ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

اخرین شمبه ابان

سلام دوس جون مجازیا

خوبین؟خوشین؟مماغاتون چاغه؟ بی کرونایین؟ ایشالا که باشین

منم خوبم شکر

.

تنها کار مفیدی که جمعه کردم ضبط صدا برا سه جلسه درس بود که الان میکسش کردم با پاورها و بارگذاری می کنم رو سامانه بره برا دانشجو تمبلا خعلی درس نخونو تمبلن واقعاااا

پنشمبم که فقط گوشی دستم بود و یا پست اینستا گذاشتم یا تلگرام! پیام های بهداشتی کرونایی....فرماندار دستور داده با کمیته اطلاع رسانیش همکاری کنم و عجب هم کمیته ایه!!! بیشتر از 50 تا محتوا فرستادم براشون و 5 روزه فقط دو تا پیامشو فوروارد کردن تو شبکه ها! حالا امروز خدا بخواد میزنگم به چنتا بیمار کرونایی که حالشون خوب شده و اگه راضی باشن ازشون مصاحبه می گیرم که پخش کنیم. مصاحبه تلفنی ...برا اثرگذاری به جماعت!

.

چارشمبه هم رفته بودم دیدنه فرماندار و جلسه خوبی بود خدارو شکر و راضی برگشتم...یه دسماله گل منگل هم خریدم و انداختم رو میزه محل کارم...میزی که جلو صندلی هاست که خوکشل شه. الانم به ذهنم رسید برم چنتا برگ خشک جم کنم بیارم بزارم تو گلدون که تم پاییزی بگیره روی میزم

.

کلی کار دارمااا کلییییی... ولی تصمیم گرفدم خودمو سرزنش نکنم! والا دیه...یکی یکی انجامشون میدم. مثلا امروز باید ادامه تحلیلای پروژه سوممو بزنم که فردا صب ببرمش پیش مشاور امار اونم ببینه...باید یه سری فایلا رو ببینم و نامه بزنم برا پیگیری اپدیت کردنه فایلا که خودش دو ساعت زمان میخواد.... سه جلسه رو بارگذاری کنم و تکلیف برا بچه ها طرح کنم... دو جلسه از یه درس دیگه رو بارگذاری کنم و باز تکلیف براش طرح کنم...فک کنم دیگه اینجا که برسه وقت اداری تمومه! کاش بتونم به چن نفر هم تماس بگیرم برا گرفتن اوکی شون برا مصاحبه

.

اغا من تازه یاد گرفتم فسنجون درست کنم! قبلیا همش کشک بود! دو بار این هفته درست کردم! کلی گردو داشتیم که بیشترشونم بی کیفیت بود و منم فسنجونشون کردم. دفعه دوم که خعلییییی خوشمزه بود توش اینا رو ریزوندم: گردو، رب انار، دوشاب، اب انار، به رنده شده ،  مرغ و پیاز رنده شده، ادویه جات....وای  محشر شداااا محشررررر

.

خو دیه من برم...مواظبات بفرمایید از خودتون ....بای و بوسه غیر کرونایی  از دور

پاییز 99 هم نصف شد

چه خوبه شبایی که تو خوابی و وسطش صدای بارون میاد و بیدار میشی!!

البته امشب این اتفاق برا من نیوفتاد ولی شب قبل خواب از فکره این اتفاق کیفور شدم و بعد خوابیدم و صب که پاشدم دیدم بارون زده خوشال شدم!

.

خوش به حال پیشیا که میمونن تو خونه و این وقته روزو می خوابن ...این حسیه که صبح ها هر وقت بهشون صبونه میدم میاد سراغم

.

5 شمبه چن تا فایل صوتی درست کردم برا رادیو و جمعه صب فرستادم رف...امیدورام زیاد پخششون کنن. یه بیست تا دیگه اینام میخوام بسازونم....فایلای صوتی حداکثر دو دقیقه ای درباره سلامت در دورانه کرونا که بین برنامه ها مث تیزر تبلیغاتی پخش شه...

.

جمعه قرار بود رو یه مقاله کار کنم که نکردم! همون مقاله اولم که 4 جا رد شده. میخام یه دستی به سر و روش بکشم و بعد بفرستم برا بالتازار یه دور بخونه و غلطاشو بهم بگه! بلکه ارتقا بدیمش و یه جا دیه بفرسیمش که قبول کنن. البته تا الان فقط isi فرستادیم و شاید اگه همین الانم بفرسیم پاب مد بپذیرنش...

.

یه گزارش پژوهشی هم هس که باید تکمیل بشه...یه سومش انجام شده

برنامه ریزی برا جلسه ای که ده بار همینجا گفتم هنو رو زمینه

یه کاری که رییسم بهم داده (درباره بحث دارو) اونم هنو رو زمینه و کاریش نکردم

(دو مورد اخر دیگه داره اورژانسی میشه و باید اقدام عاجل براشون بکنم. ) خدا بخواد دیگه از فردا میوفتم رو اون دو تا و کار دیگه ای رو دس نمیزنم بلکه تکلیفشون روشن شه.

.

صب خاهری بزرگه رف اول وسطی رو برسونه و انگشت بزنه بعد بیاد دمبالم.. بربری هم خریده بود دستش درد نکنه. منتها دیر که کرد دیه من نشستم صبونمومو خوردم. نون و پنیر و گردو و ابهویچ با مخلوط اب لبو...بازم بزرگه گرفته بود دستش درد نکنه .

.

یه کپسول اکسیژن داره عموم که میخواد خیرات کنه برا بیمارستان. یه ساعت دیه میریم ازش بگیریم ببریم تحویل بدیم. دستشم درد نکنه ...

.

خو دیه من برم سراغه کارام...شب این فرصتو داشتم که زودتر بخوابم ولی باز شیطنت کردم و یک خوابیدم...الان یکم خوابالوئم....

روح و روانم یکم صدمه دیدس

سلام

مرسی که یه یادمین 

الان بهتره احوالاته جسمیم ولی هنوز احساس میکنم بدنم داره با ویروس می جنگه...شایدم به قول استاد جان چاییدم. اخه هر چی میشه بهش خبر می دم و اونم شرح حال میگیره و تفسیر میکنه 

.

احساس می کنم از نظر روحی یکم مریض شدم... یکم کارای اداریم عقب افتاده که نمیدونم چطور باید جمعش کنم...همون جلسه هه که میگفتم نمیدونم چ جوری باید برگزارش بکنم و یه دو تا جلسه دیگه که باز باید برگزار بشه و هنو توش موندم. باید زودتر تکلیفشونو روشن کنم که استرسم کمتر بشه...میدونی؟ وختی میدونی یه تعدادی هستن که منتظرن کارات درست انجام نشه تا ازت اتو بگیرن و بکوبنت استرست دو چندان میشه  

و اینکه احساس میکنم حرفای منفیه رییسم در طی سه چهار ماه گذشته خیلی روم اثر منفی گذاشته....معتقده همه کارای من بیخود و بی نتیجس...نمیدونم شایدم حق داره ولی خب اینطور کوبیدن اصلا خوب نیس! تو که میبینی من دارم همه تلاشمو میکنم...بیکار که ننشستم...خب به جا این حرفا کمک کن که اون قدم اخرم برداشته بشه و به نتیجه برسه...به جا فاز منفی دادن...

.

خلاصه به ریکاوری روانی روحی احتیاج دارم....یکمم پناه بردم به فضای مجازی از دسته دنیای حقیقی....ینی زیادی پناه بردم و معتاده اینستا شدم! خدا خودش کمک کنه

.

صب که میرفتم دستامو بشورم خانم دکتر "ر"  صدام کرد و گف بیا اینجا تا صب داشتم با تو سر و کله میزدم....دیشب خواب میدیده که چنتا گرگ افتادن دمبالمون و دارن تعقیبمون می کنن! گفتم ایشالا که خیره.... 

برم شرو کنم کارامو...دعا لازمم دوستان....منم برا همه شما اول سلامتی و بعد خنده های از ته دل ارزومندم 

ملی تون نزدیک بود از دس بره :/

سلام خوبین؟

منو از پشته میزه دفترم میشنوفین

همون دفتره بی پنجرم

.

از روز تعطیلی که یه شمبه بود یه حالتی بودم. سام سینگ ایز رانگ بودم! انگار سینم سنگین شده بود. ااااه که میکشیدم اخرش گاهی سرفم میومد....خعلی گرخیدم! صبحشم خستگی زیادی داشتم و خلاصه که دوشمبه و سه شمبه رو نیومدم اداره و موندم خونه. خودمو بستم به ابمیوه و ویتامین و سوپ و غیره و ذالک. دوشمبه هم به دکترم زنگولیدم و شرح ماوقع دادم. گف ادالت کولد و اینا بخور و  اگه تا اخره هفته علایمت شدیدتر شد پاشو بیا اسکن...

.

الان؟ شکر خدا بهترم! هنوز حالت نرمال ندارماااا ولی اولا بهترترم و دوما شدیدتر نشده علایمم. یحتمل چاییده بودم. دیه امروزو اومدم اداره...گفدم حرف پشت سرم درنیارن! ولی دو تا ماسک زدم! خب هم اتاقی هم ندارم و با کسی هم مواجهه ندارم. فردا و پس فردام که تعطیلیم خدا رو شکر. همین دیه!

.

این دومین باریه که خطر از بیخ گوشم رد شده! یه بارم اردیبهشت عجیب غریب شده بودم!

.

این چن روز دپرس هم بودم یکم...دیگه نمیدونم اثره احوالات جسمیم بود یا چی...ناامید و دپرس...الان بهترم...خدا رو شکر...واقعا شکره خدای مهربون...همین که حواسش بهمون باشه بسه...با بنده هاش بالاخره یه طوری ادم تا میکنه...یه روزی همه چی درست میشه...یه روز خوب میاد بالاخره :)

.

برم برسم به کارام یکم....مقاله بزرگه رو سابمیت کردم...خدا کنه ریجکت نشه و بپذیرنش...موند نگارش بحث مقاله خودم....ایشالا اونم کلکشو یکی دو روزه میکنم.

تعطیلی سورپرایزی

من تازه دیشب فمیدم که فردا ینی یه شمبه تعطیله! خبره خوبی بود!!

دو تا از کارام باز جادو شدن و انجام نمیشن. مقاله بزرگه و بحثه مقاله خودم

.

دیروز عصر خیلی جهادی و انقلابی پاشدم رفتم برگای پاییزیه حیات رو جارو زدم. بچه های مارشملو هم اتیش میسوزوندن...بامزه ها

غذاهاشون ته کشیده باس برم بخرم. دونه های ایرانی هستن  همه میگن ازینا نخرین و صدمه رسانه و فلان...ولی خب چکار کنم؟ چاره دیگه ای نیس. یا باید بزارم گشنه بمونن یا اینکه با همینا سیرشون کنم.

.

صب تو حیاط یهو یه خوشالیه زاید الوصفی اومد سراغم...حالا خل هم شده باشم باز خوبه! تا باشه از این دست خل و چل شدنا...والا

.

وسطی نشونه های خستگی داره و یکمم تب. امروزو مرخصی گرفت...این بیچاره ها مستقیم با مشکوکا سر و کار دارن و طبیعیه اگه بگیره. خودشم یکم شلخته هست و اونجور که باید درست رعایت نمیکنه. پناه بر خدا امیدوارم بخیر بگذره.

.

پاپی با زنش دعواش شده طبق معمول...البته بهتره بگم زنه با پاپی دعواش شده! میگه خونه رو  از حالته شرط عمری دربیار و بزن به اسمم.  عینهو اختاپوس میمونه زنیکه...بابامم که احمق! حیفه اون خونه و حیفه دسترنج و خون دلهایی که بابای من خورد که اون خونه رو بسازه...من یکی ارزوی همچنی خونه ای رو باید ببرم به قبر اون وخت اختاپوس خانوم انتظار داره خونه بخوره به نامش...دیشب با استادم که صوبت میکردم و یه قسمتایی از زندگیمو با هم مرور می کردیم و صحنه سازی میکردیم...اخرش دیدیم شد عینهو این سریالای جم....واللا

.

برم ببینم میتونم مقاله بزرگه رو سر و سامونش بدم یا نه.