ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

سال نو

سلام

عیدتون مبارک....سال نوتونم مبارک ...از همون اولین روز عید می خاستم بیام پست بزارم ولی فرصت نمیشد. روزای اخر سال بسیار پر از استرس و التهاب و نگرانی طی شد. هینه اینکه دس تنها خونه رو تمیز می کردم همش با این فکر خودمو دلداری میدادم که دارم کثیفیا رو میندازم دور و تمیزی و انرژی مثبتا میان تو خونه!

سه شمبه اخرین روز کاریم تو  ستاد بود و یه سه ساعتی هم اون وسط جیم زدم و رفتم بیمارستان پیشه مامی. که خاهری بره دنباله کارای بیمش. دفترچشو هر چی زیر رو کردیم خونشو پیدا نکردیم. سه شمبه شب که چارشمبه سوری بود و هیچ اعمالی بجا نیاوردیم براش! فقط از رو شمع پریدم! همین! روز چارشمبه بیست و سوم کارگر اومد و دو تایی شروع کردیم به کار تا عصر. اون شیشه ها رو پاک میکرد و بالکنا رو جارو میکرد و لوسترا و درای داخل خونه رو پاک میکرد. منم کمدا و بخاریا و خلاصه هر چی که پاک کردنیه پاک میکردم. گلدونا رو رسیدگی کردم و بهشون کود دادم. شبش تولدمو هیشکی یادش نبود و خودم شبش یه دونه باسلوق رو چهار تا شمع کردم توش و ارزو کردم و فوت کردم. 

پنشمبه باز از صب کارگر اومد تا طرفای سه ظهر که کارش داخل خونه تموم شد و من موندم و یه خونه به هم ریخته. وسطی فقط سه ساعت برام ظروفه تزیینی و پذیرایی رو شست! همین!

.

اوایل اسفند فراخوانه هیات علمی وزارت بهداشت اومده بود(فراخانه استخدام پیمانی) رشته مارم چنجا من جمله تهران برمیداشت و طبق شرایطش ظاهرا امسال دیگه اون شرطی که نمیذاشت من در فراخان شرکت کنم نبود . خب قبلا اینطوری بود که ماها بایس یه سال تعهدمونو میگذروندیم تا اجازه پیدا کنیم تو فراخان شرکت کنیم. البته باید محل کارمون اجازه بده بهمون. ولی خب امسال اون شرطه یه سال تعهد رو ورداشتن و من اجازه داشتم (به شرط موافقت دانشگاهه محل خدمتم ینی اینجا) تو فراخان شرکت کنم.

خلاصه با خودم قرار گذاشته بودم یه شمبه که رییس میاد دان برم دیدنش و ببینم اجازه میده یا نه. فک نمیکردم انقد پست باشه که اجازه نده! شمبه صبح اتاقه بزرگه رو حسابی تمیز کردم و تا شب هم اشپزخونه رو یکم تمیز کردم و یه شمبه صبحش با دست و بال تیکه پاره و قیافه لاغر شده و سیاه و نزار  پاشدم قبل هشت رفدم دان. منتظر نشستم و مردک از اتاقش زد بیرون و بدو که بره جلسه. تا جلوشو  گرفتم گف میرم و تا 11 بر میگردم! (منم وسطه مرخصیمه!) دیگه رفتم نشستم تو اتاق خودم تا 11 بشه و شروع کردم به پر کردنه فرمای 12 گانه که برا ثبت نام لازم بود. (فرداش ینی 28 ام اخرین فرصته ارسال مدارک بود)

11  شد و دیدم اومد و رفتم پیشش. گف صبح انگار دپرس بودی چی شده؟ منم گفتم مادرم بیمارستان بود و البته نگفتم که سه چهار روزه تو خونه هم پدرم دراومده ! بعدش حرفمو زدم که میخام فراخان شرکت کنم و اونم نه تنها اجازه نداد که حرفه تحقیر امیزشو که قبلا هم یه بار زده بود تکرار کرد : شما شش ماه منتظر موندی و جای دیگه هم نرفتی که بیای اینجا! ینی هیچ جا نخاستنت و شش ماه تو خونه نشستی و اخر سر بهت رحم کردم و اوردمت اینجا. منم لال شدم و هیچی نگفتم. باید میگفتم اگه شش ماه منتظره اینجا بودم به این خاطر نبود که جای دیگه منو نمیخاستن! ولی نگفتم و لال موندم! خیلی بهم سنگین اومد این حرفش. برگشته میگه زنه من (که 45 سالش) تازه امسال میخاد فراخان شرکت کنه! باز لال موندم  و نگفتم که زنت دو ساله که دکتراشو گرفته و بمن ربطی نداره که زنه تو گرفتنه دکتراشو گذاشته برا ایامه میانسالیش!

