ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

خواب استاد راهنما!

سلام و شب ادینتون بخیر و خوشی دوسدانه جان

.

دیشب خواب استاد راهنمامو دیدم! دیدم اومده ایران و من بسی خوشال بودم! صبح که پاشدم تا خواب عصرگاهی بغضی بودم! هی در تصوراتم با استاد راهنمام بحث میکردم و ازش گله میکردم که چرا اینقدر عذابم میده  خداییش داره عذابم میده. با جواب ندادناش و اهمیت ندادناش... هیچیم نمیتونم بهش بگم چون یه جورایی حامیمه و نمیخام از دستم ناراحت بشه. موندم تو منگنه واقعا ... خدایا خودت یه راهی باز کن و رحمی چیزی بنداز تو دلش که بهم توجه کنه!!

.

صبح با الف اسکایپیدم و اغا رفته بود با رفقاش کلپچ زده بود. شیرینیه دفاعه همکلاسیش بود در واقع!  بعدم یکم نتایجه مقاله رو تا طرفای 2 پیش بردم و بعدش نهار دیروزی رو که تو یخچال بود گرم کردم و خوردم. وای من عاشقه ترشیم. یه ظرف ترشی که دیروز گرفته بودم امروز تموم شد. خدا عممو رحمت کنه باغدار بودن و یادمه بچه که بودیم یه بار برامون ترشی فرستاد. ترشیه توش همممه چی داشت. حتی گلابی! سیب! خیلی باحال بود . ولی خب اونموقه ها من بچه بودم ترشی مرشی حالیم نبود چیه! اگه الان بود حتمن ازش یاد میگرفتم. دوس دارم تو این یه هفته ای که میرم خونه ترشی درست کنم، کیک بپزم، غذاهای خوشمزه بپزم برا اهل منزل ، نذریمم که هس! ولی میدونم به همه کارا نمیرسم تو یه هفته میگم نکنه صابخونه هه سر و کلش پیدا نشه؟ بهش گفتم که من از 15 ام نیسم تهران و میرم شهرستان اونم گف خیالت راحت میام...امیدورام بیاد وگرنه که سفرم میره رو هوا!

.

عصر یه رب به چهار خابیدم تا پنج...تخت هاااا...چه چیزیه این خاب واقعا. ادمو این رو اون رو میکنه! پاشدم و نماز ظهر و عصر و قضای صبحمو خوندم و بعدم برنامه روی وایتبرد رو ریوایز کردم و چای دمیدم و دیگه اذان گفتن. دوباره نمازامو خوندم و صدای اذان خیلی واضح بود و حال داد. فک کنم جمعه ها چون تهران - منظورم محلیه که من هستم- خلوت میشه برا همین صدای اذان انقدر واضح میومد. شایدم ولوم بلندگو رو بالا برده بودن نمیدونم. خیلی دوس دارم نمازامو برم مسجد و جماعت ولی فک نکنم به این زودیا بتونم عملیش کنم.

.

گفتم بهتون چارشمبه فیلم دیدم؟ دو تا: "ناهید" و "همه چیز برای فروش" . نمیدونم خودم دلم گرفته بود یا چی ولی با جفتشون دوس داشتم گریه کنم مخصوصا با "همه چیز برای فروش" . حالا یه مرضی هم جدیدن گرفدم و اونم اینه که دوس دارم گریه کنم ولی اشکم نمیاد!! قبلنا تا اراده میکردم زررررت میریخت اشکام!

فیلمه همه چیز برای فروش یکم خاص بود. بیشتر فیلمبرداریش خاص بود. و البته جایی هم قبلن خونده بودم که بخاطر فیلمبرداریش جایزه گرفته. خیلی جالب بود سبک فیلمبرداریش و همچنین موزیکش. ولی خب فیلمه غصه داری بود. صابر ابر توش بازی کرده بود و اغا خیلی خوب بازی میکنه هااا انصافا. فقط بدیه فیلمه این بود که همش توش صابر ابرو کتک میزدن من دیگه عاخراش اعصابم خرد شد بسکه این کتک خورد .

.

چه سکوتی ....سکوووووووت حاکمه الان اینجا....یه سکوت واقعی.... شب ارامی داشته باشین دوسدانه جان و مراقب خودتون باشین ...آیکون ارسال بوس از راه دور توسط ملی! ...

تمیسی = راحتی اعصاب

سلامن علیکم و شبتون بخیر...

