ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

نمیدونم روزا از کجا میان و به کجا میرن :/

سلام

یادم نیس از چه روزی ننوشتم ولی خب بهرحال اومدم که بنبیسم. امیدوارم حالتون خوب باشه و بهارتون پرشکوفه.

خب بزارین از سیزده بدر بگم که مامی رو سوار ماشین کردیم و بردیم بیرون و چرخیدیم و موقه تاریک شدنه هوا برگشتیم خونه. از همون شب من موندم خونه مامی و وسطی برگشت خونه پدری. بزرگه هم که طفلی از اول پیشه مامی هس. در واقع پرستاری اصلی رو اون انجام میده و کلی نازه مامی رو میخره.

برنامه اینطوریه که من طرفای چهار و نیم میرسم خونه مامی و میبینم تازه بزرگه و مامی و گاهی هم وسطی(که میاد نهار میخوره و میخابه و بعد میره خونه) نشستن دارن نهار میخورن.  منم اول یه دوش میگیرم و بعد ظرفای ناهارو میشورم و میرم که یکم بخابم. طرفای هفت اینا بیدار میشم و میرم اشپزخونه و ابمیوه گیری و تهیه نهار فردا و پذیرایی از فیزیوتراپ که میاد مامی رو ورزش میده. البته خب خاهر بزرگه هم کناره فیزیوتراپه میشینه. دو روزه طفلی بزرگه عصرا نتونسته بخابه حتی و فغط شبا از دو و نیم اینا میخابه تا هفت صبح.

دیه بعده اینکه فیزیوتراپ طرفای نه و نیم شب میره من همچنان یکم کار میکنم و خاهری مشغوله پانسمان زخمای مامی و ورزش دادنش و حموم دادنش میشه تا ساعت دو نیم شب اینا که دوش بگیره و بخابه. از اون موقه به بعدشم من هر یه ساعت یه بار پامیشم و مامی رو همراهی میکنم که ببرمش دششوری! خب افتادگیه مثانه داره و قبلنا شبا دو سه بار بیدار میشد م میرف دسشویی ولی نمیدونم چرا الان اوضا بدتر شده. مثلا امشب یک رفتم بخوابم که البته دو با سر و صدای بزرگه بیداریدم یه دور! بعد یه ربع به سه مامی صدا کرد و پاشدم و رفتم جیشش دادم و بعد هنوز سه و نیم نشده بود که دوباره صدام کرد. بعد 5 و نیم صبحم یه دور رفتیم که دیدم اذان میگن دلم نیومد اذانه صبحمو بزارم قضا شه! و دیه ساعتو گذاشتم رو هفت و ربع که با نیمساعت تاخیر برم سرکار که مامی هفت دوباره صدام کرد .  بساط داریم! الان چالشه اصلیه مامی دشووریشه! و ترس و تمبلیش! حتی فیزیوتراپ هم میگه که حاج خانوم تمبلی نکن و ورزشات رو بکن. هی وسط فیزیو  میگه خسته شدم خسته شدم! اونم میگه بابا کاری نکردی که خسته بشی عاخه!

پریشب خودش قشنگ پامیشد میرف دشوری و فقط برا پاک کردنش بعده تموم شدنه کارش صدام میکرد و منم میرفدم پاکش میکردم و بلافاصله میخسبیدم! صبحش تشویقش کردم و نمیدونستم این تشویق نتیجه عکس میده! الان دو شبه مث قبل همین که بیدار میشه صدام میکنه و مجبورمم میکنه که از زیره گردنش بگیرم و بلندش کنم که دیه ساعت 5 صب که داشتم کمکش میکردم نیمخیز شه قشششنگ  احساس کردم دو تا از مهره های کمرم از هم یکم جدا شدن!!! دیه عصبانی شدم و البته خب خودم رو کلی کنترل کردم. ولی بهش گفتم که شبو که تو این مشکلو داری باس ایزی لایف برات ببندیم! بابا واللا به نفعه خودشم هست. اخه عادمی که هر یه ساعت یه بار پامیشه میره دشوری خب خوابش خراب میشه و از طرفی هم امکانه اینکه گیج بزنه و بیوفته زمین دوباره زیاده. درسته من یا خاهری همراهیش میکنیم ولی دو برابره ما وزنشه خواست بیفته من چه غلطی میتونم بکنم؟! حتی ممکنه به خودمم صدمه برسه! خلاصه که صبحم که خاهری بیدار شد بلند بلند گفدم که دوباره مامی هم بشنوفه که این وضعیتو نمیتونیم ادامه بدیم و شبا براش ایزی لایف ببندیم که هم خودش راحت شه هم ما. به بزرگه گفتم ایناها تو هفته صبح پاشدی و قراره تا دو شب بدوئی همش و تازه به کارای ادارتم درست نمیرسی ، بعد اون وقت میخای از دو شب تا هفته صبحم یه کله نخابی؟ خو سکته مغزی میکنی!! ایزی لایفش ببندیم و صبح با ما بیدار شه و بره حمام و خودشو بشوره. میشینه رو فرنگی و راحت خودشو میشوره و از این بابت مشکلی نداره. بزرگه فقط برا شستنه موهاش حمومش میده در واقع.

.

خلاصه اینه بساطه ما این چن روز. وسطی هم که رفته اون یکی خونه ساکن شده که من عینه دسته گلش کردم و خدامیدونه الان چه گندکاری هایی داره اونجا دور از چشمه من بالا میاره. ایجام که هستیم خونه در حاله اماده باشه و منم فقط رسیدم اشپزخونشو تمیس کنم و بقیه جاها کثیفه و منم جونشو ندارم دیگه تمیز کاری کنم و از این ورم خب در حاله امده باشه چون مامی تا همین چهار روز پیش رو دسشویی فرنگیه متحرک مینشست که تا کناره تختش تا هال میبردیم! البته خب فرشا جم شدن ولی اینطور وضعیته خونه واقعن رو اعصابه.