نمیدونم چرا بغضو شدم و حتی اشکم نزدیک بود بریزه ...نمیدونم دید یا نه ولی برگشت گف تو هنو بچه ای! احتمالا بخاطر بغضو شدنم گفت اینو. بعدشم گف هنوز وقتت زیاده برا تو فراخان شرکت کردن ! شایدم منظورش از بچه بودنم همین بود که بچم هنوز و وقتم زیاده!

حینه اومدن از اتاقش بیرون دیگه اشکم ریخت و رفتم تو دسشویی کلی گریه کردم و بعدش خودمو جم کردم و برگشتم تو اتاق و وسایلمو ورداشتم و اشک ریزون راهیه بازار شدم! کلی خرید داشتم! با چشم گریون رفتم موکت خریدم و سطل زباله و  ... با دو تا دسته پر یه تاکسی گرفتم و برگشتم خونه. گریه کنان بقیه کارای اشپزخونه رو کردم و فک کنم تا دو شب اینا کار کردم و بعدش خابیدم. خیلی حالم بد بود خیلیییی... مردکم نذاشت تو فراخان استخدام پیمانی شرکت کنم و اون همه هم حرف زد بهم! عوضی! نمیبخشمش و کلی نفرینش کردم.

دوشنبه صبح با پاپی رفتم بیرون برا خرید و تا ظهر برگشتم و بعد ناهار افتادم به جونه حموم و پاسیو. وسطی هم اتاقه خودشو داش تمیز می کرد و منو حرص میداد همزمان! فک کنم 2 شب اینا بود که از شستن حموم و هر انچه درش بود و پاسیو فارغ شدم و اومدم بیرون و کمی تمیز کاری کردم هال رو که وسطی توش گند زده بود. سه اینا بود که تصمیم گرفتم دسشویی رو هم بشورم و اشغالا رو بیرون بزارم و ابم که گرم شد اخرین حمومه سال رو هم برم و بعدش بخابم تا ده اینا مثلا. همه این کارا رو کردم و تو حموم داشتم خودمو میشستم که اذون دادن. اخرین اذانه صبحه سال 96 رو شنیدم زیر دوش! از روز قبلشم پریود شده بودم شدید! دیه اومدم بیرون و یکم موهامو خشک کردم و گرفتم خابیدم تا ده صبح. صبح که بیدار شدم بقدری له و لورده بودم که وقتی خواستم دو تا تخم ابپز کنم یکیش از دستم افتاد زمین و شکست! تو این فرصت یکمم جمع و جور کردم و صبونه خوردم و تا بقیه جمع و جورا رو بکنم ساعت شد یک و با بزرگه رفتیم که سریع خرید سبزه و سنبل کنیم و یه چن قلم چیزه دیگه. هر سال این کارو میکنیم و بزرگه گف امسالم باس انجامش بده وگرنه به دلش بد میاد. کلی هم وسیله گذاشم تو ماشین بزرگه که ببریم برا مامی. دیه 4 و نیم بود که خونه بودم و سریع یه دور بدنمو شستم و سفره هفتسینه این خونمونو پهن کردم و با وسطی راه افتادیم سمته خونه مامی که اونجام هفتسینو بچینم. چیدم سفرشو و مامی هم پاشد نشست و چقدر خوشال شد و کلی حال و احوالش بهتر شد. سه دقه قبل سال تحویل بزرگه تو حموم بود طفلک و داد زدم و خودشو رسوند و بدونه شلوار وایساد سر سفره که سال تحویل سر سفره باشه!! انقدر خسته و له و لورده و اعصاب خراب بودم که اصن نمیتونستم تمرکز کنم برای دعای سال تحویل. ولی تا جایی که میتونسم دعا کردم و خلاص! پاشدم ماهی رو هم مزه دار کردم تا برا شام شوید پلو با ماهی بپزم! و چقد هم خوب کردم چون بزرگه میگف  مامی  بعد چند روز با اشتها و با دسته خودش ماهی پلو رو خورد.