.

بعد گذاشتن پست اوله امروز یه حساب کتابایی بود که بایس انجام میدادم که انجامیدم . برا نتایج مقالم لازمشون داشتم. ولی رو مقاله اصن کار نکردم امروز. و این خیلی بده. با خودم قرار گذاشته بودم که بگم نهار از بیرون بیاد. زرشک پلو با مرق که نصفشو امروز بخورم و نصفشو فردا. ولی هر چی زنگیدم به کترینگی که سر کوچمونه هی بوقه بیب بیب میزد! یک و نیم دیگه تصمیم گرفتم غذای ابداعی درست کنم! رسپیش اینه : برنجو میزاری کته بشه و وسطای پخت شیوید خشک میریزی توش و در واقع میشه کته شوید! بعد اون اخرش که مثلا پنج دقه مونده تا برش داری از رو اجاق یه دونه کنسرو ماهی رو که قبلن جوشوندی میریزی و با کته شوید قاطیش میکنی  انقده خوشمزه میشههههه

خلاصه پاشدم رفتم از سوپری که به خونم نزدیکتره ( نه سوپره همیشگی یا همون آق رضا!) یه دونه تن ماهی گرفتم و یه ظرف کوچیک ترشی و یه دونه نون باگت و دو تا بیسکوییت ویفر تک نفره اوچولو و برگشتم خونه. دو پیمونه کته علم کردم! و طبق مراحل بالا که گفتم کته تن ماهیمو پختم و البته اینم بگم که روغن تن رو کامل ریختمش تو یه نایلونی و یه سوم از نون باگت رو خرد کردم توش و با روغن تن ماهی مخلوط کردم و این تبدیل میشه به یه معجونی که پیشی جونا عاشقشن  نایلونه حاویه به به رو گذاشتم کنار سینک که هر وخت غرغرو اومد از پنجره براش پرت کنم بخوره که نیمساعت بعدش اتفاقن سروکلش پیدا شد و بهش دادم و اونم دولوپی خورد! خودمم نصف غذا رو گذاشتم تو یخچال و نصفیشم با ترشی و سیرترشی خوشمزه و گوجه خوردم و جاتون خالی بسی چسپیددد .

.

ظهر از چهارونیم نمازمو که خوندم خابیدم و با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم و خاهر وسطی بود. این خاهر وسطی نود و پنج درصد  در مواقعی زنگ میزنه که یا  ملی خابه   یا سر کلاسه  یا داره از وسطه خیابون رد میشه   یا تو حمومه  یا هم تو دسشویی  ینی هر وخت تو یکی از این موقعیت ها باشم و ببینم گوشیم داره میزنگه میفمم که خاهر وسطیمه و وختی چک میکنم میبینم که بله درست حدس زدم!  خلاصه که با هم صحبتیدیم و بعدش پاشیدم! دیدم من امروزمو حسابی تلف کردم و از اون ورم شستشوی اشپز خونه رو گذاشتم تو برنامه که قبل رفتن به ولایت انجام بشه پس چ بهتر که دس به کار شم. اول از همه دو تا دریچه کولر رو گرفتم چون دیگه کولرو روشن نمیکنم و گفتم خاک و خل نیاد تو. بعد دسشویی و دمپاییا رو با پودر شستم. بعدش یخچالمو قفسه هاشو شسیتم هر چند که تمیس بود. بعدشم کف اشپزخونه رو پودر پاچیدم و شستم حسابی. کثیف بوداااا 

بعدن ترش هم پریدم تو حموم و خودمو سابیدم و دو تا تیکه لباسم شستم و دیگه اومدم که بیرون نه و نیم بود. یه چایی دمیدم و نمازامو خوندم و چایمو با یه دونه از ویفر اوچولو ها خوردم و به خاهر بزرگه زنگیدم که جواب نداد و یحتمل سرش گرمه و خودش میزنگه بعدن. و الانم خذمته شما سروران گرامیم!  میخام پاشم بشامم! نون و ماست و پنیر! یه چی تو تلگرام اومده بود خیلی خوکشل بود بزار براتون بنویسمش:

.

امشب نگاه کن به اطرافت

به خوشبختی هایت

به کسانی که می دانی دوستت دارند

و به خدایی که هرگز تنهایت نخواهد گذاشت

.

شبه پنشمبتون خوش و خافای خوف خوف ببینین دوستانه جانم

یه پست کوتاه در مزمت ملی ://///

سلام!

.

واقعن قباحت داره...ادمی که انقدرررر هی یا خودش اصرار داره که تا عید دفاع کنه و از دو تا مقالش هنو هیچکدومو سابمیت نکرده و اکسپت گرفتنه مقاله دسته کم 5 ماه طول میکشه روزه پنشمبشو با این طرز فجیع هدر بده....بله ...اینی که اینجا کفه این وبلاگ نشسته ملیه که تا این لحظه هییییچ غلطی نکرده. نه صب پاشده و تا نه و نیم کاراشو کرده و املتشو خورده و مقالشو باز کرده جلوش و به جا نگارش مقالش اول یه ساعت با الف جونی فک زده تو اسکایپ بعدم تو نت چرخیده و طرز پخت مرغ نذریه خوشمزه رو نیگا کرده و فمیده که این شیرینی خوشمزه ها که عسکشونو اخر زدم اسمشون ماکارون فرانسوی هست و پختشونم ظاهرن راحته! همین! واقعن زشت و قبیح نیس این وضعیت؟؟؟ نه نیست؟؟؟  اه ...میخاسم امروز برم بازار و کلی خرید کنم ولی پشیمون شدم. گفتم هفته دیگه اینموقه ولایتم و یه هفته قراره در تعطیلی بسر ببرم پس بهترتره که این زمانه باقی مونده رو تا چارشمبه عصر که بلیط دارم فغط کاره علمی کنم.

.

میگم خیلی زشته ادم محرم موهاشو رنگ کنه؟ خب خیلی ضایعه موهام همه سفیداش زده بیرون. میخام مث دو سه سال پیش رنگ مدیا بخرم خیلی به موهام خوب میومد. این اورال که این اواخر خودم میذاشتم  اصن خوب نبود در حالی که گرونم بود. مدیا ارزون بود ولی هر کی رنگشو رو موهام میدید سوال میکرد که این چه رنگیه و چقدررر غشنگه. خب چی میشه هفته دیگه پنشمبه موهامو تو خونه برنگم؟ خاهرمم هس میتونه کمکم کنه. نمیدونم شایدم اگه مدیا این اطراف گیر اوردم شمبه ای یه شمبه ای خودم بزارم.

.

اصن میدونین چیه؟ !! مرگ بر اونی که وختشو از این لحظه به بعد تا چارشمبه هفته دیه تلف کنه ! مررررگ!

.

اینم شیرینی ماکارون فرانسوی :

.

اندر احوالات زندگی مجردی! باب اول : زندگی خابگاهی!!

خب عرضم به حضور انورتون که زندگی مجردی انواع مختلف داره که یکی از اونها زندگیه خوابگاهیه... بنده هم سابقه زندگی در خوابگاه های دانشگاه های دولتی رو داشتم و هم دو سالی در خوابگاه خودگردان زندگی کردم. خوابگاه خودگردانی که من توش بودم همه رقم دختر توش بود! دانشجو، شاغل ، پشت کنکوری و ... اما خوابگاه های دولتی که من درشون ساکن بودم همه خوابگاه های مربوط به دانشگاه های علوم پزشکی بودن و خب ساکنینشون هم طبعن همه دانشجوهای این دانشگاه ها بودن حالا از رشته های مختلف مثل مامایی و پرستاری و کتابداری پزشکی و علوم ازمایشگاهی و پزشکی و ارشد و دکتراهای رشته های پزشکی و رزیدنت و اینا . البته در دانشگاه هایی که من بودم مقاطع دکترا و ارشد خابگاشون جدا بود از بچه های کارشناسی و خب کاملا هم منطقی بود چون هم سن بچه های ارشد و دکترا بالاتره و هم دغدغه هاشون متفاوته... و خلاصه این پاراگراف این میشه که قطعن خابگاه های دولتی رو به خودگردانهای خصوصی که همه رقم ادم توش هس ترجیح میدم. به نظره من اگر ساکنین خابگاه همه یکدست باشن خیلی خیلی بهتره تا اینکه از دانشگاه های مختلف و مقاطع مختلف و ... یکدست بودن خوبه خلاصه قبول کنین دیه حوصله ندارم دلیل بشمرم! حالا خاستینم بگید تا بشمرم!

بنده هم مثل هر دانشجوی دولتیه دیگه ای 4 سال دوران کارشناسیم و دو سال و نیم ارشدمو در خابگاه دانشجویی دولتی گذروندم. خب همونطور که میدونیم این سن ، یه سن حساسه(فک کن ملی مثلا بیست سالش بوده عیییی الاااااهی مووووش بودماااا!!) و به حساسیتش زمانی اضافه می شه که اولین تجربه دوری از خونواده رو داری و مخصوصا اگر شهری رو قبول بشی که خیلی از خانوادت دور باشی و عملا امکان زود به زود دیدنشون برات میسر نباشه. خب این خیلی سخته واقعا برا یه جوون ... هم داری یه مقطع تحصیلی متفاوت از دبیرستان رو تجربه می کنی، همزمان از خونوادت دوری، همزمان مدل زندگیت عوض شده و از خونه دنج و گرم و نرمت که همه لی لی به لالات میذاشتن پاشدی اومدی تو خابگاه های با اتاقای 5-6 نفره و همزمان زندگی اجتماعی جدیدی رو داری اغاز میکنی و مباحث مربوط به اداپته شدن با دانشگاه و جو دانشگاه و اوووووه خلاصه کلی تغییر مود زندگی رو داری با هم تجربه می کنی و این خودبخود فشار زیادی رو روی تو وارد می یاره و تا به این وضع عادت کنی واقعا سخت و طاقت فرساست.

.

از یه مثال خیلی کوچیک شروع می کنم: فرض کن عادت داری شبا زود بخابی و از بد روزگار افتادی تو اتاقی که بقیه 5 نفر تا قبل یک شب و حتی بعضا دیده شده 2-3 شب خاب ندارن! یا فرض کن عادت داری لامپ بالا سرت موقع خوابیدن خاموش باشه و این در حالیه که هم اتاقیت صبح امتحان داره!یا عادت داری ظهر بخابی و این در حالیه که بقیه عادت ندارن بخابن یا مراعات لازم رو نمیکنن. بعدم ادم چقدر  عاخه میتونه انتظار مراعات داشته باشه؟؟  یا مثلا فرض کن تو خیلی رو تمیزی حساسی و کافیه یه نفر! بله فقط یه نفر از اون پنج شش نفر هم اتاقیت ، شلخته باشه...تجربم میگه هاااا ! ینی  اگه فقط یه نفر کثیف کار باشه خودبخود رو بقیه هم اثر می ذاره و اتاق همیشه یه جریان رو به کثیفی رو طی میکنه!

.

برخی مشکلات اخلاقی رو هم میشه شاهدش بود در خابگاه ها، با وجودیکه در دولتی ها واقعا نظارت وجود داره و جو بچه ها هم معمولا بچه مثبتیه! خود من زمانی که ترم 1 و 2 بودم دو تا هم اتاقی داشتیم که واقعن مورد دار بودن! اینطور بگم که همیشه من اینا رو تو بقل هم میدیدم و راستشو بخاین ازشون متنفر بودم بخاطر اینکه نمیتونسم در مخیلم هضم کنم این چیا رو!! البته جلو روی ماها که کاری نمیکردن حتی الامکان ولی نمیدونم چرا فکر میکردن بقیه خرن و نمیفهمن که اینا دارن چکار میکنن! چی بگم واللا! جالبه که الان هر دوشون هم ازدواج کردن! نمیدونم اسم این ناهنجاری رو چی بزارم ! خب اینا بهم تمایل داشتن و من اون موقعها اینطور فکر میکردم که اینا احتمالا دیگه تمایلی به جنس مخالف ندارن! چی بگممم خدایاااا توبه!

مواردی بودند از بچه ها که اتفاقن بچه های عاقل و درسخونی هم بودن – بالخره دانشگاه دولتی بود و یکی از دانشگاه های مادر و بچه ها با رتبه های خوب قبول شده بودن- ولی بخاطر نشست و برخاست با برخی دختر شیطونا اونا هم از راه بدر میشدن. با وجودیکه در خابگاه های ما واقعا رو بچه ها نظارت داشتن ول بازم موردایی داشتیم که مثلا پنجشمبه ها صب تا عصر میرفتن بیرون با ارایشای انچنانی و برگشتنی هم معلوم بود که از بساط لهو و لعب دارن برمیگردن! حالا اینا رو کمیته انضباطی واینا هم میکشیدن ولی بهرحال به نظره من یه جوون واقعا باید عاقل باشه که نخاد پاش کشیده بشه به این بساطا و تربیت خونوادگیش واقعا باید تو اینجور مواقع جواب بده!

.

از دیگر معایب زندگی خابگاهی اینه که اگه شما بخای درس بخونی واقعن اسایش خونه رو نداری و تموم عمره دانشجوییت رو باید تو سالن مطالعه بگذرونی! باید شانس بیاری و سالن مطالعه خابگاتون جای مناسبی باشه و اسایش داشته باشه. یادمه سالن مطالعه دوران کارشناسیه من یه چیزه مفتضحی بود! میزای بزرگ چوبی که دورش پر از صندلی های چوبی بود که سیبامون لواشک میشد از بس که رو اینا مینشستیم  و بعد فک کن میخای تمرکز کنی! کجا؟! سر یه میزی که شیش نفر دیگه هم سرش نشستن! بعد اونوقت اشپرخونه هم دیفال به دیفاله اتاق مطالعه بود و همیشه سر و صدای بچه ها به راه! ینی واقعا گاهی من اعصابم به هم میریخت ! اما در دوران ارشد اولاا که سالن مطالعه در یک جای دنج بود و یک سالن بود با تهویه مناسب و میزای تک نفره از اینا که دیواره دارن و میتونی بری توشون و هیشکیو نبینی و مهم تر از همه دیگه سیبامون در خطر تبدیل به لواشک نبود چرا؟ چون صندلیاش از این صندلی چرمی نرمولک چرخونکیا بود!!  عاره داداچ!

.

تازه من همش دارم در مورد مصائب و مشکلات زندگی در خابگاه صحبت میکنم و از دلتنگی برای خانواده یا اینکه دوس داشته باشی تعطیلی جمعه ها کنارشون باشی یا مریض و سرماخورده ای و دوس داری مادری خاهری باشه که نازت رو بکشه، اخلاقت از لحاظ مذهبی یا سیاسی یا حالا هر چی با یکی دو نفر از هم اتاقیات نسازه و ... از همه اینا فاکتور گرفتم دیگه!!

حالا باز در دوران ارشد اوضاع بهتر شد. چون هم من به زندگی خابگاهی عادت کرده بودم و هم اینکه از ترم سه به بعد ما رو بردن خابگاهی که اتاقاش دو نفره بود و انصافا خیلی خوش بحالمون بود تو اون خابگاه!

.

و اما من همش بدی هاشو گفتم! راستش اگه الان خوده من بچه ای داشته باشم و مث خودم هم بچه نسبتن عاقلی باشه!!- حالا یه کمم خل وضع بود طوری نی!!- با وجود زجر فراوانی که در خابگاه ها کشیدم ولی بازم میفرستادمش خابگاه و براش خونه نمیگرفتم! چرا؟ چون برا یه جوونه 18-19 ساله زوده که بخاد خونه مجردی داشته باشه !واللا! چه غلطا!! ولی دور از شوخی چون زندگی در خابگاه یه حسن بسیاااار بزرگی داره و اونم اینه که ادمو ابدیده میکنه. در موقعیتهای مختلف تنهایی و خودت باس گلیم خودتو از اب بکشی بیرون و همه اینا تمرینای خوبیه برا بزرگ شدن یه نوجوونی که تا دیروز تو اغوش خونوادش بوده... یاد میگیره که استانه تحملش رو بالا ببره و بتونه تطبیق کردنه خودشو با محیطش یاد بگیره! یاد بگیره که چطور با بقیه که دیگه خونوادش نیستن و یه مشت غریبه هستن تا کنه و رفتار کنه...یاد میگیره که از دوستی با ادمای نادرست خودداری کنه، دور بودن و تحمل دلتنگی از عزیزانشو یاد میگیره...و خلاصه زندگی در خابگاه ها با تمام سختی هاش یه حسن بزرگ داره و اونم یاد گرفتنه این جور چیزاس! ملتفتین که؟!

اما این یاد گرفتنها تا یه جایی جواب میده. هممون میدونیم که هر چه سنمون بالاتر میره دلمون بیشتر خلوت خودمون رو میخاد. مثلا الان منه 34 ساله دیگه همه درسامو که اون بالا گفتمو یاد گرفتم و واقعن دیگه اعصابه تحمله پنج نفر دیگه رو در شعاع  سه متری خودم ندارم!! البته اینم بگما که من بشدت عاشق تنهاییم و با تنهاییه خودم حال میکنم اما خب در مبحث زندگی مجردی باب دومش که میشه زندگی در خونه مجردی  در مورد معایب و محاسنش بعدنها صوبت خاهم کرد و روشنگری خواهم نمود...کی؟!! هر وخ حوصلش بیاد و حسش باشه عزیزانمممم

حالا بازم اگه چیزی به ذهنم رسید بهتون میگم در مورد این باب و همین زیر اضافش میکنم و بهتونم خبر میدم که بیاین بوخونین...حالا دیه اگه شبه که برین لالا بخابین و خابای خوب خوب ببینین و اگه روزه که برین برسین به کاراتون ..عااااافففررریین

امروز هفته هفته! :)))

سلام و دو صد سلام خذذذذمته همه سرورای خودم

.

خب بزارین از دیروز عصر شرو کنم! پنج لوپ لوپمو خاموشیدمو و یهو دیدم همکاره قدیمیم تو محل کاره قبلیم (من یه محل کار نداشتم الانم که بیکارم !) بهم داره میزنگه. گوشی رو برنداشتم! و پنج مین بعد خودم بش زنگیدم چون دستم بند بود! دیگه حرفیدیم تا پنج و بیست و رفتم پایین انگشتو زدمو و راهی خونه شدم. قبلشم لوپ لوپو گذاشتم تو کمدم. ولی امروز باس ببرمش خونه چون عاخره هفته باس کارامو در منزل بینجامم! بعله داشتم میگفتم .رسیدم خونه و یه دوش سریع السیر گرفتم و تا غروب نکرده خوشبختانه تونستم نماز ظهر و عصرمو بخونم. البته نمیدونم ظهرم مقبول میوفته یا نه حوصله هم ندارم برم چک کنم. فعلن شرایطم متاسفانه اینطوریه که نمازای ظهر و عصرم یکم در حقشون جفا میشه. این از این.

.

موسیقی گوشیدم و میوه خوردم و دو تا نماز دیگمم خوندمو با خاهری صحبتیدمو اومدم که برا خودم یه شام مختصری تهیه کنم و بسییییووووور هوسه گوجه پنیر کرده بودم. اغا چشمتون روز بد نبینه! یه گوجه برداشتم و اون ساقه سبز روشو که کندم یه کرمه قهوه ایه راه راه از توش اویزون شد و بهم سلام داد!! عه عه عه متنفررررم از اینکه کرم ببینم تو میوه و سبزیجات...دیگه گوجه هه رو کمپلت انداختم دور و گوجه رو بیخیال شدم و یه خیار و یکم پنیر و یه پیاله ماست اوردم با یه دست نون بربری(کف دست نه ها! دسته کامل!) خوردم . البته با پیش زمینه تصویر کرم در ذهن  فچ کنم تا چن روز نتونم گوجه بخورم. حداقل خام خام!

.

بعدشم نه بود که رفتم تو رختخابم و تا ده تو نت گشتم و تا ده و نیم هم به دعوته الف جونی رفتم اسکایپ و در تاریکی باهاش صحبتیدم و بعدش دیه خابیدم تا 2ونیم شب  !! بیدار شدم دیدم دو و نیمه! جیش میش هم نداشتم نگین که لابد جیش داشته که بیدار شده! دیگه تا دوباره خابم ببره فک کنم یه ساعتی طول کشید و بعد با صدای الارم گوشیم بیداریدم و نمازیدم و دیه نخابیدم. مانتو طوسیمو ک دیروز شسته بودم اتوییدم و صبونه هم نخوردم چون نون نداشتم-یادم باشه برگشتنی نون بگیرم!- دیگه پیرایش و پیش بسوی دان . دیدم تو باقچه یه ظرف یه بار مصرفه و یکی از پیشیای محلمون مماخشو چسپونده به ظرفه و داره بوش میکنه! از سوپریه محلمون آق رضا یه دونه شیر گرفتم برا پیشی و یه دونه هم کیک کشمشی برا صبونه خودم. شیر رو ریختم برا پیشی و دوساش و خودمم دیه هفت و نیم دان انگشت و زدم و اومدم بالا.

.

خب سایت ساعت هش باز میشه و نیمساعتی رو دو تا ماگ چای خوردم که ابدارچی جونمون دم کرده بود با کیکم. چرخیدم تو نت و کامنتامو جوابیدم. هشتم اومدم سایت و دیدم خدماتیا دارن تمیسش میکنن. بهم گفدن بیرون باش تمیسش کنیم بعد بیا. خلاصه که نزدیک چل دقه فقط معطلم کردن و مجبور شدم بشینم تو سالن...بی برنامه ها  

.

تا 1و ربع هم رو مقالم کاریدم و دو سه جایی که باید میزنگیدم زنگیدم و همین. باباجان هم به حسابم پول واریزیده عاخ جون! البته در یک سال اخیر من تمام پولای واریزیه باباجانو پس انداز کردم و خرج نکردم ولی فک کنم دیگه از این ماه به بعد مجبورم بخشیشو بخرجم خو اجارم قراره بالا بره و استرس تمدید قرارداد که هفته ایندس افتاده ب جونم... بچه ها جون دعا کنین اجارم رو از هفتصدتا بیشتر نبنده ...البته این یه چیزیه در حد معجزه و قانونیش بر مبنای نرخ تورم و پول پیشی که قراره بهم برگردونه میشه 820 تا. تازه این در صورتیه که نظرش عوض نشده باشه و همون مقداری از پول پیش رو که عاخرین بار توافق کردیم بخاد برم گردونه. میترسم یهو بگه نظرم عوض شد و پول بیشتری رو میخام برت گردونم ....

.

نهار جاتون خالی ماهی بود با برنج...بابا خب باس سبزی پلو بپزن نه برنج سفیید خالی...زیتونم داشت! بهرحال خوشمزه بود دسشون درد نکنه. برا پخت همین هم خودم کلی باید هزینه و زمان صرف میکردم

.

الانم برم به بقیه مقالم برسم. هنوز تو متدم و خیلی ساده دارم مینویسمش. ینی حس میکنم کارم سادس! باید یکم بچرخم تو مقاله ها و یکم قلمبه سلمبگیه کارمو بیشتر جلوه بدم! کاری که اصن بلدش نیسم!

.

راسدی دوسدانه وبلاگ دار من جدیدن به یه کشفی فایق اومدم که میخام شما رو هم در جریانش قرار بدم! البته شایسی شما هم قبلن این قضیه رو کشفیدین ! حالا بهرحال قضیه از این قراره که وختی یه وبلاگی مث وبلاگ من روزانه نویسی باشه یکی از راهکارهای افزایش بازدید این هست که شمو به عنوانه مدیر وبلاگ یه این بهونه که وخت ندارین و رییس جمهور یا ماونه وزیر هسدین کامنتارو دیر تایید بفرمویین . عاخه کامنت گذارا به نظره من به دو دسده تقسیم میشن: 1- کامنتگذارایی که کامنتو میزارن و بعد براشون مهم نی صاب وبلاگ چی جواب میده و دیگه برنمیگردن ببینن جوابشون چی بوده 2- کامنت گذارایی که کامنتو میزارن و براشون مهمه که صاب وبلاگ چ پاسخی میده و به نوعی یه تعامل دو طرفه میدونن و سر میزنن تا پاسخ کامنتشونو ببینن و البته من خودم نیز جزو همین دسته عسدم  و لذا وختی کامنتا رو دیر تایید میکنین اون دسته دوم کامنت گذارا روزی چنبار به هوای دیدنه پاسخ میان و میرن و تعداد بازدیدها به دین سان! زیرپوستی افزایش می یابددد .... حالو البته من نمیخام از این طرفند استف کنم چون خعلی نامردیه خداییش  از طرفیم من تعداد بازدیدام برام اهمیتی نداره و اینجا حکم دفتر خاطراتمو برام داره و البته دوستای خیلی خوبی که با خوندنه کامنتاشون خدا میدونه که چقدر خوشال میشم .

البته اینم بگم ممکنه بعضیا واقعن سرشون شلوخ باشه و نرسن به تایید کامنت ولی قبول دارین کسی که هر روز یا حداقل یه روز در میون وبلاگشو عاپ میکنه قطعن اینقدر وقت داره که کامنتارو هم تایید کنه؟! نداره؟ داره؟! عارههههه؟؟! نهههه؟ باعععشه! (به تقلید از طغرل برنامه بفرمویین شووووم!)

.

یکم سردرد خفیف دارم ...برم ب کارام برسم.. دوستون دارم عزیزانم