بدین وسیله اینجانب ملی دیروز را روزه صرفن لومبانیدن اعلام میفرمایم!! صبونه با یه عالمه نون ، نهار دو تا کتلت کامل(در حالی که باس یکیشو میخوردم) همراه با سس! کلی کشمش و پسته ...اینا تا عصر! عصر تا شب هم اون پایین میگم که چیا خوردم!
.
سلام دوس جونا...امیدوارم خوب باشید و ایامتون به کام باشه.
.
دیروز صب کتافه دوستمو پستیدم با دو بسته پاستیل خرسی! بخوره به یاد من دلش وا شه!! ازین دفاتر پیشخوان دولتا بود و شیش ساعتم دخدره طولش داد. دیگه همون هشت و نیم رسیدم دان. راستی شادی جون طلایی رو دو روزه که نمیبینم تا بخام ماینه فنیش کنماااا گرنه یادم نرفده!
دیگه تو سایت بودم و لاکپشتی داشتم کارامو میکردم . این رفتار استاد راهنمام خیلی بی انگیزگی میاره برام. خیلی داره کارامو عقب میندازه با این پشت گوش انداختناش...خدا بگم چکارش نکنه. طرفای سه و ربع داشتم میمردم از خواب و گفتم پاشم برم خونه بخابم. یه ربع به چهار دست و رو شسته نشستم نمازامو خوندم و بعدم خابیدم تا شش. خوب بود خابش. چش وا کردم دیدم تاریکه تقریبا. دیگه پاشدم یه چای دم کردم و شرو شد فاز دومه لومبانیدن!! اغا ینی همینطور میخوردماااا، یه هلو، یه خرما، دو تا دونه بیسکوییت از این راه راها، کلی نون سنگک با ماس چکیده و پنیر، کشمش و پسته دوباره! و حسن ختامشم یه دونه کلوچه کامل(دوتایی) بود. هیییییییییییییچ کاره دیه ای هم نکردمااا هیچی!
.
صب که پاشدم نماز دیدم دهنم بدطعمه از بس خورده بودم و مسواکم نزده بودم! دیه مسواکیدم و نماز و دوباره لالا تا هفت و نیم و بعدم صبونه املت . سعی کردم سنگک کمتر از دیروز بخورم! اماده شدم و تا برسم دان هشت و نیم شد و انگشتو زدم و اول یه مقاله الکی داشتم که سابمیت کردم( خدا کنه قبولش کنن ، دو جا ای اس ای فرساده بودم رد شد و این یکی دیه ای اس ای نی! البته ربطی به تزم نداره و مربوط به یه کاره دیگه هس. گذاشته بودم اگه فرصت کنم روش دوباره یکم کار کنم و بعد بفرسم ولی دیروز استرس گرفتم و دیدم که دیگه وقت ندارم بزارم روش لذا همونجوری فرسادمش یه جای پایین تر. دعا کنین رد نشه دوباره .
.
نهارمونم امروز جوجه بود که تو اخرین لقمش یه دونه موی کوتاه بود اه عووووووق!! تازه با سالادش سس هم خوردم. نباس میخوردم سسو! الانم که نشستم تو سایت. جدیدا بعد غذا دلم یکم درد میگیره و فک کنم به خاطره همینه که بیشتر از حد استانداردم میخورم. باس جولو خودمو بگیرم. همش عصبیه مشخصه.
.
دیگه چی بگم؟ هااا یادم باشه به فرموده بهار جون شلغم بخرم. فردا هم برا نهار از الان تصمیمیدم که چی بپزونم! چنتا به دارم میخام خورش به با گوشت چرخی بپزم و البته که کته درست نخاهم کرد. نون هم باش نخوریاااا ملیییییی .
.
بچه ها جونی من دیه برم ...شایس شب برگشتم شایسم نه...فعلن خدا یار و نگهدارتون
سلامن علیکم
امروزو از پست معذورم چون حسش نی ولی عوضش پوسته رو براتون عوض کردم! و یکم وبلاگ تکانی لازمه گاهی! خوکشله پوستش؟! دوس دارین عسیسام؟
پووووففففففففففففففف اوخییییییی کمرمممم!
سلام شبتون بخیر و پرستاره
.
