خیلی بد شدماااا خیلی
غذا و خورد و خوراکم زیاد شده...شدم 56 کیلو
از اون ورم نمایزم کم شده! نمازامو با کاهلیت میخونم. یادش بخیر یه زمانی نماز صبحمم میخوندم...یادتونه؟
خیلی کارام رو به کندی پیش میبرم و زیاد میخابم. معتاد به گوشی هم شدم.
خدایا منو از دام اعتیاد برهان
.
صب هف و پنج دقه پاشدم و اماده شدم و غذای پیشی ها رو دادیم و اومدیم. الانم صبونمو خوردم و نشستم ب کارام برسم. باید زنگ بزنم به عکاسه فررری که برا پنشمبه ببینیم چطور برنامه بریزیم و کجا ببینیمشون. از کجا شرو کنیم. ایشالا که بخوبی پیش بره و خدا قبول کنه. رییسه دان کم کمک کرد. انتظارم بیشتر بود.
.
دیروز رفدم معاونت اموزشی و خبردار شدم از شورای پژوهشی گذاشتنم کنار. البته به عنوان نماینده دانشکده تو یه شورای استانی معرفیم کردن ولی بهم برخورد که به خیاله خودشون عدالت رو روی من اجرا کردن! به روی ماون اموزشی خواهم اورد در فرصت مناسب. بیشعور! بقیه اعضای شورا هم پستهای دیگه ای دارن چطور اونا رو کنار نذاشته!!؟؟ خیلی عوضین بعضیا
.
احتمالن هفته دیه خبر کنن برا مصاحبه گزینش...خدا خودش رحم کنه
.
برا فردا یه جلسه ای گذاشتم که باید بشینم متریالشو عاماده کنم. کاش وخت کنم یه سر هم برم بیمارستان برا یه کاری.
.
برا نهار وسطی دیروز برامون اش فرساد. خوشمزه بود برا شام که یکم خوردیم. بقیشم موند برا نهاره امروز. باید برگشتنی کشک بخریم.
.
برم به امید خدا استارت بزنم کارای امروزو...خدایا به امید خودت
جلسه شورای پژوهشیه برا بررسی طرحم امروز
ساعت هشت بهم خبر دادن
هر روز دریغ از دیروز! هر روز وضعشون بدتر میشه در مدیریت اوضاع...بی لیاقتا
.
الان باس ماشین بگیرم راه بیوفتم سمته اون سره دنیا...ایش. گفتم قبلش بیام سلامی عرض کنم.
.
صب یه دیدار داشتم با ماونه جدیدالتاسیسه! آموزش و پرورش....ببینیم باهامون راه میاد یا نه! ایشالا که بیاد. حسم معمولی بود یه کم منفیش بیشتر ....
.
دیشب برا نهاره امروز به الو بار گذاشتم. شیرین شده! به هاش برا مربا بود ...خورش به ترشش خوبه به نظرم. حالا ظهری توش ابلیمو میریزیم میخوریم. خیلی قامبالو شدمااا خودمم میدونم
.
باید یه دعوتنامه بزنم برا جلسه چارشمبه. اتوماسیون از شانس من ر.ی.د!!! ببینم کی درست میشه...اه ...مدعوین خارج سازمانین باید دعوتنامشون زودتر بره....چقد حرص بخورم من عاخه
.
عاها باز شد
برم دعوتا رو بزنم و پاشم بدوئم سر جلسه....فعلا بای بای
مواظبات بفرمایید ...
از صب سه بار عطسه کردم
دیروز دو و نیم رفدیم خونه...یه مدته بزرگه میاد دمبالم باهم برمیگردیم. تقریبا از بعد بازگشایی های فروردین. این یعنی اصلا پیاده روی ندارم. خلاصه رفدیم اول خونه عموم و یه سبد میوه ک برامون گذاشه بودن ورداشتیم و برگشتیم خونه. قبلشم وسطیو گذاشتیم اون یکی خونه. بزرگه برگشت که نهاره وسطی رو ببره بده بهش و منم تو این فرصت سالاد گرفدم و غذا رو گذاشتم گرم شه. یه غذای غیر رژیمی و خوشمزه بنام پلو با ته دیگ سیب زمینی رنده شده و خورش کرفس
.
بعد ناهار معمولا میخابم به امید اینکه بعدش پاشم به کارام برسم ولی زهی خیاله باطل رو مبل خابیدم تا شش عصر و با زنگ یه اغایی بیدار شدم که قراه ازم مصاحبه بگیره ... چارشمبم زنگیده بود از پژوهشکده مجمع . ت.ش.خ.ی.ص. م.ص.ل..ح.ت !!! اسم یکی از همکلاسیای دکترامو برد و گفدش که شمارمو از اون گرفده! اسمه اونو نمیداد فک میکردم سر کاریه! والا ! منو چه به مصلحت!! خلاصه دیروزم زنگید و گف در واتس اپ سوالاتو میرفسته. گفدم باشه و غط کردم. دوباره نیمساعتی خوابیدم تا فک کنم نزدیکای هفت....خعلی میخابم! پاشیدم تا ظرفا رو بوشورم و سبد میوه رو جم و جور کنم و حمام کنم شد یه رب به نه. یه چای خوردم و نهاره فرداشو که میشه امروز یه سر زدم (مخلوط کته با باقیمانده خورشت که میشه کرفس پلو
) و رفدم تو اتاق. یکم موزیک و نماز و صحبت با دکتر تاریخ (اسمه رمزه ... از فعالای مدنیه شهره) و یکم اینستاگردی و بعدم نزدیک یک خاب! این شد کاره علمیه من!!!
در مورد دکتر تاریخ باید بگم که از فعالای مدنیه و ngo زده و کلا از من خوش میاد و کمکم میکنه....اخبارای دسته اولی هم داره و دیروزم یه سری خبر مبر بهم داد. کلا خوبه باهاش حرفیدن.
.
ساعتو دیشب گذاشتم رو شیش که صبح غیرت کنم پاشم که غیرت نکردم! هفت بیداریدم و سه تا تخم گذاشتم ابپز بشه و اماده شدم و با بزرگه زدیم بیرون و البته قبلشم غذای مارشملو و دو قلوهاشو دادم بی شرفا نمیزارن دست بهشون بزنم ولی موقع غذا که میشه همچین جیغ و داد میکنن انگار ارث باباشونو ازم طلب دارن
.
دیه رفدیم اول من انگشتیدم بعد بزرگه بعدم رفدیم بانک که من رمز کارت بانکیمو درست کنم و بعدم یه پولی منتقل کردم برا خرید ماسکا (نذر ماسک میخایم بدیم 5 مبه و دارم گدایی میکنم این ور و اون ور! پیشنهاده فرررررررمه نداره! (اگه تونسین این کلمه رو بوخونین تو کامنت درستشو برام بنبیسین)
.
الانم دارم برنامه مینویسم و ده روزه منتظرم یه سری هزینه ها بهم اعلام بشه که بزنم تنگه برنامه و کاراشو تموم کنم و امضاهاشو از شونصد نفر بگیرم و بزنیم بره که هنو نفرستادن هزینه ها رو... چرا باید هر چیزی رو یکصد مرتبه پیگیری کرد؟ چرا هر کس کارشو به موقه انجام نمیده؟؟؟ همینه که مملکت رو هواس دیگه
.
سرد شده هوا...خودتونو خو ب بپوشونین. سرماخوردگی با وجود کرونا خعلی خطرناکه...
.
خدایا به امید خودت
ساعت بیس دقه به نه هستش و من تو دفترمم (همون دفتر بی پنجره! ) معلومه پنجره برام شده یه عارزو؟!!
صبونمو خوردم و میخام که به امید خدا کارامو شرو کنم.
امتحانامو هفته پیش دادم و چنتاش خوب بود و چنتاشم گند زدم. ایشالا که به خیر بگذره
دیشب قبل خواب نشستم وویس برا اسلایدهای درس روش تحقیق ضبط کردم و الان باید سر هم کنمشون و بفرستم تو سامانه مجازی برا بچه ها.
.
دیشب تو پیچ اینستای مگا پروژم یه پستی گذاشتم که از طرف یکی از فعالای مدنیه شهرمون استوری شد. حالا تعداد ممبراش از من کمتره ها ولی چنتا دیگه از فعالای مدنی شهرمونو هم تگ(منشن؟؟) کرد تو استوریش... در کل خوشمان عامد از این حرکت :)
.
کلی کار د ارم برا ماه مهر ...کلیییی کار. چه پاییزه شلوغی. برا هم دعا کنیم که کارامون خوب پیش بره.
.
دیشب تا سرحد مرگ خندیدم به الف....موقع تماس تصویری توی واتس اپ (چند وقت پیش) نت خراب بود و تصویرش وایساده بود ...منم دیدم مسخرس سریع یه اسکرین شات گرفتم. حالا دیروز عکس پروفایلشو عوض کرده بود و عکس خودشو ورداشته بود. بهش گفدم یه عکس خوب بزار. گف بفرس بزارم. یاده همین عسکش افتادم و رفتم تو گالری پیدا کردم و براش فرستادم و تا سرحد مرگ هم خندیدم بهش ...تو عکس شبیه این ورزشکارا افتاده بود که صدمه میبینن قطع نخاع میشن یه وری می مونن (طفلیا گناه دارن میدونم ولی خیلی قیافه الف دیدنی بود تو این عکس....) خدا بخیر بگذرونه که عوضش و پشت بندش گریه نباشه...
.
دیروز یه برنج پرچرب دم کردم. با ته دیگ سیب زمینی رنده شده! امروز قراره بخوریمش با خورش کرفسی که حسسسسسابی دیروز جا افتاده...جهت ثبت در تاریخ خورشت کرفس دیروز از ساعت 11 صبح تا هشت شب روی حرارت ملایم بود و عینه باقلوا میمونه لامصب.
.
گفتم کراش پیدا کردم به یکی؟ عاره گفدم! طفلی الف از دسته من...البته همون اولش به الف هم گفدمااا ...نمیدونس کراش به چی میگن براش توضیح دادم!
اون اولا رفته بود عکسای کراشمو تو صفحه اینستا دیده بود ...بهم میگف نه خوبه درسته سن بالاست ولی فیزیک خوبی داره ... البته خب از اونجایی که کراشم متاهله برا همین خیلی به الف برنخورده
و اینکه میدونه من از این عرضه ها ندارم که بخام غلطه خاصی بکنم! واللا...همینجوری تو دلم میمونه تا پدرمو دربیاره و بعدم به بدترین شکل ممکن از بین میره
.
یکی از همکارا انگور عاورده از باغش جاتون سبز.
.
برم برسم به کارام. خوبه هر از گاهی بیام به یاد قدیما بنبیسم....امیدمون به خدا باشه...خدا خودت حواست مث همیشه بهمون باشه...
.
قربونتون
گفته بودم ارشد مجازی میخونم؟
عاره یه رشته ارشده برا هیات علمی ها به اسم اموزش پزشکی که میگن خوندنش شاید امتیازاتی داشته باشه. خلاصه که ثبت نام کردم و قرار بود اردیبهشت باشه امتحاناش ولی کشید به الان. حالا از فردا تا چارشمبه امتحانه و منم لا جزوه هامو باز نکردم یا دقیقترش اینه که از جمعه باز کردم!!! البته طول ترم یه سری تکالیف میدادن که اونم با هزار بدبختی و دقیقه نود میفرسادم میرفت. خلاصه که محتاجه دعاییم.
.
دیشب یکی از خبرنگارا پیام داد که باهام کار داره و مفصل میخواد صوبت کنه باهام. قرار شد امروز هماهنگ شیم ببینیم همو. ینی چی میخاد بگه؟ یحتمل در مورد ا.ن.ت.خ.ا.ب.ا.ت شوراس! که کاش نباشه...کاش یه موضوع دیگه باشه :)
.
دیروز تکالیف بالتازارو فرسادم. بهش هنو پیام ندادم. باس بدم! اصلا تا یادم نرفته همی الان بش تکست میدم :)
خب اینم از این!
.
گفتم به یکی کراش پیدا کردم؟!! خخخخخخخخخ دلم براش تنگ میشه هی زودزود!
.
از الف خیلی وخته نگفدما! اونم سرجاشه و با هم صوبت میکنیم و احواله همو میپرسیم و مثلا هنوز دوستیم. مث همون قدیما. چیزی عوض نشده.
.
پاییزم که اومده و امسال نمیدونم چرا تغییر فصلا رو ادم زیاد متوجه نمیشه. مثلا هر سال اینموقه به فکر ترشی گیرون بودم ولی امسال نه! تو این کرونا بازار. پارسالم که ترشیام خراب شد و با خاهر بزرگه معتقدیم که مشکل از سرکش بود. سرکه خونگی کرفته بودیم و افتضاحش کرد! اگه امسال بگیرم سرکه کارخونه ای میخرم.
.
کاش میشد یه کلاس موسیقی میرفتم. داره پیرم میکنه این وضعیت...حتی پوستمم خراب شده ... کی میشه که من راضی بشم از شرایط شغلیم؟! خدایا شکرت هاااا...شکرت....نمیخام ناشکری کنم ولی خب بیزحمت یه فرجی بکن خودت قربون دستت
.
برم پرسشناممو انلاین کنم و بعدشم یه گزارش بایس اماده کنم و بعدن ترش .... ببینیم چی میشه دیگه بعدنترش