ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
الان یادم افتاد که از ه به عنوان کسره استفاده کردم باز....حواسم نبود....ببخشید خواننده عزیزی که دو تا پست قبلی بهم تذکر داده بودی....یادم رفت رعایت کنم :(
دو روز پیش یه متنی خوندم و فرستادمش برا الف : به انچه که نا امیدی و امید نداری، امیدوارتر باش از آنچه که به آن امید داری...
خب واقعیتش اینه که من چن وقته همینجوری شدم و به چیزایی که هیچ امیدی بهشون نیس امید می بندم و به چیزه خاصی هم امید ندارم!! ینی چون امیدی ندارم برا همین دل دادم به چیزایی که امیدی بهشون نیس! میفهمی چی میگم؟!!
.
تاسیس کارشناسیه رشته سوت شد رفت هوا ...وزارت گفته تبریز باید موافقت کنه که نصف ظرفیتشو بده به ما که اونم موافقت نمیکنه!
.
من اینجا همش سه تا واحد درسی دارم و بقیه واحدهام پر نمیشن! و این منو با مشکل مواجه خواهد کرد، مگر اینکه اهل باندبازی و سیاسی بازی باشم و پارتی داشته باشم که بهم پست معاونت یا مدیریت بدن ....که اونم من نه پارتی دارم و نه باند بازم!
.
چند وقته اصن فرصت نمیکنم برا پست داک سرچ کنم و یکی دو جا هم که اپلای کردم ریجکتم کردن!
.
هیچ کاره پژوهشی در دسته انجام ندارم که برام نون و اب بشه و بشه مقالش کرد و از این لحاظ هم تعطیله تعطیلم.
.
چن تا کاری که زیره دستمه یا بسختی پیش میره یا با کلی موانع و یا هم کلا پیش نمیره.
.
زندگی خیلی زیباس نع؟ :) ولی با همه اینا سعی میکنم بخندم....با گربه ها بازی میکنم تا دلم وا شه! موزیک گوش میدم و میرم تو هپروته رویا... همون رویاهایی که امیدی بهشون نیس و من بهشون امید بستم.
.
میشه بهشون رسید به نظرتون؟! :) توکل بر خدا شایدم رسیدم بهشون ....
سلام
دیدم افرین و ندا نوشتن دلشون شور افتاده گفدم بیام بنبیسم....
قوبونه دلاتون :)
.
چند روزیه بزرگه حسابی گلوش گرفده و سرفه و تب و اینا!! الان عاخه چ وقته سرماخوردنه؟ منم که وقت نمیکنم سوپ و اینا براش بپزم. فقط در حد دم کردنه دمنوشو اینا میتونم بش برسم. دیروزم دوتا خاهرا رو ورداشتم بردم رستوران و دویس تومن پیاده شدم :/ برا مامای رو هم گرفدم اوردم خونه براش. شب فهمیدم روزه دختره امروز و دیه مناسبته سور هم مشخص شد!! :)
.
اگر از احوالاتم پرسیده باشین باس بگم که خب شکر همه چی عادیه و حالم بد نیس ...فقط گاهی استرس کارامو میگیرم. و نگرانی نسبت به عاینده هم که همیشه هس دیه.
برا پست داک هیچ فعالیتی نکردم و هیچ اقدامی. مشغله زیاد دارم متاسفانه . بابت برنامه ای که شروع کردم بایس بگم که خیلی خیلی سختی و دوشواری زیاده و کارشکنی هم زیاده ولی چاره ای جز ادامه نیس....توکلم به خداست و از خودش کمک می خوام که کارا رو بموقع و درست پیش ببره و من سربلند بشم حداقل در مقابل وجدانه خودم.
.
بشدت به کاندیداتوری فک میکنم ولی نمیدونم چطور و از کجا باید شروع کنم... به هر کی میگم بهم میخنده !! خب من به هیچ جا وصل نیسم و هیشکیم ندارم جز خدا! نمیدونم از کی باید کمک بگیرم و چ جوری....به هیچکسم نمیشه اعتماد کرد
.
ایامه کنکوره و دیشب یاده روزای کنکوره خودم افتاده بودم و انتخاب رشته و .... یه صحنه هایی هست که تا اخره عمر تو ذهن ادم حک میشه و پاک نمیشه....چرا؟ یه چیزاییم همچین پاک میشه که هر چی زوووور می زنی یادت نمیاد اون تیکه از داستان چی بود و چه جوری بود... غصه ناکه یکم!
.
خب دیگه برم ب کارام برسم ... شماها چی کاره اید؟ براتون خوبه این روزا؟ :)