ساعت پنج از دان زدم بیرون و بقیه تن رو هم که گذاشته بودم یخچال قبلش ورداشتم و رفتم که برم خونه و قبل خروج از دانشگاه بین سه تا داداشا و دوس دخترشون تقسیم کردم و رفتم سمت انقلاب! سه تا کتابفروشی رفتم و همزمان با دوسمم تماسیدم تا بلخره یکی از کتابا مقبول افتاد و براش خریدم. ادرس پست هم پرسیدم از کتابفروشی. البته خودشونم پست میکنن ولی گفتن صب بیار که بپستیم برات. دیگه منم پیاده که برمیگشتم رفتم پستیه رو هم پیدا کردم و البته که تعطیل بود. حالا فردا صبح قبل دان باس بپستمش. هفت و ربع اینا بازن به نظرتون؟! ادارات تهران ساعت چن میان سرکار؟! فک کنم هفت و نیم دیگه نهایتن باس انگشت بزنن! عاخه صب میخام خدا بخاد بعد نماز صب دیه نخابم! اگه تونسم البته. خب اذان شش و ده دقه ایناس.
.
دیگه از نونوایی یه سنگک خریدم و من که کلیدو انداختم که بیام تو خونه ، اذان رو زدن. اومدم تو و موده تمبلیم برطرف شده بود. یکم تلگرام بودم و بعد اول دسمالایی که شمبه صب باهاشون کفو تمیس کرده بودمو همونجور گذاشته بودمش تو تشت رو شستم و ضدعفونی کردم بعدم چن تیکه ظرف که تو سینک بودو شستم و بعدم همممممممه لباسا رو شامل یه مانتو شلوار که تو راه پوشیده بودم و یه دست مانتو شلوار اداری سه عدد بولیز و تعداد متنابهی جوراب و لباس با عرضه معذرت زیر نام بردم که ببینین ملی یه پا ماشین لباسشوییه! ناموسن بمونم تهران اولین قلم جنسی که برا خودم خاهم خرید همین ماشین لباسشوییه...بخدا کت و کول برام نمونده دیگه! لباس زیاد میشورم خب من! میگمااا این زنا اون قدیم ندیما که میرفتن یخ حوض میشکوندن یا لب رود کهنه بچه میشستن چه جوری واقعن نمیمردن از اون همه سختی؟! اجرشون با خدا واقعن!
.
طرفای هشت دیگه خودمم تمیس و نظیف بیرون بودم و لباسامو پهنیدم و با خاهری صحبتیدم و نمازامو خوندمو دو تا کف دست نون با کمی ماست چکیده و پنیر خوردم و بعدشم چای دم کرده با سه تا بیکوییت خوردم و الانم که دام براتون می عاپممممم. اوخیییییی خستمه!
.
تو حموم داشتم فک میکردم که عایا من واقعن از زندگی چی میخام؟!! راستش از یه طرف دلم میخاد که یکی باشه که منو بدوسته! ینی دوس داشته باشه البته به روشی که خودم میخام. ینی نازمو بکشه و هی دور و برم موس موس کنه و من براش مهم باشم و ازین چرندیات! خو کیه که اینا رو دلش نخاد؟! ولی از اون ورم وختی فکرشو میکنم میبینم واقعن زندگی متاهلی خیلی دردسر داره. فک کن الان من اگه متاهل بودم با این تن رنجورم!! باس الان تازه به فکر ناهاره فردای اغا میبودم....یا مثلن بچه شیر میدادم! جووون میخادااااا به قرعان! الان مجردم و از هفت تا دولت ازادم ! هر وخ دلم میخاد میخورم هر وخ دلم میخاد میخابم هر وخ دلم میخاد ملللق میزنم!! و خلاصه بگیر برو تا عاخر! ولی با شوهر و بچه؟!! راستش بعضی دخترا ینی بهتره بگم بیشترشون بچه دوس دارن. میبینم که با دیدنه بچه ذوق میکنن. ولی من اصن اینطوری نیسم. نمیدونم شایدم یه تختم کمه! ینی انقدر که دیدنه یه بچه گربه منو به وجد میاره دیدنه یه بچه عادم! هیچ حسی رو در من زنده نمیکنه! اصن هاااا ، میترسم از تصوره مامان شدن! اینکه یه موجودی باشه که همممممه مسئولیتش با من باشه، از جیش بگیر تااا غذا دادنش و هممممه چیش....خدای من برام کابوسه همچی چیزی!
ینی من نرمال نیسم؟!! که فکرم اینجوریه؟؟!
وختی به این چیزا فک میکنم با خودم میگم ملی! نونت کمه؟؟؟عابت کمه؟؟؟ عاخه شوهر کردنت چیه؟!!! بشین زندگیتو بکن عاموووو. دفاعتو که کردی بلخره یه جایی مشغول میشی، سرت گرمه کارت میشه! برا خودت اهداف مالی میزاری مث خونه و ماشین خریدن ، وختای بیکاریتو برنامه میچینی میری سفر....مگه عاشقه این نیستی که جهانو بری ببینی؟! هرسال میری یه جایی ، یا حتی میتونی فعالیت های انسان دوستانه بکنی، خلاصه که با وختای خالیت میتونی کلی حال کنی....دردت فغط درده تنهایی میشه که اونم گاهی بهت فشار میاره نه همیشه! عایا می ارزه که به خاطره این فشاره خودتو از این همه لذاتی که میتونی نصیبه خودت کنی محروم بکنی؟
بعدم میدونین چیه؟ من عادمه زندگیه جمعی نیسم! کلا منزویم و تنهایی رو دوس دارم! زندگیه من اگه خدا بخاد تا یه سال دیگه تقریبن استیبل میشه. حالا نه که فک کنین دیگه همه چی اوکی میشه! نه! منظورم اینه که از حالت دانشجویی درمیام و بلخره شاغل میشم و غم نان نخاهم داشت و دیگه میرم تو فاز برنامه ریزی های مالی برا زندگیم. و یه ارامشی بیشتر از اونچه که الان به عنوانه یه دانشجوی لنگ در هوا دارم نصیبم خاهد شد قطعن....میترسم که ازدواج این ارامشو ازم بگیره. میترسم که با اومدنه یکی به این خلوت....این نعمت از کفم بره و هی غبطشو بخورم.
بعدن تر به این فک میکنم که من روزی میشم یه ادمه 50 ساله...نکنه وختی 50 سالم شد به افکاره امروزم لعنت بفرسم؟! نکنه اون موقه باا خودم بگم که ملی در سن 34 سالگی افکارش غلط بود! مثلا من در سن بیست و پنج سالگی داشتم دستی دستی خودمو بدبخت میکردم در حالی که اونموقع فک میکردم بهترین کارو دارم انجام میدم ولی الان که ده سال گذشته بابت تصمیمی که اون وختا برا خودم گرفته بودم شوکه میشم! نکنه تو سن 50 سالکی هم بابته این طرز فکر و چیایی که در خطوط اخیر! نوشتم شوکه بشم؟! نمیدونم واقعن فعلن که فوکوسم رو تزمه! تا ببینم در اینده چی پیش میاد!
.
چقد حف زدم! دوس جونیا برم بخابم....شبتون بخیر باشه و ایشالا که خابای خوب خوب ببینین و تو خاب غش غش بخندین
سلام
ای وای ددم ... وای پاهام
درد گرفته
اغا من امروز صب نمازمو که یه ربع به شیش خوندم بعدش خابیدم تا یه رب به هش! در واقه خاب موندم و این یه دلیل بیشتر نداره و اونم اینه که دیشب تا 12 بیدار بودم و این اصن خوب نی. امشب زود میخابماااا گفته باشمااااا قبله 11 میرم تو پتو! دیه پاشدم و املت خوردم و تا یه ربع به نه خودمو رسوندم دان. امروز طلایی خوشگله بازم بودش ولی خیلی افسرده...فک کنم اوردن اینجا جلو بوفه ولش کردن. نمیدونم. بچه غصه داره . براش تن ماهی خریدم و یکمشو دادم خورد و بقیشو نیگه داشتم برا بقیه پیشی ها.
.
اغا من کثیفم!! ینی
وخته حموممه ولی حال ندارم برم حموم ! یکی بیاد منو بشوره!
بدبختی اینکه
کلی هم لباس دارم. مانتوشلواری که تو راه پوشیده بودمو باس بشورم و یه دست هم
مانتو شلوار اداری که خاهر وسطی برام اندازه کرده.
.
دیروز دوسته لرم بهم پیام داد و سپرده براش کتاف بخرم بفرسم. اسمشم نداده . ظاهرا خاهرش میخاد برا این استخدامه اموزش پرورش شرکت کنه. برا اموزگاری ابتدایی. برا تخصصیاش کتاب میخاد. حالا 5 به بعد که رفتم سمت انقلاب باس بگیرم.امیدوارم کتابفروشیه خودش امکان پست داشته باشه. ینی داره؟ خو این ورا پستخونه نمیشناسم.
.
صب زنگیدم به عمو
حراستیه مهربونه مومنه ریشو و یاداوری کردم که قرار بود بهم بزنگه برا مصاحبه.
واسه مجوز نهایی که باس برا فاز نهایی کارم بدن مصاحبه میگیرن!! خوب شد زنگیدم .
دوباره طرفای 11 زنگید و گف 2ونیم میتونی بیای امروز؟ گفتم هاااا. و رفتم. چه مسخره
هم بود. چارتا سوال الکی پلکی پرسیدن و قرار شد فردا مجوز نهایی رو صادر و شمارشو
بهم بدن که دیه به امید خدا برم ارگان مربوطه
تو شهرسان. برا جمع اوری داده. اگه فردا شماره رو بدن پس فردا باس برم
شهرسان. تازه با حراست اونجام باس هماهنگ کنم ....ای خدااااا این مرحله جم کردنه
داده هم تموم شه دیگه راحت شم از منت کشی و این ور و اون ور رفتن. پووووووف
.
کلید کمده دانشکدم نیس! گم شده! ماگمم اون تویه! ینی کجاس؟!!
.
امروز نه و نیم تا یک
و نیم سایت بودم و کمی مقاله خوندم و بعدم رفتم ناهار پلو خوردم با ماهی و ترشی و
فلفل تند! جاتون سبز. بعدم اومدم بالا و رفتم جیش کردم و تو اینه خودمو مرتب کردم
و کمی نشستم تو سالن و 2 راه افتادم سمت حراستیایی که گفتم اون بالا! وسطه راه
یکی از دوسام زنگیدو با هم حرفیدیم. بعدم سوار تاکسی شدم و رفتم و راس دو و نیم
پیشه برادرانه حراستی بودم
. دیه راهنماییم کرد اتاخه رییسش....به به ...همه برادرا
چقدر اغا
چقد مومن
چقد مهربون
دیه بعد سوالات چرت پاشدم اومدم دان. پیاده گز کردم
برا همی اون اول گفتم ای پاهام وای پاهام! الانم یه چای ریختم و نشستم تو سایت و
دارم برا شما می اپم و غصه اینو میخورم که چ جوورییییی برم حممموووومممم
سلامن علیکم جمیعن. امیدوارم حال مالتون خووووف باشه و خوشششاااال باشین همینجوری الکی پلکی اگه از حاله ملی میپرسین اوشونم خوبه و داره سیب میخوره و هلو و چایی .
.
امروز ملی نماز صبحشو خوند و دوباره خابید تا هفت و ده دقه و بعد پاشید و تا صبونشو که شامل نصف نون مغزدار( ما یه چی داریم به نام ایشلی کوکه!) و پنیر و یکم انگور بخوره با یه ماگ چایی و بزنه بیرون و برسه دان شد هشت و نیم. قبل دان جلو بوفه یه پیشیه جدید رو دیدم که حسابی کیفش کوک بود و داشت سربه سره اون چهار تا بچه گربه میذاشت که معرف حضور هسدن! اغا انقد این جدیده ناز بود که نگوووو. از این مو بلندا بود و طلایی! صورتشم دور چشاش سفید بود و بقیه جاهاش بازم طلایی...یک شیطون بلایی بود که نگو! چن بار خاستم پس کلشو ناز کنم که نذاشت و هی میخاست با پنگولش دستمو بگیره. خلاصه یکم با اون بازی کردم و رفتم به سمت دانه خودمون!
.
تو سایت نشستم به کارام. وااای یه هفته که دور افتادم از کارام دیگه شروع کردنم نمیومد و خدا روشکر بلخره نه و نیم استارتو زدم. از صب تا چهار و نیم عصر هفتصد کلمه فقط بحث نوشتم! شیم ان می! جای بسی خجالته! بحثه مقاله دومم رو میگم که مونده بودا. مشاوره بی ادب هم هنو نخوندتش از ده روز پیش که براش فرسیدم.
.
طرفای 11 اس دادم به دوسم که اگه هستی بیا ببینمت. نیمساعت بعد سرو کلش پیدا شد و رفتیم نشستیم تو سالن و یک ساعته تمام برام فک زد! خیلی باحاله و شخصیت فانی داره.
.
نهار امروز قاطی پلو بود! نمیدونم اسمش چیه. کاش توش لپه هم بریزن که بشه قیمه پلو. برنج بود که توش گوشت چرخی و سیب زمینی مخلوط کرده بودن . البته خوشمزس ها! با عاشه بی سبزی و ماست. گفتم برنجشو کم بریز خدا شاهده مرده 4 قاشق برنج ریخ کف بشقابم! خندیدم و گفدم اغا دیگه نه انقدر کم ، اوشونم چهار قاشق دیگه ریخ روش! خخخخ ولی خوب بود سیر شدم. از خونه فلفل سبزه تند و شیرین هم اوردم و امروز سه تا با خودم برده بودم که با نهارم بخورم و از شانسم هر سه تاشون شیرین بود
.
.
دیگه تا چهار و نیم سایت بودم و بعدم جمع کردم و پیش به سوی خونه. جلو بوفه باز خوشگله رو دیدم و چه خابی هم رفته بود! شک کردم نکنه مرده! رفتم تکونش دادم دیدم نه تو خابه و حسابی نازش کردم! و بعدم راه افتادم سمت خونه. قرار داد رو هم بردم دادم سر راه به بنگاهیه. جالبه من فک میکردم اون قرارداد دستی رو میخاد ولی بنگاهیه گف اون 4 نسخه ای که از نت گرفتم و بهتون دادمو باس بیاری. همون که کد رهگیریه قراردادمون توش ثبته. و منم خوشبختانه داشتمش. خوب شد اوردمش هاااا میحاسم نیارمش! اینم از این. یادم نیس از این 4 نسخه کپی دارم یا نه و الانم نگرانم که نکنه گمشون کنه بنگاهیه! عاخه صابخونم هنو نبرده 4 نسخه خودشو بده و هر وخ اون برد تازه بنگاهیه میخاد قرارداد جدید رو تنظیم کنه. این صابخونم خیلی عادمه سبک سریه! ینی ها بی اهمیته همه چی براش و من اصن از این اخلاخش خوشم نمیاد!
.
طرفای پنج و نیم رسیدم خونه و قبلشم چن قلم خرید کردم . سریع اومدم دست و بالمو شستم و نماز ظهر و عصرمو خوندم و بعدم چای دمیدم و ظرفای صبونه رو شستم و یکم تو تلگرام چرخیدم و دو تا نمازای اخرم خوندم. چنتا انیمیشن و یه فیلم هم دانلودیدم امروز، شاید الان بخام ببینم. شام هم ماست چکیده اوردم از ولایت یه پیاله که از اون میخورم با فلفل گوجه هم خریدم که از فردا صبونه بساط املت خوری رو به پا کنم چون تخم مرغ دارم
دیگه دیگه؟ همینا دیگه! دوس جونیا دوستون دارم و مرسی که میاین بهم سر میزنین. بووووووس برای همتون
.
اغای متاهل نوشت: خیلی دلم براش تنگولیده ولی چاره ای جز فراموشی نیس! احساس میکنم از دستم ناراحته و فک میکنه که با گرفتنه نخاش و بعضن نخ دادنام در واقع سرکارش گذاشتم ولی خدا میدونه که اینطوری نبوده امروز تو نمازم از خدا خاستم که یا در من توان تحمل تنهایی رو بیش از اینها بکنه و یا طعم یه عشقه شیرینه واقعی رو بهم بچشونه . یکی از این دو! همینا دیه! برم! بای بای! گود بای!