خلاصش کنم که خسته شدم! یادش بخیر زندگیه مجردیم و خونه خودم تو تهران

.

زبان هم دو روز در میون و اینا میخونم و قرار شده دوشنبه هر هفته دوباره کلاس داشته باشیم و این هفته غشنگ توجیحش میکنم که برام یه برنامه فردی بریزه ، طوری که برسم بخونم با اینهمه مسولیت و بدبختی که دارم.

.

واااای چقده غررر زدم! ببقشین! هااا تنها نکته مثبته این دو روز این بود که دیروز بلخره استاد راهنمام دلش به رحم اومد و نشست مقاله ریوایز شدمو خوند. فک کن از 25 دی این مقاله از ژورنال رسیده و من  طرفای 15 بهمن اینا اصلاح کردم و براش فرستادم و بعده اینهمه پیگیری تازه دیروز گذاشتتش جلوش ک بوخونتش! و امروزم 4و نیم عصر قراره اسکایپی داریم که خب امیدوارم بیاد و قراره بمونم همینجا سر کار چون خونه مامی خط نمیده!

صبحم کیفمو واز کردم دیدم عه فلشم نیس! یادم افتاد دیروز یادم رف سرکلاس برش دارم و کلی ناراحت شدم که یحتمل دانشجوها برداشتنش و سریع زنگیدم به نماینده کلاسشون و اونم گف دقت نکردم و طفلی از بچه ها برام پرسیده بود و اونام بیخبر بودن و دیه با ناامیدی زنگیدم به منشیه ماون اموزشی و فرسادمش بره ببینه کلاسو و خب خوشبختانه فلشم سرجاش بود و گفتم برام نیگه داره که بعدن برم بگیرمش. کلی خوشال شدم فلشم رو ورنداشتن...خو اینو الف برام خریده( تنها چیزیه که برام خریده!) و فک کن از سال 90 دارمش! تا حالا هم بیش از صد بار گمشده و همیشه پیدا شده. گمه اساسی هاااا. مثلا افتاده تو خیابون و مغازه دار ورش داشته و بهم زنگیده که بیا بگیرش (اسمه فلشم شماره مبایلمه) یا تو دانشکده افتاده یا تو کافی نت جا گذاشتم و ..... همیشه هم بهم برگشته صبح که گم شده بودگفتم با خودم بیا... با مامی تند شدی خدا گذاشت تو کاست! و بعد تو دلم گفدم غلط کردم خدایا! و یه ربع بعدش فلش پیدایید! این هم از کلید اسرارتون! برم دیه...برم یکم مقاله ریوایز شدمو بخونم که استاد میاد چیزی پرسید ضایع نشم.

قربانه همگیتون و بای بای

نظرات 5 + ارسال نظر
Lady پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 14:02

تقریبا هر روز میام وبلاگت
میدونم سرت حسابی شلوغه
انشالله همه چی رو روال بیفته
بعد هر سختی بالاخره آسونی هم میاد

ممنونم ک ب یادمی
فردا مینویسم
اگه خدا بخاد

ملیله چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 23:15

بخشید اسم دارو رو باید خودم برم از روش بخونم مامانم خوب بلد نیست که تلفظش کنه

عب نداره راحت باش

مرغ آمین دوشنبه 20 فروردین 1397 ساعت 11:18

خسته نباشی ملی جون خدا قوت

سلامت باشی آمین جون

ملیله یکشنبه 19 فروردین 1397 ساعت 18:42

وای اوضاع خونه مامیشما مثل خونهمادربزرگ من می مونه و مامان بیچاره من
البته مسئولیت تمیز کاری بیشتر با خاله ها هست که هفته ای یکی دوبار میان مسئول حمام و غذا و ایزی لایف مراقبت شبانه روزی با مامان هست خدا نکنه مامان یادش بره براشون اب بذاره به همه میگن رفته برام اب نذاشته اما به مامانم که همسایه هست زنگ نمی زنه اب می خوام در صورتی که می تونه تا آشپزخونه با واکر بره درد داره ولی می تونه بره .
در ضمن مادربزرگم برای اینکه وقتی بیرون میره تعداد دفعات دسشوری... کم بشه از شیاف دیکلوفناک استفاده می کنه . یه نوع پوشک هست که مدل شورته و افراد مسن به راحتی می تونن خودشون بکشن بالا درصد نم زدنش هم خیلی کمه البته مادربزرگ من داخلش یکی از این پوشکهای بزرگ بچه گانه ساده میذارن تا اگه مقدار ادرارشون کم بود فقط همونو عوض کنن و برای اون یکی جیش تا توالت میرن البته کمی گرونتر از ایزی لایف هست . بماند با پوشک اگه خوب بسته نشه صبح که پا میشید کلا جاشون نم داره و دوباره یک پتو و تشک هم باید بشوری . راستی یک قرص هست که به مثانه کمک میکنه کمتر جیش کنه اسم قرصشو امشب می پرسم برات میذارم.

مرسی ملیله
امان از انتظارات بیش از حد، طفلی مامانت
وای ینی با ایزی لایف نم میده؟! بنظر سفت و سختن اخه مرسی برام میپرسی

ندا یکشنبه 19 فروردین 1397 ساعت 18:31

سلام ملی جون ،دوستای گل. عید همگی مبارک
ملی بخاطر شرایطی که پیش امده واقعا متاسفم ایشالله بزودی همه چیز به حالت اول برگرده
مواظب خودت باش

سلام ندا جون، مرسی از تبریکت حالته اولشم چنگی ب دلم نمیزنه. دلم زندگیه مجردیمو میخاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد