-
مینویسم که بماند به یادگار :)
شنبه 9 آذر 1398 09:12
سلام خوبین خوشین سلامتین؟ یه چیو میدونین؟ هیشکیه هیشکیه هیشکی نمیتونه حاله ما رو بهتر کنه ... هیچکی... این کار فغط از دسته خودمون برمیاد و بس! . افرین ازم خبره خوب خواسته بود! خبر خب اینکه بعد یک هفته خونه دل خوردن و به کس و ناکس رو انداختن بالاخره موفق شدم رشتمو تو فراخوان وارد کنم! وقتی امضای نامه رو از رییس گرفتم...
-
ترس و برزخ
پنجشنبه 30 آبان 1398 12:01
سلام چقدر هوا سرد شده... آماده اید برا شنیدن اخباره ملی؟ خب پس بزن بریم! :) اولین خبر اینکه برا هیات علمیا فراخوان زدن و برا رشته من نزدن و دارم همه تلاشمو میکنم که رشته منم وارد کنن ولی امیدی نیست ... خبر بد بعدی اینکه به دعوت از وزارتخونه داشت یه سفر بازدید فنی جور میشد برا خارج از کشور که تا مرحله گرفتنه وقت ویزا...
-
زلزله ٩٨
جمعه 17 آبان 1398 18:01
دیروز نزدیک شش از دان زدم بیرون و رفتم سمت خونه پدری. پاپی ماهی خریده بود دو تا و خواستم بگیرمش ببرمش خونه مامی ک درستشون کنم. پاپی و وسطی رو دیدم و ماهی ب دست نزدیک هشت بود فک کنم ک رسیدم خونه. چن تا هم سی دی فیلم ورداشتم اوردم با خودم ک ببینم. اول یکم فیلم دیدم (شاید ده دقیقه) بعد پاشدم ماهیا وو تمیس کردم و ادویه...
-
شارژم تموم شده
پنجشنبه 16 آبان 1398 10:35
سلام در هفته گذشته تقریبا هیچ کار مفیدی انجام ندادم البته که خب شنبه برای یه کارگاهی دعوت بودم تهران و از شب پنشمبه حرکت کردم و جمعه صبح رسیدم هتل و یکم خوابیدم و طرفای 11 زدم بیرون. رفدم هفت تیر و کاپشن پسند کردم و از اونجام رفتم کافه پرسه که یه کافه گربه ای هست طرفای چارراه ولیعصر. غذاش کیفیتش افت کرده و حالمو بد...
-
حالم خوبه
چهارشنبه 24 مهر 1398 08:50
سلام دیروز به طرز معجزه آسایی حالم خود بخود بهتر شد...به همین راحتی! خب میشه گفت خدایا شکرت که هیچی حل نشده اما من حالم بهتر شد...هوا سرد و پاییزیه ولی از اون حالت غمگنانش دراومده نه؟ شایدم من عادت کردم دیگه به هوای پاییزی و الان دارم زیباییهاشو میبینم. . دیروز مواد اولیه لازانیا خریدم و برا اولین بار با سس سفید پختم!...
-
اولین سرمای 98
دوشنبه 22 مهر 1398 16:21
اولین سرمای 98 مقارن شد با ناراحتی عمیق من سره اذیتهای این سازمان هر روز بیشتر از روی قبل اذیتم میکنن و هر روز بیشتر از روز قبل فضا رو برام مسموم می کنن تا نتونم به فعالیتهام و کارام برسم... ولی من ادامه میدم و جون سخت تر از این حرفام.... تقریبا مطمئن شدم که آینده ای تو این دانشگده برام متصور نیست و قراره که دیر یا...
-
اوله صفر
دوشنبه 8 مهر 1398 16:24
سلام امروز روز اول صفره! صب که از خونه زدم بیرون و رفتم سر کوچه و دیدم خپل زیره ماشینه. از دور نشناختمش ولی منو که دید از زیر ماشین اومد بیرون و دیدم با زور داره راه میره و حالش خیلی خرابه :((( اصلا نای راه رفتن نداشت. از دهنشم اب اویزون بود. دیه برگشتم خونه که یه سبد بردارم. سبد اوردم و طفلی منو که دید باز اومد بیرون...