دیگه شبش رو مبل غش اوردم و نمیدونم کی پاشدم رفتم تو اتاق خابه مامی و رو یه ملافه رو فرش خابیدم تا صبح. فک کنم شش اینا بود که از سرما بیداریدم و پاشدم پالتومو کشیدم روم! طفلک خاهری از بیست و دوم اسفند تا امروز خاب درست و حسابی نداره . همش مامی رو تر و خشک میکنه و خونه مامی رو هم نتونسته بود تمیس کنه و فقط هالشو طی کشیده بود و سرویسا رو شسته بود که همونم خیلی بود. منم اول فروردین بعد صبونه و یه دعوای لفظیه درست و حسابی با وسطی ، طرفای ظهر برگشتم خونه (وسطی زودتر برگشت که بشینه برا خودش مانتو بدوزه) دعوا سر این بود که گفتم اگه بخای ناخناتو وسطه هال بگیری یا صورتتو تو ظرفشوییه اشپزخونه بشوری حلالت نمیکنم به همین اولین روزه سال قسم! این شد شروعه یه دعوا ! ازش بدم میاد! خاهرمه ولی بدم میاد! خیلی بیشعور و بی درکه و فقط و فقط به فکر خودشه و البته ازار بقیه. فک کن تو این موقعیت که بزرگه شبا به زور دو سه ساعت فقط  میخابه ، وسطی انتظار داره که بزرگه مثلا قبل سال تحویل با ماشینش بیاد دنبالمون! به زبون هم اورد و منم داد زدم سرش که یکم شعور داشته باش. اون قبل سال تحویل باس یه مریضو حموم بده و زیرشو عوض کنه بعد تو انتظار داری پاشه نقشه ازانس واسه تو بازی کنه؟!! این یه لحظشه که براتون گفتم!

زیاد تحویلش نمیگیرم و گذاشتم به حاله خودش بمونه !

.

از دوم فروردین تا دیروز که چهارم بود برنامم هر روز این بود که صبح نه پامیشدم و تا ده و نیم نون و وسایل لازمو میخریدم و میرفتم خونه مامی و اشپزخونشو تمیز می کردم تا هشت شب و شب برمیگشتم خونه . انقدر اوضاعه اشپزخونش فجیع بود که خدا بدونه. روی هودش بقدری کثافت نشسته بود که من اولش فک کردم اون شیشه بالای هودش شیشه ماته!! ارد و لپه و نخود تولید سال 94 ! کلی شامپو تولید 87 و انقضا سه سال بعدش!  مادرم ازاول همینطوری بود! انگار فوبیای اینو داره که قحطی بیاد. از یخچالش کلی وسایل تاریخ گذشته کشیدم بیرون. اندازه یه وانت فقط ات و اشغال دادم بیرون! جالبه که هر هفته بزرگه براش کلی وسیله میخره و اینم اونا رو انبار  میکرده و کهنه ها رو استفاده میکرده! بزرگه میگه دلیل مسمومیتش معلوم شد!

تمام این مدتو وسطی نشسته بود تو خونه برا خودش مانتو میدوختو حتی یه زنگ هم نمیزد ببینه ما مردیم یا زنده ایم.

خلاصه که اشپزخونه در عرض سه روز شد عینهو دسته گل! دیشبم دیه برگشتم خونه و دوش گرفتم و خابیدم و صبح شش و ربع پاشدم و اومدم سر کار.

.

دیروز چن جا زنگ زدیم برا پرستار واسه مامی. به ضرب و زور من البته! میخایم از هشت صب تا 4 پیشش باشه و حداقل این مدتو بزرگه بتونه با خیال راحت سر کار حمالی کنه! که همشون گفتن ما فقط تو بیمارستان همراه میمونیم. حالا دو تا شماره هم گیر اوردم که بدم بزرگه بزنگه. رنگش شده عینهو میت و کج  و کوله حف میزنه از بس کمبود خاب داره. ببینم شاید من امشبو موندم پیشه مامی که این بیچاره یکم درست بخابه.

لوله خرطومیه دوش حمومه خونه مامی هم خراب شده بود که دیروز زنگیدم به یه تاسیساتی و امروز قراره بیاد خونه مامی . وقته کارت ملی هوشمند هم قبل عید گرفته بودم که برا امروزه و تا 1 فرصت داریم که بریم براش!!

-----------------------------------------------------------------------

خب .... سال 96 بدینسان تموم شد و 97 شروع شد ..... 96 بویژه نیمساله دومش من شکرگزاریم خیلی کم شده بود و کلا احساسم اینه که بیش از اینها باید شکرگزار باشم. شایدم ناشکری کردم که این بلاها سرم اومد اخره سالی. قراره سال 97 مث قبل شکرگزار باشم همیشه .

خب درسته در سال 96 من به اون شغلی که میخاستم نرسیدم ولی بیکار م نمومندم! خدا رو شکر که شغل ابرومندانه و درامدی دارم. خدا رو شکر که بدنم سالمه و میتونم به فعالیتم ادامه بدم و بهم ثابت شده که فقط کافیه اراده کنم تا به اونچه که میخام برسم ... خدا رو شکر که پدرم و مادرم سالمن و کنارمن ... خدا رو شکر که بزرگه رو دارم و کلی بهش تکیه میکنیم همیشه... خدایا تمام نعمتارو شکر...اینا بزرگترین نعمتهان که من دارمشون و هر لحظه شکر بابتشون بازم کمه! ازت میخام که اینها رو برام حفظ کنی...حتی اون وسطیه بی خاصیت رو ... فقط یکم بهش عقل بده و انصاف که کمتر منو زجر بده!

خدایا کمکم کن که بتونم ایندمو بسازم...خدایا سایه دوستانه خوبمو از زندگیم نگیر... دوستای بیرونی و الف و دوستای مجازیمو...همشونو سالم و شاد نگهدار و کمکشون کن که به مطلوبه دلشون برسن... خدایا کمکم کن که بتونم اراده کنم برا پیش بردنه تک به تک کارا و برنامه هام...خدایا یه راهه خیلی خوب که اخرش رضایتمندیه خودت و خودم توش باشه جلو روم بزار... خدایا اخره قصه هممونو بخیر کن ...آمین


نظرات 4 + ارسال نظر
Lady چهارشنبه 15 فروردین 1397 ساعت 11:04

چقدر تو صبوری
اینکه هیچی بهش نگفتی
واقعا ادم بی درکی بوده او اقاهه
منم جای که باید بگم و حرف بزنم سکوت میکنم و بغضم میگیره
باید سعی کنم از خودم دفاع کنم
گاهی لازمه مثله خودشون بی رحم بود

خیلی بیشعوره واقعن ....بی رحم نمیتونم باشم من...ولی بقول تو لازمه انگار گاهی

پیشی دوشنبه 6 فروردین 1397 ساعت 01:11

سال نو توهم مبارک عزیزم... انشاالله امسال جزو یکی از بهترین سالهای زندگیت بشه

انشاالله....برا شمام همینطور پیشی جانم

مرغ آمین یکشنبه 5 فروردین 1397 ساعت 16:21

سال نو مبارک ملی جون

سال نوی شما هم مبارک آمین جون

تارا یکشنبه 5 فروردین 1397 ساعت 12:29

سلام ملی جان .سال نو مبارک .انشاالله به تموم آرزوهای قشنگت برسی .امیدوارم سختی های این مدت هر چه زودتر بگذرن و زندگی روال عادی خودشو طی کنه .خدا رو شکر که مادرت دخترای فهمیده ای مثل تو و خواهر بزرگه داره .خدا بهتون تن خوش بده و عاقبت به خیر بشید

سلام تارراااا...خوبی؟ سال نوی تو و نینی جون هم مبارک ...قربونت لطف داری...ایشالا تو هم به بهترینا برسی امسال ممنون یادم کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد