ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

مدل عوضی!

سلام . خوبین؟ خوشین؟سلامتین؟ من؟ خوب نیسم!  چرا؟ برین پایین تا بگم!

.

مدلم جور در نمیاد  این ورشو درست میکنم اون ورش کج میشه ، ابروشو درست میکنم چشش کور میشه! ، موفه مماخشو پاک میکنم موفه یه جا دیگش درمیاد !! حالا چه کنم؟  خب این از گریه زاری ها حالا بریم سراغه روزانه...بیاین پایین!

.

امروز یه رب به 6 پاشیدم و نمازمو خوندم و بعدش دوس داشتم بیدار بمونم ولی ترسیدم وسطه روز خابم بیاد و لذا خابیدم تا هشت. پاشدم صبونمو خوردمو نشستم به شروع متد مقاله و یکم نوشتم. وسطشم پیام دادم به مشاورم و ازش وخت گرفتم و گف سه شمبه بیا. همون مشاور که راهش دوره. اون مشکل قبلی که مدلم داشت رفع و رجوع شده ولی به مشکل جدید برخوردم! اینم هیچ راه حلی نداره براش ...نمیدونم دیگه امیدوارم یه فرجی بشه واقعا...خدا میدونه چقد استرس و بدبختی کشیدم برا جمع کردن داده های این فاز و حالا که رسیده به مرحله تحلیل اگه مدلم جواب نده انگار که داده هام بدرد نمیخورن!! به همین راحتی!

.

نهار یکم عدس رو با نصف رونه مرغ و پیاز و ادویه جات و یه قاشق رب گذاشتتم بپزه و اخرشم که پخت و ابش کشید بقیه کنسرو سبزیجاتمو ریختم روش که گرم شه و نمازمو خوندم و نهار و خوردم و خسبیدم تا چار و نیم. بعدم پاشدم و دمپاییای دسشویی رو شستم و بعدم روتشکیمو که از دو روز پیش با پودر خیس داده بودم رو یه دور با پا رفتم روش...اه اه چه اب کثیفی ازش میومد بیرون ...باورم نمیشه من رو این همه کفاثت میخابیدم  دوباره پودریش کردم و حمام کردم و اخره حمام باز با پا رفتم روش و اینقد دیگه زیر اب مشت و مالش دادم تا بالخره ابش شفاف و تمیس شد  بعدم مایه ضدعفونی بهش زدم و تا کف حمومو یه دور بسابم اونم موند تو مایعه. بعدم با بدبختی ابش کشیدم هی کف میداد بیرون! از بس مواد شوینده بش زده بودم دیگه مگه کفاش تمومی داشت! الانم پهنش کردم خشک شه!

.

یه چایی هم دم کردم و داخل چنتا دونه خرمایی که از ماه رمضون مونده بود تو یخچال!! گردو گذاشتمو با چای دارم میخورم. باز شیطون اومده بود سراغم که برم از سوپری بستنی یا پفک بخرم که مقاومت کردم!

.

خدانوشت: خدایا امیدم به خودته فغط! یه کاری بکن ...یه راهی یه راه حلی اخه ... میدونم بلخره یه راهی باز میکنی ولی میشه زودتر لدفن؟! خودت که میدونی برا چی میگم!

.

بچه ها جون دوستون دارم. مرسی که بهم سر میزنین 

از جمله یادداشتای بی عنوان!واللا!

اولین شب پاییزیتون بخیر  

.

یه دونه سیب زمینی گذاشتم ابپز شه با چند قاشق کنسرو سبزیجات و خیار شور و فلفل تند بزنم به رگ! ماستم کنارش هس! نون مون هم خبری نیستااا گفته باشم! از دو سه ساعت پیش به این ور هوسه پفک نمکی دیوونم کرده! به زور جلو خودمو گرفدم که نرم بخرم! به قرعان!

.

مقدمه مقاله رو بستم و البته این به این معنی نیست که کامل بسته شده. از نظر خودم کامله و وقتی استاد بعد از صد سال !!! بخاد بخوندش قطعن کامنتایی برا اصلاحش خواهد داد. فردا و پس فردا رو هم میزارم رو متدش!

.

ناهار ماکارونی دم کردم با نصف کنسرو سبزیجات و پوره فلفل خوردم. عکسشو اون زیر میزارم و دو روز دیگه هم برش میدارماااا! گفده باشم..خخخخخ

.

بعدشم خابیدم و تا پاشدم و چرخیدم شد پنج و نیم و رسیدم به تحلیلام تا الان... گاهیم که تو نت میچرخیدم. این روزا تو نت که میچرخم وسایل خونه میبینم مث ظروف چینی و سرویس غذاخوری و مبل و .... دوس دارم خو! از طرفیم میخام برام انگیزه ای بشه که زودتر کارامو تموم کنم و برسم به دفاع که تکلیفم روشن شه. در اینده که شاغل بشم اگه نخام برگردم شهر خودمون باس همچنان خونه اجاره کنم و دیگه مث الان نمیخام دانشجویی زندگی کنم با حداقل امکانات! میخام برا خودم جاهاز بخرم! خونمو بچینم! عخییییی چغده خووووفه! وسایل فانتزیو بیشتر دوس میدارم... و البته سنتی هایی مث ظروف سفال و اینا....هممممممممممممممممممم .

.

شمبه باس بزنگم ببینم ارگانی که قراره مجوز بده و گفتن دو تا سه هفته طول میکشه عایا مجوز کارمو صادر کردن یا نه! خدا کنه کرده باشن. اگر هنوز صادر نشده باشه که از شمبه هر روز لبتاب میبرم و تا 5 میمونم دان. تا ساعتام پر شه و نهارامم بخورم. اگه بخام فقط برا نهار برم که نمیتونم ساعت بزنم. اگرم بخام صب برم و ظهر ناهار بخورم و برگردم خونه و عصر دوباره برگردم دان وختم احساس میکنم بیشتر تلف میشه. فعلن مدل صب تا عصر امتحان میکنیم ببینیم چی پیش میاد.

.

خو دیه من برم که بشامم! شب خوبی داشته باشین و خابای خوب خوب ببینین

.

اینم نهار ملی:

عسک حذفیده شد

پاییزه پاااییزه ... تو گلخونه چششششمای سیام گلریزززه!!

خخخخخخخخخخ

سلام ! پاییزتون مبارک! اوله پاییزه....وای پاییز خوشگله هاااا فصله نارنگی، سرماخوردنگی و سرفه های متوالی ...خخخخخخخ (اون بخشه انیمیشن دریم دریمو دیدین؟ اگه ندیدین برین تو اپارات سرچ کنین دریم دریم کلی انیمیشن باحال داره) ایشالا که به این زودیا سرما نخوریم! وای دیدین نارنگی اومده بازار؟ من که نخریدم! بابا چه خبره بزارین ابان شه بعد نارنگی بیارین...هر چیزی حدی داره.

.

دیشب چار قلم خوراکی خریدم از سوپری شد 24 تومن  خیار شور و یه کنسرو سبزیجات و شیش تا اگ ، ماست و یه دونه فیلم ملبورن! همینا هاااا! ب نظرم رسید اشتبا حساب کرده ولی روم نشد بش بگم! عاخه داداش مهربونه بود! عب نداره فدای سرم! اومدم اول نمازامو به صورت یک پکیج کامل 17 رکعتی خوندم ( خدا منو ببخشه!!) بعد نشستم فیلم دیدم. فیلمشو خیلی خوب بازی کرده بودن و موضوعشم واقعن به نظرم اموزنده بود! یکم فیلمش استرسی بود ینی یه حس بدی به ادم دس میداد ولی در کل فیلمه خوبی بود. اوصیکم به دیدنش....فغط یه چیزی....شکافو نخریناااا سرتون کلاه میره. یعنی به حدی این فیلم مسخرس با وجودیکه بازیگراش خوبنن که نگووو اففففتضضضضاح. اینجوریه که انگار بازیگرا از رو کاغذ دارن میخونن حرفاشونو  بشدددت بی حس و هیچی! اینم از این.

.

شب یه دور ساعت دو نیم پاشدم رفتم مبال  بعدم یه بارم صب برا نماز پاشدم ! اخرین بارم ساعت هفت و نیم دیگه یبارکی پاشدم. تا الانم کاره علمی نکردم ولی میکنم! تا یک ظهر مقدمه مقاله بستس ایشالا. بعدم قراره یه خوراکه من دراوردی بپزم! شاید تنگش ماکارون هم گذاشتم! حالا رسپی شو میذارم شب !

.

امروز حس خوبی دارم...روزه اول پاییز و پاییز امسال برا من یعنی بدو بدو با تمام وجود...خدایا به هممون قدرت بده که بتونیم بدو بدوهامونو بکنیم. بچه ها برا هم دعا کنیم چون دعا در حق یکی دیگه میگیره! پاییزتون سرشار از لحظه های طلایی

یادم رف فیلم بدانلودم!!

اه! دیدین چی شد؟ از صب لبتابم روشنه اونوخ فیلم ندانلودیدم!! بی حواسم بس که! الانم ک نشستم تو سالن و این دور و برها هم پریز نیس! الان با گوشیم دارم می آپم! 

.

مقدمه مقالمو ایشالا فردا میبندم به امید خدا. جمعه و شمبه هم بتونم متدشو ببندم عالیه. خدا بخاد تا همون شمبه هم به تحلیلای لاجیتم ی سرانجامی میدم که یه شمبه بزنگم مشاورم دوباره ببرم ببینه. و نتایج مطالعاتمم بهش بگم.  پنشمبه و جمعه یکمم باس رو تحلیلای توبیتم سرچ و مطالعه کنم. عاخه بدبختی بدشانسی هم میارم. بازم اه! 

یه اه دیگه هم لازمه داشته باشیم! چه فایده که چتری بزنی موهاتو و نتونی بریزیش بیرون؟!؟ که مبادا خاهران و برادران گزینش زیرابتو بزنن. تو محیط اداری البته از همه باس ترسید. مخصوصن اگه ببینن پیشرفتی در انتظارته قطعن هسن حسودانی ک مترصد فرصت خاهند بود برا زیراب زنی. اینم از این! 

.

تا یک و نیم رو مقاله بودم و بعدم رفتم نهار. دلتون نخاد کباب! برنجشو در حد هش نه قاشق گرفتم. برگشتنی هم ب مامان پیشی و دو تا از بچه هاش سوسیس دادم. ی عچقوله دیگه ای هم هس ک اخر بهار حامله بود و معلوم نشد پدسسسگ چ بلایی سر بچه هاش اورد! من که میگم کلا ولشون کرده یحتمل! بس که لوس و ننره و بی مسیولیت! فغط بلده ناز بخاد! از همون اولشم من همش با خودم میگفدم این چ جوری قراره مامان شه! واللا! الکی که نیس.

.

از دو و نیمم تا پنج رو تحلیلام بودم. الانم ک اینجام و تا شش و نیم باس بشینم! عی باباو!! 

اخرین روز تابستانه 95

سلام. اخرین روز تابستونیتون نکو

.

ساعتو گذاشته بودم رو پنج که پاشم برا نماز و متاسفانه تمبلی کردم و تا 6:50 خوابیدم! بد شدش! از خواب بیداریدم و یه سبنک ظرف نشسته داشتم که شستم و کتری رو گذاشتم رو اجاق و یه دونه تخم نیز هم، که آبپز شه. ارایش و پیرایش کرده و چتری هامم اتو کشیده اومدم چاییمو دم کردم و صبونمو خوردم. طرفای 7:30 بود که پدر جان زنگید و متعجب شدم که چرا این وخته صب زنگیده! بعد وسط صوبتا با خودم گفتم این لابد خبر نداره ساعتا کشیده شدن عقب و بش گفتم! خبر نداشت و یحتمل تو دلش حیفش اومده از اینکه یه ساعت زودتر پاشده...

.

دم و دستگاهه لبتابمو هم برداشتم - عاخه میخام تا عصر بمونم - و هشت زدم از خونه بیرون. خیلی سنگینه! حالا ایشالا سرکار که رفتم یه نوشو میخرم. اینو از فروردین 88 دارمش و دیگه عمر خودشو کرده. عسیسمممم خیلی هم دوسش دارم...این بوس برا لبتابم  که غصه نخوره! اغا درو که واز کردم برم تو کوچه یهو یکی با صدای بلند داد زد: فلان فلان شده ....سمنیتیمنتبنت .... فوشه خارمادراااا ! دیدم یا ابرفرض یکی از ته کوچه داره با سرعت میاد و خیلیم عصبانی! هر ده قدم یه هوووو ویرش میگرفت و یکی دو تا فوش میداد...ها ...وسطه فوشاشم میگف از این حرف کشیدن!! خلاصه که درو نبسدم که اگه یه وخ حمله ور شد فرار کنم تو خونه یه دختره بدبختی هم دقیقن از روبروی دیوونه هه میومد و مطمئنم از ترسش قالب تهی کرده تا اون بیاد و رد شه بره...هم کلی خندم گرفت به حرفاش و هم ناراحت شدم براش که به این روز افتاده...لابد خیلی تحت فشار روحی بوده یا شایدم یه چی زده بود...نمیدونم!

.

اهن اوهون کنان رسیدم دان و رفتم مرکز کامی و گفتم لبتابم به نت وصل نمیشه که اغای قد بلند مهربون که از همینجا برا اونم بوس میفرسم راهنماییم کرد و اومدم نشستم تو سایت و خودم لب تابمو وصلیدم به نت و الانم دارم براتون پست میزارم .

.

امروز روزه کاره تا عصر طرفای 5 که سایتو میبندن. تا شش و نیم باس بمونم که ساعاتم تکمیل شه. موندم اون یه ساعت و نیمو چه کنم... شاید نشستم براتون یه قصه گفتم! الان یهو به ذهنم رسید این فکر! بعله...

.

فردا اوله پاییزه...پاییزه برگ ریز