ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

پاییزی که بعده زمستونش بهار میاد

امروز صبح که داشتم میومدم سر کار...قبل رسیدن به دان...احساس کردم این پاییز و زمسدون که بگذره قراره حاله دوران بهتر بشه...حاله دله خودم منظورمه! نمیدونم چرا همچی حسی بهم دست داد....احساس کردم دیه قراره اتفاقای خوبی بیوفته ...روزایی میاد که احساس رضایت قلبیم صبحها که از خواب می خام پاشم و شبا قبله خاب قراره تامین باشه و قلبا از شرایطم راضی باشم...نمیدونم.... کاش واقعی باشه این حس... البته خودمم میخام زورمو بزنم ...همه زورمو...این پاییز و زمسون

.

پاییزتون مبارک بچه ها... هوا یواش یواش سرد میشه و قراره پولیور بپوشیم چن وخته دیه...دلم میخاد کیک بپزم ولی خونه مامی همزن نداریم البته وخت هم نداریم. دیروز ساعت 7 عصر در حالی دان رو ترک میکردم که سرم داشت از درد میترکید و تو سازمان هم چشم چشم رو نمیدید تاریکککک و مخوووف  .... عب نداره...اینطوری راضی ترم... میخام جون بکنم این دو فصله پیشه روی 97 رو...تا ببینم اون اتفاق خوبه که قراره بیوفته دقیقن چیه...همون که تو پاراگراف قبلی گفدم!

.

ینی میشه امسال فرصت کنم ترشی بسازم؟ پارسال ساختم یه عالم....ایشالا که وخت بشه...بزار تخویمو ببینم که تعطیلی داریم عایا؟ مهر که نداریم و ابانم هشتمش اربعینه. میشه یه سه شمبه ای! شایدم یه روز پنشمبه ای مرخصی گرفدم صرفا برا ترشی سازون! صبحش میرم خرید تو بازاره خوکشل و اوچولوی شهرمون و عصرش و صبح فرداشم ترشی میسازم میدونین الان به چی فک کردم؟ سال دیه این موقه رو تجسم کردم...اول این ب ذهنم رسید که ایران نیسم و تو غربت غصه میخورم که نمیتونم ترشی بسازم....بعد این فکر اومد تو ذهنم که تو تهرانم و ترشی میسازم و قراره یه جوری برسونم دسته اهله خونه تو ولایت معلوم نیس چی بشه...شایدم اصن زنده نباشم... دیدین ادم هر چیییی که فکر میکنه و تجسم میکنه اخرش یه چی دیه پیش میاد...چقدر تعداد  اتفاقات احتمالی  به بینهایت میل میکنه!

.

میگما! به نظرتون من کاندید بشم برا نمایندگی شهرمون؟بهم صلاحیت میدن؟! عایا؟!! ( صدای جیغ و سوت و دسته حضاره حاضر در وبلاگ مبنی بر تشویقه ملی ) ولی خدائیش اگه چیزی میدونین روشنگری کنین لدفن . یکی از دوسام میگف اینا فغط به نیروهای خودشون صلاحیت میدن! منم که نیروی خودشون نیسدم! ....یهو یاده بزی افدادم! یادتونه؟ انگار به یه جاهایی وصل بود...کاش بود و راهنمایی میکرد منو در این مورد! چقدم که دستش به خیر و راهنمایی و کمک بود!!! یادتونه که یه بار رفدم رشت دو تا ادرس درست نداد بهم برا خریده سوغاتی!

.

خب همینا دیه...کتابه بالی رو دستمه و براش هنو هیش غلطی نکردم! حقشه اصلا...همونیه که کمکم نکرد بمونم تیرون! البته کردا! ولی خب تاثیر نداش کمکش! کلی کاره دیه هم دارم. محیط کاری هم پر از انرژی منفیه برام! و کلی حسود هرگز نیاسود دورمو گرفدن! برم به کارام برسم...برا همتون بهترینا رو میخام....امیدوارم پاییز و زمسونه شمام به دنبالش یه اتفاقه خوب براتون بیوفته....اتفاغی که حاله دلتونو خوش کنه و خوش خوشانتون بشه...قوبونه همتون...امضا...ملی