-
پاییز 98
یکشنبه 7 مهر 1398 16:15
سلامون علیکم خب ...چطورین؟ با پاییز چطورین؟ یادمه دقیقن اولین روز پاییز من وزارتخونه بودم برا اون جلسه هه. برایندش رو بخام بگم جلسه خوبی بود و از اون روز به بعد رییس میونش باهام بهتر شده. ینی احساس می کنم بهتر شده! شایدم تلقینه خودمه. ولی از چن روز قبلش یعنی طرفای 28 شهریور اینا من حس پاییز بهم دس داده بود و یه حس...
-
پس از نهار تایم
پنجشنبه 28 شهریور 1398 14:38
سلام خوبین؟ خب الان اندازه یه گاوه بزرگه شیرده نهار خوردم . سه تا تیکه کوکو کدو که تو روغن اساسی سرخ شده بود بعلاوه یه ظرف ماست موسیر و یه گوجه و یه لیمو ترش و دو تا کف دس سنگک :/ برا فردا باس برم سمت تهران و هنو بلیط ندارم! سپردم برام پیدا کنن و اگه نگنن تا عصر مجبورم با اتوبوس برم. برا برگشتم هم که دوشمبس پیدا شده...
-
:) پسته وسطه روزی...
پنجشنبه 21 شهریور 1398 11:31
سلام از صب نشستم سره یه کاری که داشتم و الان به یه جاهاییش رسوندم . میخاستم برم بهزیستی که قبلش گفدم یه سر دشوووری برم بعد. نگو وختی تو دشوری بودم پاپی اومده بهم سر بزنه! الانم نشسته تو اتاقه یکی از دوستای قدیمیش و منتظرم بیاد ببینمش بعد برم بهزیستی. . دیروز رفتم دیدنه هاپو و دیدم قفسش خالیه...باور نمیکردم بمیره :(...
-
پست دوم امروز!
چهارشنبه 20 شهریور 1398 09:04
سلام دوباره! خب پست قبلی رو دیشب تو وورد تایپ کردم و امروز عاپ کردم. اخره شب یه اتفاقی افتاد که میخام اینجا بنویسمش. توی صفحه اینستا چن وقت پیش سر و کله یه اقایی پیدا شد از هم رشته ایهامون که به گفته خودش لیسانس هست و همدان زندگی و کار میکنه. این اول از راهنمایی خواستن برا کنکور ارشد شرو کرد . اینستا هم خب دایرکتش...
-
داره تابستون هم تموم میشه :)
چهارشنبه 20 شهریور 1398 08:30
سلام بعد مدتها امروز که دارم مینویسم شبه عاشوراس و الان ساعت نه و ربعه! پریروز یعنی یه شمبه تا ساعت هفت و نیم اینای عصر دانشکده بودم و یه کم الکی کار کردم تا بزرگه و مامی بیان سراغم. مامی رو میخاستن ببرن دسته و منم گفدم سراغه منم بیان. خلاصه سوار ماشین شدیم و رفتیم اول به هاپو سر زدیم. هاپو کیه؟ اقای هاپو رو چارشمبه...
-
دوباره صدای اذون
پنجشنبه 24 مرداد 1398 08:30
سلام جمعه عصر راه افتادم سمت تهران و شش و نیم هتل بودم. خوشبختانه بهم اتاق رو دادن - قبل 12 خب نمیدن اصولا- رفدم بالا و اتاقش از هر دفه بهتر بود و همه چیش اوکی بود و دسشوییشم فرنگی نبود. دو تا نایلون پهنیدم رو تخت و گرفتم خابیدم روش. یه ساعت دیه بیداریدم و دوش گرفدم و رفدم پایین صبونه خوردم و نه و ربع بود که دفتره...
-
برای من بین هیچوقت و ی بار ی دنیا فرقه
پنجشنبه 17 مرداد 1398 14:27
چقدر حرفه دله منه این عنوان. الان از وبلاگ دیگه ای برداشتمش... . بگذریم! اومدم قضیه جلسه یه شمبه رو بگم. یه شمبه راننده دانشکده بردتم فرمانداری غافل از اینکه جلسه در شهرداریه! رفتم بالا و تا شنیدم در شهرداریه دوباره برگشتم پایین و تا دربست بگیرم و خودم برسونم به شهرداری یکم دیر شد. وارد جلسه که شدم داشت قران پخش میکرد...
-
12 مرداد
شنبه 12 مرداد 1398 10:52
سلام فردا جلسه شورای ترافیکه شهرستانه و امیدورام بخیر بگذره! صورتجلساتی که در ذیل برنامم کردم در طی این چند ماه اصن اجرایی نمیشن! ولی خب زوره خودمو میزنم تا به شکست نرسه...نباید برسه! . صب ساعت هفت و ربع بیداریدم و تا حاضر شم و راه بیوفتم شد ده مین به هشت. هر روز موقع ورود تقریبا بیس دقه تا نیمساعتو تاخیر میخورم! همه...
-
از چهارشنبه های مردادی
چهارشنبه 9 مرداد 1398 11:15
دلتنگم...یه عکس جلو روم بازه و دلتنگه چند سال پیشم... هیچ وقت قصشو نگفتم اینجا....شایدم قصه ای در کار نبوده و من بیخودی گندش کرده بودم... . سلام :) باید تز بزرگه رو تا جمعه تموم کنم. بایدددددددد. این یه دستوره! یه متن چهار پنج فحه ای هم باید بنویسم به انگلیسی و فارسی و بفرستم به یه همایشی که قراره در تبریز باشه. یه...
-
از شنبه های مردادی
شنبه 5 مرداد 1398 09:26
میگم چقدر زود داریم به نیمه سال 98 نزدیک میشیم!! چرا انقدر تند تند داره عمرمون میگذره؟؟؟ دیروز یه جمعه عجیب بود که با رویت یه عقرب در دم دره حیاط شروع و با رویت یه کرم سبز پخته شده!! روی لوبیا سبزهایی که پخته بودم فریز کنم تموم شد!! بنظرتون بخوریم لوبیا سبزا رو یا نه؟؟؟ فعلن که خرد و فریز کردم حالا شاید بعدن انداختمش...
-
ه دو چشم!
یکشنبه 16 تیر 1398 14:10
الان یادم افتاد که از ه به عنوان کسره استفاده کردم باز....حواسم نبود....ببخشید خواننده عزیزی که دو تا پست قبلی بهم تذکر داده بودی....یادم رفت رعایت کنم :(
-
امید ....
یکشنبه 16 تیر 1398 14:07
دو روز پیش یه متنی خوندم و فرستادمش برا الف : به انچه که نا امیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه که به آن امید داری... خب واقعیتش اینه که من چن وقته همینجوری شدم و به چیزایی که هیچ امیدی بهشون نیس امید می بندم و به چیزه خاصی هم امید ندارم!! ینی چون امیدی ندارم برا همین دل دادم به چیزایی که امیدی بهشون نیس! میفهمی...
-
به عخشه تون مینبیسم
پنجشنبه 13 تیر 1398 11:50
سلام دیدم افرین و ندا نوشتن دلشون شور افتاده گفدم بیام بنبیسم.... قوبونه دلاتون :) . چند روزیه بزرگه حسابی گلوش گرفده و سرفه و تب و اینا!! الان عاخه چ وقته سرماخوردنه؟ منم که وقت نمیکنم سوپ و اینا براش بپزم. فقط در حد دم کردنه دمنوشو اینا میتونم بش برسم. دیروزم دوتا خاهرا رو ورداشتم بردم رستوران و دویس تومن پیاده شدم...
-
صرفن جهت ثبت در تاریخ!!! :/
دوشنبه 13 خرداد 1398 10:51
سلام :/ برای بار دوم بعد از دو هفته پرپری اومد سراغم.... نمیدونم چرا! یحتمل بخاطر فشار روحی و جسمیه توامان بوده...حیف شد نمیتونم نماز عید فطر بخونم و اخرین افطارای ماه رمضونو سر سجاده اساسی دعا کنم تازه روزه دیروزمم بیخود شد...از یه روز قبلشم چادر نمازم کثیف بود و نماز نمیخوندم چقده بد تموم شد برا من این ماه رمضونه :(...
-
حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند باز!
شنبه 11 خرداد 1398 09:08
سلام نماز روزه هاتون قبول...اگرم روزه نیستین طاعاتتون قبول.... همین که دمه افطار یا هر وقته دیگه ای حسه ماه رمضون بهتون دست داده باشه و دلتون تکونی خورده باشه خودش طاعات حساب میشه تو این برهوته دنیا . چند وقته ننوشتم ولی باورتون میشه که هر بار سر نماز قبل از افطار دعاتون کردم....دعا کردم که همه دوستای وبلاگیم تنشون...
-
خسته ام و ناامید
پنجشنبه 19 اردیبهشت 1398 11:56
سلام بازم ظلم و بازم اجحاف در حقم نمیدونم کی قراره تموم بشه این کابوسه زندگی ... دیگه انگیزه ای برا ادامش ندارم...حالم خوب نیست هیچ...کج دار و مریز دارم ادامه پیش میرم ... روزایی که حالم خوبه روزای خوبی نیستن! فقط من یه خوشحالیه فیک رو چسبوندم به اون روز تا بشه روزه خوب احساس میکنم یک عمر دویدم و نرسیدم...حس خوبی...
-
شمبه شروعه هفتسسسس
شنبه 31 فروردین 1398 08:42
سلام خوفین موفین؟ هوای دلاتون بهاریه؟ ایشالا که باشه. منم این هوا خوشالم میکنه و بهم روح میده که به کارام برسم...بگذریم که هر چی میدوئم نمیرسم ولی می دونم که بالاخره خواهم رسید ...دیرو زود داره و سوخت و سوز نداره. امروز طبق لیستی که نوشتم باید به حدود 5 نفر بزنگم و دو تا هم ایمیل بزنم و دو جا هم برم! نمیدونم برسم یا...
-
ورود یه دوست به زندگیم
چهارشنبه 28 فروردین 1398 12:36
سلام چند روزیه یه دوست به زندگیم وارد شده :) بودنش و صحبت گردن باهاش بهم حس خووف میده :) همون ارزیابی که دی ماه اومد شهرمون برا تاسیسه رشته...در واقع از اساتیده بازنشسته رشتمونه و یه جورایی مث استاد مهربونه هس که تو تهران بود... خیلی خوبه...راضیم از این ارتباط :)))
-
صدایی از گذشته های دور
چهارشنبه 21 فروردین 1398 15:13
دیروز ساعت از هشت و نیم گذشته بود داشتم میرفتم خونه که گفدم قبلش برم یه سری بزنم ب پاپی. رفدم و نیمساعتی پیشش نشستم و بعدش راه افتادم که برم خونه مامی ...هوا هم که خب تاریک بود. یه صدای آشنایی شنیدم و دوباره که دقت کردم دیدم خودشه....صدای یه پرنده که یحتمل جغده ! همیشه همین فصلا پیداش میشد. ینی اینطور بگم که صداشو تو...
-
نتیجه دیروز عصر به این ور!
شنبه 17 فروردین 1398 09:22
سلام دیروز عصر که یهو بارون شرو کرد به زدن منم احوالاتم یکم بهتر شد طبیعت و زیبایی هاش معجزه میکنه و شایدم برا من اینطوره...شنیدنه صدای بارون و دیدنه یه گوشه از شکوفه هایی که دارن زور میزنن بیان بیرون از زیره پرده کلفت و چرک گرفته هال بهم روحیه داد... من عاشق پنجره ام و اینکه بیرون از پنجره رو تماشا کنم...نوجوون که...
-
ابهام :/
پنجشنبه 15 فروردین 1398 21:15
فرمه اپیلیکیشنه ویزا رو دوباره پر کردم عصری هم اومدم با یه اقای دکتری که مسئوله یه دارالترجمه هس صوبت کردم تلفنی. همونی که مدارکمو دادم برام ترجمه کنه. میگه دوباره نمیتونی با همون دعوتنامه اقدام کنی ! ولی بنظرم اشتبا متوجه شد منظوره منو! ینی چی؟ ینی من یه بار اقدام کردم و ریفیوز شدم الان مجدد نمیتونم دوباره برا همون...
-
چاردهم فرودین!
چهارشنبه 14 فروردین 1398 14:37
سلام حاله شِتی دارم! عصبانی ام ! از همه و زمین و زمان... نمیدونمم چرا... فردا میزنگم به یه آژانسی ببینم میشه از طریق تور اقدام کرد...البته فک کنم هزینش زیاد بشه ... حالم خوش نی :/ بلاتکلیفم با خودم
-
سیزدهتون بدر
چهارشنبه 14 فروردین 1398 00:27
سیزدهتون بدر... برا ما که بدر شد و ترقه هایی که از پارسال خریده بودم و مریضی مامی فرصت نداده بود که چارشمبه سوری یا عید پارسال بترکونیمش رو هم ترکوندیم. . محضه اطلاع ملی از 51 کیلو رسیده به 53 کیلو و قششششنگ یه سایز بیشتر کردم و شکم اوردم و تازه از رو هم نمیرم و همش میخورم عینه گابی! :(