ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

اخرین روز اردیبهشت 97

سلام

دیروز داشتم فک میکردم یعنی سال دیگه اینموقه کجام و چکار دارم میکنم؟ البته اگر زنده باشم. یادمه پارسال ماه رمضون که وسطاش اومدم خونه از تهران، صدای اذون رو که وسط شهر پخش می شد و  از پنجره اتاق شنیده میشد رو ضبط کردم و فکر میکردم امسال ماه رمضون دیگه ایران نباشم. ولی خب هنوز اینجام و هنوز در وضعیتی به سر می برم که رضایت قلبیمو تامین نمیکنه.

.

دو هفتس که زبان نخوندم. هفته پیش که زدم تعطیل کردم به امید اینکه این هفته بشینم بخونم و این هفته هم نخوندم. الانم تا 5 میخام بشینم حداقل یکم لیسینینگ گوش بدم. اگه ضعف روزه بزاره البته.

امروز دو جلسه پشت سر هم برا بچه ها کلاس گذاشتم و دیگه هفته دیگه کلاس نخواهم داشت. خودشون خواستن . گفتن کلاساشون چهارم تمومه. دیگه راست و دروغش پای خودشون. یه درس یه واحدیمو 8 جلسه براش تشکیل دادم و برا یه درس یه واحدیه دیگه هم هف جلسه.

.

این روزا به روزه گرفتن هم میگذره. دیروز عصر از شش خوابیدیم با بزرگه و نه و نیم با صدای مامی که بیدارمون میکرد بیدار شدیم. خواب مونده بودیم برا افطار!  پاشدیم و من مث روزای قبل سفره افطاره خوشگل چیدم و خوردیم تا خرخره! برا افطار خرما و زولبیا و بامیه و پنیر و نون و گوجه و خیار میزارم. سه روز فرنی داشتیم و دیروزم حلیم خریده بودم. امروزم خدا بخاد میخام اش بخرم. موقه برگشتن از کلاس که میشه هفت و نیم و امیدوارم شلوغ نباشه مغازش. سبزی خوردنه اماده هم خریده بودم دیروز که بزرگه میگف خیلی هوس کرده بوده. خب نوشه جونش.

سحری ها رو هم بعده افطار میزارم میپزه. دیروز که کنگر تمیس شده و پاک شده خریده بودم ، بعده افطار بساط خورش کنگر گذاشتم و گذاشتم تو حرارته ملایم تا سحری بپزه. کته هم درستیدم. تا دو و نیم زبان(برا کلاسی که با دانشجوها دارم) میخوندم و بعد خابیدم تا سه و نیم و بعدم سحری. 5 و ربع دوباره خوابیدم و هفت و نیم پاشیدم.

درس زبانه این جلسه اخره امروز سنگین بود و دیشب تا دو شب مشغولش بودم. خب من این مدلیم که مثلا اگه دوسه روز دیگه برمیگشتم به متنی که دیشب خوندم قطعا نود درصد ایراداتمو برطرف میکردم و خیلی اماده تر میشدم. ولی این دانشجوهای الاغ گفتن الا بلا هفته دیه نمیان . خب من دیه فرصته اینو نداشتم که درسایی که دیشب خوندمو مثلا وسط هفته دوباره بخونم و کامل سوار بشم رو موضوع. برا همین اخرای کلاس معنیه چن تا جمله رو نمیتونستم درست دربیارم. و خب حالم گرفته شد. هر چند که اونام بیشتریشون در حالته کما بودن و اصلا حواسشون نبود که من چی میگم! ولی خورد تو ذوقه خودم و حالم گرفته شد که استاده خوبی نبودم این نیمساعته اخرو! ( هشت و نیم تا 12 کلاس داشتیم با سه تا آنتراکت وسطش)

.

از بالی ناامیدم و اونروزی الف میگه بالی کیه تو امیدت به خدا باشه...راس میگه توکلم کم شده!  بایس امیدم به خدا باشه. که به نوعی ازاد شم از اینجا. حالا یا با پست داک رفتن یا درست شدنه کاره تهران. فغط چیزی که هس اینه که باس رو زبانم واقعا وخت بزارم و اینطوری نمیتونم مدرک ایلسمو بگیرم. ار فردا ایشالا. ششم یه شمبه جلسه معرفیه اون پروژه هه بین المللیه هس که من ارائه دارم و تا اون روز یکی باس زبان بخونم و یکیم برا جلسه عاماده شم.  یک دو تا کاره کوچولو موچولو هم هس ک نباید وخمو زیاد  به خودش اختصاص بده. یکی پیگیریه پروژه بالیه یکیم دو تا کار که رییس جدید بهم داده.

.

خب دیه برم دو تا لیسینینگ گوش بدم حداقل زیادم دس خالی نرم کلاس. نماز روزه هاتونم قبول باشه. منو هم موقع اذان و افطار و سحر دعا کنید. دعا کنید برسم به همون رضایته قلبی که از زندگیم میخام...قوبونه همتون

نظرات 1 + ارسال نظر
Lady چهارشنبه 2 خرداد 1397 ساعت 09:55

سلام طاعات قبول
گفتی رضایت قلبی
دیروز یکی میگفت رضایت قلبی و منتظرش نشید بیاد بوجود بیاریدش چون زیر بار مشکلات کمرتون خم میشه میگفت الکی خوش باش حتی اگر شرایطت بد باشه
البته کار ساده ای نیست

سلام
مرسی برا تو هم قبول باشه لیدی
ببین لیدی... درسته ادم با چیزای کوچیک باید شاد باشه و دلشو خوش کنه و منم همیشه سعی میکنم این کارو بکنم، ولی نمیتونم خودمو راضی کنم به شغلی که دوسش ندارم و البته خب باید تلاش بکنم که ازین وضعیت خلاص شم. اگه قرار باشه چشم ببندیم ب همه نارضایتیهامون و دلمونو فقط خوش کنیم ب چیای اوچولو اوچولو هیشوخت از شرایط بد خلاص پیدا نخاهیم کرد
مگه اینکه هییییچ راهه خلاصی نباشه از شرایط بد! اونوخ عاره باید سوخت و ساخت و سعی کرد عادت کرد ب شوایط و رضایت رو بنحوی ایجاد کرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد