یا نه؟ میخام سرت خراب شم! منم گفتم از فیلان روز قراره برم ولایت تعطیلات تاسوعا عاشورا. واقعنم دروغ نگفتم. اونم گف اوکی بهت خبر میدم تاریخ دقیقمونو که کی میخایم بیایم. یه توضیح داخل پارانتز بدم: من عادمه وسواسیم و مثلا عمررررن دوس ندارم توی پتو و تشکم کسی بخابه و اگه کسی خابید دیکه من توش نمیتونم بخابم و .... این یعنی وقتی یکی بیاد خونم تا دو روز بعدش باس بشور بساب کنم. چکار کنم خو هر کی یه عیبی داره منم عیبم اینه. دوس دارم پذیرای مهمون باشم ولی متنفرم از اینکه یکی بخاد شب بمونه و متنفرررترم از اینکه خودم بخام شب بمونم خونه کسی. حالا من خودم چند بار به شهر این دوستم سفر کردم و در هیچ کدام از دفعات سفر نرفتم سرش خراب شم. یا رفتم مهمونسرای دانشگاه یا هتل . این قضیه رو هم بزارید کنار مشکلات پایان نامه و تزم که خداییش عینه چی توش موندم. من این بار که رفتم ولایت یه هفته بیشتر پیشه خونوادم نتونسم بمونم و بخاطر کارای تزم مجبور شدم علی رغم میل باطنیم برگردم سریع تهران بعد اونوقت شما فک کن بخام 5 روز بشینم مهمونداری کنم!

دوستم دیشب زنگید و البته اولشم گف اگه سرت شلوغه و کارای تزت زیاده بهم بگو ما میریم خابگاه. و تاریخ دقیق اومدنشونم گف. منم گفتم من برنامم دسته خودم نیس و ممکنه اون روزها رو بخام برم فلان شهر از صبح تا عصر برا جمع اوریه داده و ولی بزار با مسئوله مربوطه صحبت کنم و هماهنگ کنم. بعد بهت خبر بدم که میتونم پذیرای تو و دوستت باشم یا نه . که اونم برگشت گف نه نمیخام و فقط میام خودتو یه سر میبینم. منم لکی تعارف کردم و اونم گف نه نمیخام و اینا .... حالا من دیشب خیلی اعصابم خرد شد بابت این قضیه و بنظرم رفتارم زشت بود ولی فکرشو که میکنم میبینم اگر بخام قبولشون کنم خودم قراره اذیت بشم . حالا بین اذیت شدنه خودم و ناراحت شدنه اون دوسم یکی رو باس انتخاب کنم که البته با توجه به شرایطم ترجیح میدم دوستم ناراحت بشه! میدونم الان میگید چه ملیه خودخواهی ولی دیگه همینه. جالبه که دیشب به سه نفر این موضوع رو گفتم . و فقط الف درکم کرد! ینی گف گور بابای بقیه ناراحتم شد شد! یه کاری کن که خودت ناراحت نشی تو این شرایط سختی که داری!  ولی اون دو تای دیگه گفتن مهمون حبیب خداست و معاشرت کن و اینا منم مهمون دوس دارم ولی مهمونی که شب نمونه!! حالا نظره شماها چیه؟ شما جای من بودی چه میکردی؟ میخام جمعه ای رو که تهرانن دعوتشون کنم برا نهار . همین و معذرت بخام ازش که نتونسم پذیرای خودش و دوستش باشم. خیلی خرم؟

نظرات 3 + ارسال نظر
ندا شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 11:52

ملی جون من درکت می کنم هرچند من نمیتونم چنین کاری بکنم با اینکه منم مثل تو وسواسم.
بیشنهاد میکنم برای مهمان ملحفه جداگانه تهیه کنی و روی رختخوابت کاور کنی وقتی هم مهمان رفت تا بزن بردار و مجبور نیستی برای هر مهمان اونو بشوری.

ممنون از نظرت ندا جون
عاخه میدونی چیه؟ شدت وسواس من یه درجه بالاتره این یعنی با کاور کردنه تشک و پتو با ملفه بازم راضی نمیشم! و کلا رختخابه مهمون باس جدا باشه تا راضی بشم

شادی پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 11:14

دوراز جونت
بنظر منم کار خوبی کردی. مهمونسرا نیست که خونه ات. شما اونجا کار داری و دلیل موندنت هم کارو برنامه هاته. برا دل خودت اونجا خونه نگرفتی که پذیرای مهمون باشی و هردوست و فامیلی که چه میدونم کار دانشگاهی و دکتر و آزمایش اینا داشت بیاد مزاحم کارو برنامه ت شه.
خودتو بیخود چرا اذیت میکنی آخه. منم البته مث شمام هااا. مطمئنم اگه جای توبودم الان عین تو اعصابم خردمیشد و پشیمون بودم از کارم. ولی باور کن دوره زمونه یه جوریه که نباید خودت رو اذیت کنی برا هیشکی حالا دوست دوران دانگاهی که سهله.
یکی ام اینکه منو شما بچه شهرستانیم که عاطفه و مهربونی مون این موقعا گل میکنه والا اگه مال خود تهران بودیم خیلی راحت و بدون اعصاب خردی جواب رد میدادیم. اینو تجربه بهم میگه

ممنونم بابت نظرت شادی جون. بابا داره با دوسش میاد برن کنسرت! حالا اگه شرایطم عادی بود و دو دست رختخاب اضافیه مخصوص مهمون هم داشتم باز ی چیزی . ولی الان اصن شرایط روحی و کاریم اوکی نیس ... سعی میکنم اروم باشم و هی حقو بدم به خودم

شبدر پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 10:19 http://fourleafclover.blogfa.com/

ملی جون بابت پیشی ها که متشکرم اما بابت مهمون چون خودم مهمون گریز هستم نمی تونم پیشنهادی بهت بکنم .
مشکل پروژه هم دعا می کنم درست بشه

خاهش میکنم شبدر جون وظیفمو در قبال پیشیا انجام دادم و نیازی به تشکر نیس. منم تقریبا مهمون گریزم ولی خیلی بیشتر بدم میاد که طرف بخاد شبم بمونه. مرسی نظرتو گفتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد