ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

حسبه حالی ننبشتیم و شد ایامی چندددد

خخخ خخخخخخخخخخ خخخ .....نمیدونم چیو چیو چیییی به تو پیغامی چند

سلوم! با مسخره بازی شرو کردم فک نکنین خیلی حالم خوفه هاااا...فغط خل شدم همین...به قول الف چیز خل شدم رف! الف میگه اخیرا قیافتم شبیه چیزخلا شده!! بی تربیت!

.

الان در حال حاضر و در همین لحظه نشستم پشته میزه عاشپزخونه مامی و یه کاسه البالو از درخته حیاط چیدم برا مامی و گاهی هم بهش توک میزنم خودم! رو گاز هم که سیب زمینی ابپز گذاشم بپزه با تخم مرغ. یکمم قرمه سبزی از دیروز داریم که اونم قراره بدم مامی بخوره.  منتظزیم بزرگه از امتحان برگرده باهم بخوریم نهار!

خب من امروز مرخصی گرفتم به خاطر بزرگه که بشینم درس و مشغ یادش بدم. و چه میچسبه مرخصیه وسطه هفته. صب با خیال راحت ساعت هش بیدار شدم ...خیلی عاسوووون خیلی هم خوب! عاخه چن وقته صبح ها با بدبختی از خاب پامیشم. انگار میخان ببرنم پای چوبه دار! از بس که دوس دارم محل کارمو برا همین کلی ذوق دارم صبحها برا رفتن به سمتش!

.

روزا همینطور میگذرن و من نمیدونم چرا ولی انگار دیگه واقعن باس به این اوضا عادت کنم! کدوم اوضا؟! اینکه کلی کار ریز و درشت دارم که به هچکدوم نمیرسم و انگار هیشوخت هم قرار نیس برسم! همینجور لیسته کارامو اول هفته مینویسم و اخره هفته میبینم بازم کلیش مونده! خلاصه که زندگی لاکپشت وار در جریانه.

ماه رمضون میدونین سر اذانا بویژه اذانه مغرب و سحر چی همش برام تداعی میشد؟ پارسال ماه رمضون! اخه پارسال من با حسرت و غصه از پنجره نیگا به کوچمون مینداختم و صدای اذانو هم که از دور میومد حتی ضبط کرده بودم به این خیال که دیگه سال بعدش(ینی امسال) قرار نیس اینا رو بشنوفم و قراره اون وره عاب باشم! و خب امسال این اتفاغ افتاد ولی نه اون وره عاب بلکه همین وره عاب! ینی من نتونستم کوچمونو از پشت پنجره موقعه سحر ببینم و همینطور که هوای خنک میخوره تو صورتم صدای اذانو بشنوفم ...چون خونه مامی بودم. دلم برا سحرای خونه پاپی تنگ میشد ولی خب فرصت نشد برم چن شب بمونم اون ور....اینم از کاره خدا.

.

نماز عید فطر رو من و بزرگه جلو تی وی خوندیم و همتونم دعا کردم. کلا امسال با وجودیکه زیاد نمیام وبلاگ نویسی کنم ولی تو نمازا و دعاهام هی میگفتم دوستای وبلاگیم خدایا !

.

کلاسای زبانمو میرم ولی مطالعه م خیلی کم شده. استادمون ازمون راضی نیست و میگه انگیزتون کم شده و قبلا خیلی بهتر میخوندین و چتونه! خب راستش من نمیرسم به خوبیه اون موقه که تو خونه بودم بخونم. واقعا نمیرسم. وگرنه انگیزم سرجاشه. خیلی دوس دارم برم و زندگیه خارج از اینجا رو هم تجریه کنم. میدونم ممکنه برام گرون تموم شه و ممکنه پشیمون بشم و فیلان و بیسار...ولی خب میخام تجربش کنم. اینجا تو این شهر کوچیک موندن راضیم نمیکنه ولو اینکه کارایی هم اینجا بخام بکنم در جهته بهبوده اوضاع سیستم و شهر. ولی بازم راضی نمیشم و دوس دارم تجربه های جدید داشته باشم تو دنیای دیگه.

.

فردا قراره  12 ب بعد برم مرکز استان ماموریت. طرحی مشابه طرح ما دارن اونجا انجام میدن و مجریش بهم گف میتونم برم جلسه هاشونو. طرف دوس داره بیاد این طرحی هم که من میخام اینجا شرو کنم رو به دست بگیره و هدایت کنه. یه جورایی میخاد این طرحه من رو از کاناله طرح خودشون انجام بدن ولی من نمیخام بزارم! مخالفه گفتمانه علمی برا تبادل تجارب نیستم هرگز و خیلی هم خوبه. ولی اینکه اونا بخان نقش دلال رو بازی کنن بین ما با سازمان جهانیه یا بین ماا با وزارت نع! هگز نمیپذیرم. خودمون چولاغ که نیسیم. طرح رو در ارتباط با وزارت و اون سازمانه پیش خواهیم برد انشاالله و نیازی به واسطه گیه اونها نداریم. باس حواس باشه که فردا جوری رفتار کنم حساب کار دسشون بیاد که با کی طرفن!!!

.

هییییییییییع! دیه چی بگم؟ هااا تصمیم دارم مرداد ماه امتحانه ایلتس بدم و  میخام از 20 تیر به بعد تا وسطای اردی مرخصی بگیرم و بشینم سر زبان فغط. به بالی هم حتی خواهم گف که تو اون تایم مزاحمه اوغاته شریفم نشه! فقط و فقط زبان..انشاالله و اگر خدا بخاهد!  ای خوداااااااااا یه نمره 6 و نیم فغط...باس شانس بیارم  که بتونم 6ونیم بگیرم.

.

ندانوشت: ندا جون پیام خصوصیتو گرفدم و امیدوارم بهت خوش گذشته باشه... مواظبه خودت و نینیت باش.

برم نمازمو بخونم الانا بزرگه میرسه و بعدم نهار مثلا بخوریم و یکم بخابم و پاشم مانتو شلوار اتو کنم و زیر ابوهامو تمیس کنم و اگه بشه یکم کاره علمی بکنم. بهاره 97 رو هم به خدای منان میسپاریم یواش یواش و میریم که داشته باشیم تابستونه داغمونو.... روزاتون غشنک عسیسام