ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

حالا که فصلشه برا شام ذرت کبابی بخورین :))

عاخیش! یه ملی تر و تمیز و حموم رفته و ذرت کبابی خورده و یه پیاله ماست سرکشیده خدمت شماس

.

تا چهار و نیم اینا با امور علمیم مشغول بودم و بعدش گرفتم خابیدم تا شیش و پاشدم و یهو جن گرفتم! اول دو تا طبقه از کمدمو مرتب کردمو و کفشونو که نایلون پهن کرده بودم برداشتم و بجاش مقوا بریدم گذاشتم. این مقوا رنگی ها رو چند ماه پیش خریده بودم تا باهاشون کارت عشقولی درست کنم و بدمش به اونی که باید که نشد که بشه  ...خولاصه طبقه کتابامو لوازم ارایش پیرایش رو تمیس کردم بعدم با جارو دستی اتاق و حالو جارو زدم - جارو برقی ندارم خو- مث این زنای قدیم جارو دستی رو خیس میکنم و باهاش جارو میزنم..اتفاقا تمیس هم میشه . بعد رو سرامیکا رو دسمال کشیدم و بعدنش دسمالا رو شستمو ضدعفونی کردم و در نهایت دسشوییرم با پودر شستم و تمام!

بعدن ترش اوردم الیاف تشکمو در بیارم که به خیال خودم بشورمش...ولی الیافو که اوردم بیرون دیدم الیافا رنگه رو تشکی رو گرفتن!! خو طبیعیم هس الان بیشتر از سه ساله که تو این تشکه میخابم! البته که روشو ملافه گرفته بودم و ملافشو زود به زود میشستم ولی خوده تشکه بیشتر از سه ساله رنگ عاب ندیده به خودش...و لذا در یک تصمیمه ضربتی الیافو گذاشتم تو نایلون زباله و گذاشتم یه کناری که فردا ببرم بزارم سرکوچه! واللا! کی میخاد اینا رو بشوره تو یه اپارتمان چل متری...بعدنشم بشورمشم فک نکنم چیزه جالبی از عاب دربیاد. میخام الیافه تازه بگیرم. روتشکی رم گذاشتم که بعدن بشورم. یه ملافه و لباسامو شستم و دیگه جون نموند برا روتشکی

.

فردا هم که صب وخته ارایشگا دارم و بعدش برمیگردم خونه و دوش میگیرم و ایشالا تا طرفای یک اینا باس خودمو برسونم دانشکده که اول نهارمو بخورم و بعدم تا پنج اینا بمونم همونجا و بعدن ترش شایددد شایددد رفتم بازار. ممکنه برا ملی بخام یه چیایی بخرم. حالا قطعی شد همون فردا میگم!

.

امیدوارم هممون هفته پرباری پیش رو داشته باشیم...هر کی کار اداری داره کاراش ردیف شه و زودی امضاهاشو بگیره...هر کی مسافرت میره بهش خوش بگذره ... هر کی سر کاره دولتی میره سرش خلوت بشه و هی چای بخوره و با همکاراش تعریف کنه! هر کی کارش بیزینسیه سرش شلوغ بشه و هی پول پارو کنه! و ... و البته همه و همه دلشون این هفته شادتر باشه و خنده های از ته دلشون بیشترررر ...دو ستون دارم هوارتاااا

زندگی چیست؟! خونه دل خوردن!!! :d

 سامولی علیکم!!

.

ملی صبونشو که شامل یه تخم مرغ ابپز و یه قوطی کبریت پنیر و یه گردو و سه تا کف دست نون لواش( ازین الکی ها که خیلی نازکن و فک کنم لواش ماشینی بهش میگن ) خورده و یه ماگ چاییشم نوش کرده - چای تازه دم!- اومده نشسده اینجا!

.

صبح هفت و نیم پا شدم و تا هشت در رختخواب خیالبافی کردم و بعد با اهنگ داداشامون تهی و سامی بیگی مبنی بر دلو بده دلو بده ...تو بقلم قرو بده...از جام پاشیدم!  من این مدلیم که هر چن وخ یه بار به یه اهنگی گیر میدم ...الان سوزنم رو این یکی گیر کرده ..بعله!

تا یه رب به نه یکم جم و جور کردم و زدم رفتم سوپریه محل و یه بسته از همون نون لواش بیخودا و یه دونه کنسرو خورش غوره بادمجون با 5 تا دونه اگ!! خریدم اومدم. آخشالامم تو راه گذاشتم تو سطله زباله و به مگسای توی سطل هم صب بخیر گفدم سر راه برگشدنی برا غرغرو که ته کوچه بود و برگشته بود با تعجب منو نیگا میکرد بای بای کردم و اومدم بالا!

.

خدایا امروز یه راهی پیش پام بزار ناموسن! نذار گره این تحلیلا همینطوری نگشوده باقی بمونه! خدایاااا به امید خودت

.

دوسدان نوشت: جمبه خوبی را برای همه شما عزیزان ارزومندناکم!

آخرین جمعه شهریور 95

نگاه به وایتبردم که میکنم از برنامم ده روز عقبم! در واقع الان نصف مقاله دوم رو باید نوشته میبودم! که هنوز سراغش نرفتم. چون تحلیلام سرانجام نگرفته و بدجوری هم گیر کرده.... و این خیلی بده. طبق معمول خوردم به بدشانسی.

.

استاد راهنمام جوابمو نمیده که بخایم مقاله اولی رو به سرانجام برسونیم و سابمیتش کنیم و اینم خیلی بده .

.

باید بیشتر مطالعه کنم ، شاید بشه مشکل مدلمو حل کنم خودم، مشاورا که ظاهرا سواد لازم رو ندارن...خاک تو سرشون!

.

در کل بوی بهبود ز اوضاع تزم نمیشنوم ... امیدوارم اوضاع روبراه شه هرچه سریع تر. البته شاید از یکشنبه استارت مقاله دوم رو زدم تا قبل از نهایی شدنه تحلیلا حداقل مقدمشو که میتونم بنویسم ! نوشتنه مقاله سخت ترین کاره دنیاس!! ولی ملی میتونه! میشناسینش که یککک سیریشه گیره پوست کلفته کرگدنیه که دومی نداره!!

.

به اقای پرند نیلگونه عزیر قول داده بودم دسته ملی رو بگیرم و ببرم یه حالی بهش بدم اخره هفته. ولی نشد. ینی سر قولم هستم ولی افتاد شمبه! اول میبرمش موهاشو ریشه گیری میکنم که خوشگل موشگل شه و بعدشم ببینم چکار دیگه ای میتونم بکنم براش! به ارایشگره گفتم موهامو رنگ که کرد برگردم خونه خودم رنگو بشورم. اونجا که برام میشوره میگه تا دو روز موهاتو نشور تا رنگش نره! منم که وسواس سریع میام یه دور میشورمش! و رنگش میره خو! و لذا ایندفه هماهنگ کردم که برام نشوره. پیاده 5 دقه راس تا سالن!

.

از هفته دیگه سلف دانشگاه دایره. دیگه نمیخاد اشپزی کنم ولی باس حواسم به حجم غذاهای چرب و چیل دانشگاه باشه. که توپول موپول نشم دوباره. غذا هم رزرو کردم دو روز پیش. اینم از این!

.

راستی نمره های زبانم زدن. شیم آن می! عب نداره بابا. پاس شدم و البته یه نمره متوسط گرفتم و زیادم ضایع نیست. ولی خب از من بعیده واقعا...دانشجو تحصیلات تکمیلی مملکت باشی و این بشه اوضاعه زبانت...یه فکر اساسی باس برا خودم بکنم بعد از دفاع.

.

اقای پرند نیلگون نوشت: چرا وبلاگتون برا من باز نمیشه؟؟؟

پنجشمبه روشن!

امروز روز روشنیه چون دل ملی روشنه. قراره مشکل مدل حل شه به امید خدا ...(آیکونه ملی در حال جذب انرژی از کاینات!!)

.

از دیروز عصر بگم که طرفای هشت رفتم دان و انگشت زدم و بالا پله ها هم کلاسیمو دیدم که خیلی حرف میزنه!! واه واه واه! البته منم بدم نمی اومد وایسم به صحبت حوصلم سر رفته بود. خلاصه که نیم ساعتی سر پا حرفیدیم و برگشتم که برم خونه . چن قدم دور شده بودم که دوباره همین همکلاسی از پشت صدام زد و گف منم از این وری میام! گفتم بیا. سر راه هم باز از این در و اون در حرف زدیم ...حس خوبی نداشتم همش میترسیدم یکی ببینتمون و فک کنه بینمون صنمی هس. خلاصه دیگه سر شونزده اذر از هم جدا شدیم و هر کی رف سی خودش.

.

اها به یه پیشیه خیابونی هم سوسیس دادم نوش کرد. به پیشی مادر و سه تا بچشم خاستم سوسیس بدم که دیدم نمیخورن دیگه براشون نریختم. سیر بودن. برگشتم خونه و یکم مطالعه و طرفای 11 هم ادامه فیلم بیفور میدنایت رو دیدم. فیلم جالبی بود. دوس داشتین دانلود کنین ببینین. صحنه هم داشت هر کی دوس داره  

.

دیشب از هفت اینا تا بخوابم پرخوری کردم...بزار بینم چیا خوردم ...ها.... یه لیوان شیر ، نصف دونه شیرینی، یه کف دس نون بربری و پنیر، یه کف دس نون شیرمال ، یه دونه هلو انجیری، یه پیاله ماست!!! (ایکونه ملیه گاو!)

.

ها یه اتفاقی هم افتاد. دوسته دوران ارشدم که هر روز میومدن اتاق ما برای چای عصرونه چند روز پیش بهم پیام داد که فلان روزها رو تهرانی یا نه؟ میخام سرت خراب شم! منم گفتم از فیلان روز قراره برم ولایت تعطیلات تاسوعا عاشورا. واقعنم دروغ نگفتم. اونم گف اوکی بهت خبر میدم تاریخ دقیقمونو که کی میخایم بیایم. یه توضیح داخل پارانتز بدم: من عادمه وسواسیم و مثلا عمررررن دوس ندارم توی پتو و تشکم کسی بخابه و اگه کسی خابید دیکه من توش نمیتونم بخابم و .... این یعنی وقتی یکی بیاد خونم تا دو روز بعدش باس بشور بساب کنم. چکار کنم خو هر کی یه عیبی داره منم عیبم اینه. دوس دارم پذیرای مهمون باشم ولی متنفرم از اینکه یکی بخاد شب بمونه و متنفرررترم از اینکه خودم بخام شب بمونم خونه کسی. حالا من خودم چند بار به شهر این دوستم سفر کردم و در هیچ کدام از دفعات سفر نرفتم سرش خراب شم. یا رفتم مهمونسرای دانشگاه یا هتل . این قضیه رو هم بزارید کنار مشکلات پایان نامه و تزم که خداییش عینه چی توش موندم. من این بار که رفتم ولایت یه هفته بیشتر پیشه خونوادم نتونسم بمونم و بخاطر کارای تزم مجبور شدم علی رغم میل باطنیم برگردم سریع تهران بعد اونوقت شما فک کن بخام 5 روز بشینم مهمونداری کنم!

دوستم دیشب زنگید و البته اولشم گف اگه سرت شلوغه و کارای تزت زیاده بهم بگو ما میریم خابگاه. و تاریخ دقیق اومدنشونم گف. منم گفتم من برنامم دسته خودم نیس و ممکنه اون روزها رو بخام برم فلان شهر از صبح تا عصر برا جمع اوریه داده و ولی بزار با مسئوله مربوطه صحبت کنم و هماهنگ کنم. بعد بهت خبر بدم که میتونم پذیرای تو و دوستت باشم یا نه . که اونم برگشت گف نه نمیخام و فقط میام خودتو یه سر میبینم. منم لکی تعارف کردم و اونم گف نه نمیخام و اینا .... حالا من دیشب خیلی اعصابم خرد شد بابت این قضیه و بنظرم رفتارم زشت بود ولی فکرشو که میکنم میبینم اگر بخام قبولشون کنم خودم قراره اذیت بشم . حالا بین اذیت شدنه خودم و ناراحت شدنه اون دوسم یکی رو باس انتخاب کنم که البته با توجه به شرایطم ترجیح میدم دوستم ناراحت بشه! میدونم الان میگید چه ملیه خودخواهی ولی دیگه همینه. جالبه که دیشب به سه نفر این موضوع رو گفتم . و فقط الف درکم کرد! ینی گف گور بابای بقیه ناراحتم شد شد! یه کاری کن که خودت ناراحت نشی تو این شرایط سختی که داری!  ولی اون دو تای دیگه گفتن مهمون حبیب خداست و معاشرت کن و اینا منم مهمون دوس دارم ولی مهمونی که شب نمونه!! حالا نظره شماها چیه؟ شما جای من بودی چه میکردی؟ میخام جمعه ای رو که تهرانن دعوتشون کنم برا نهار . همین و معذرت بخام ازش که نتونسم پذیرای خودش و دوستش باشم. خیلی خرم؟

گرد و خاک و شستشوی رییس مرکز تلفن!

سلام. روزتون بخیر و خوشی.

صبح هشت پاشیدم  و اولش دو دل بودم که برم دان یا نرم و بشینم پا درسم ولی یهو یه تصمیم ضربتی گرفتم مبنی بر اینکه اول برم دان و بعد برم مرکز تلفن. عاخه دیروز مدیر ساختمون شیرم کرد که بزنگ به حراسته مخابرات منطقه و شکایت کن که نمیان تیلیفتو اوکی کنن( شیش ماهه قطعه! حالا میگم داستانشو) القصه صبونمو خوردم و پیش به سوی دان. چه هوای خوبیه خداااا

.

توی دان پای پله ها همون اغا متاهله رو دیدم  خو با خودم قراریدم که هر وخ دیدمش مث سابق لبخن بزنم و سلام بدم انگار که عاب از عاب تکون نخورده! فغط سعی میکنم جلو چشش افتابی نشم ولی دیگه بعضی وختا پیش میاد دیه و دست منم نیس. خلاصه که اونم لبخند زد و سلام داد و همین ....دلم یکم گرفت سر صبحی...

.

اغا رفتم به سمت مرکز تلفن با توووپه پرررر....گفتم بزار بترسونمشون...رفدم پیشه رییس گفدم اغا من شیش ماهه تیلیفم قطه و ده بارم اومدم و گزارش خرابیم دادم و اینجام همکاراتون چک میکنن و میگن وصله( هر بار اخرین قبضمو میدادم دسشون و شماره ای که تو اون قبضه هس رو میزدن و میگفتن خانم مشکلی نداره وصله! ولی شماره خونه رو که میگرفتم اغای اپراتوره میگف بدلیل بدهی قطه  ) تعمیرکار هم بردم تو خونه دیده و میکه سیم کشی داخلی مشکل نداره ...صبحم زنگیدم به حراست منطقه و بهم گفتن برو پیش رییس مرکز اگه مشکلت حل نشد بیووو پیشه خودمون( واقعا به توصیه مدیر ساختمونمون صب قبل رفتن زنگیدم و اونام همینو گفدن) خلاصه اغاهه یکم گرخید ولی به رو خودش نیاورد  (آیکونه ملی که مثلا اغای رییسو گرخونده !!)

رییس گف بیشین تا ببینیم مشکل چیه. بعد هااا قبلشم من دیشب رفتم تو سایت مخابرات و شماره تیلیفمو زدم و دیدم اخرین قبض مبلغش شده 15 تومن!!!! تعجبیدم چون من که شیش ماهه اصن حرف نزدم و اخرین قبضیم که برام اومده هزینش خرده بود سه تومن! خلاصه 15 تومنو اینترنتی پرداختم و شماره تراکنش و اینا و قبض 15 تومنی رو هم صب پرینتشو گرفتم که ببرم بکنمش تو چش رییس 

القصه اغا رییسه گف خانم این قبض دستی که به من دادی شمارش با این قبض پرداخت دیشبت یکی نیس و اینا دو تا شماره جدان .... ولی ملی بی چشم و روتر از این حرفاس و ایندفه از دره دیگه ای وارده دعوا شدم و گفدم خو یعنیییی چی اغغغغغاااا پس چراااا اسمه تو قبضی که برا خونه من اومده اسمه صابخونمه ولی شمارش شماره صابخونم نیس؟؟؟ پ این شماره ماله کیه ؟ این چ وضشهههه؟ چرا قبضو اشتبا صادر کردین ..... اغا رییسم عصلابی شد  گف خانم شما چرا چنتا مشکلو با هم قاطی میکنین و فلانو منم گفتم بلخره همه این موشکووولات امروز باس حل شه ریشه همممه این موشکولااات بی دقتیه در عملکرد شماسسسست ...همینجا بود که اغا رییس به یه نکته ای اشاره فرمودن و اونم اینکه یحتمل خونه شما دو تا خط داره ....

خلاصه بهم گفتن برو از بانک صورتحسابتو بگیر و بگو تو بانک مهرش کنن و برامون بیارش تا همی الان این شماره ای که مسدوده رو برات وصل کنیم

.

در این مرحله بنده یواشکی رفدم و به صابخونم زنگیدم  و کاشف به عمل اومد که اغا رییس راس میگه و این صابخونه ذلیل مرده دو تا خط داره و یه خط به اسم خودشه و یه خط به اسم مالک قبلی و قبضایی که به اسم مالک قبلی میاد رو من برنمیدارم-کف دسمو که بو نکرده بودم خوووو- و قبضایی رو که به اسم صابخونمه برمیدارم و میپردازم که البته اونم فقط هزینه ابونمانه تقریبا و شک هم نمیکردم چون اصن من از تیلیف استف نمیکنم . اینجا صابخونه مقصره و باس بمن میگف که قبضه دیگه رو هم که به اسمه مالکه رو بردارم.

.

کلی نوشته بودم بعد از این ولی ماتریش خبر داد که ثبت نشده موششکرم ماتریش

.

خلاصه ملی خودشو از تک و تا ننداخت و پرینت گردش حسابشو برد تحویله کارمنده اغای رییس داد و اونام بهش گفتن تیلیفت رو میوصلیم تا نیمساعت و منم یواشکی دور از چششم رییس زدم بیرون و اومدم خونه. سوپمو بار گذاشتم و زنگیدم ارایشگرم برا رنگ موهام که گف شمبه بیا و نیسم و اینا. پس یحتمل فردا یا پس فردا پروژه تشک شورون خاهیم داشت.

.

عخش...صفا...صمیمیت ...تخدیم به شماهایی که میدوستمتوووون