سلام
گفتم بیام بنویسم که هم به شماها خبری بدم و هم اینکه یادم بمونه ! هم این روزا رو...همم کارایی که بعد رونمایی دارمو
.
کتابی که از شهریور 96 با بالتازار شرو کرده بودمو یادتونه؟ دوشمبه ینی پس فردا رونماییه مجازیشه. توی زوم! و من مجریه برنامم در حالیکه زوم بلد نیسم!!! حالا فردا قراره یه دمو بریم با ییکی از همکارای تهران که دانشجوی بالتازاره. شب بشینم از یوتوب هم یه چیزایی ببینم و یاد بگیرم از زوم.
ادمای گنده گنده رو دعوت کرده بالتازار...اگه دسته گل به عاب بدم ابروم رفته.... جز حافظ شیراز هم همهههه رو دعوت کرده. خدا بخیر کنه...محتاج دعام.
.
گفنم یه مستند می سازیم؟ خب کشک که نیس ...منم که فیلمشاز نیستم!هستم؟ پولم که به اندازه یه چوس انداختن کف دستم برا یه پروژه گنده که یه چیم خودم از جیبم گذاشتم روش تا کارا پیش بره. از اردیبهشت 98 شرو کردیم و اینم در نظر بگیرین که بچه های فیلمبردارمون وسطش رفتن سربازی!!! خب الان تو مرحله نهایی تدوین فیلمیم.
رییس همش سرکوف میزنه که کارت به نتیجه نرسید!!! خبر نداره من چه مصیبتی کشیدم تا همینجای کار برا نتیجه ای که هنو نیومده بیرون. مراسم دوشمبه بگذره حتما یه مکاتبه اداری میکنم خطب به رییسم و همه مصیبتایی که کشیدم برا این فیلمو مینویسم توش...ببینه که پامونو ننداختیم رو پامون و بدبختیها کشیدیم ....یه رونوشتم میزنم معاون توسعه!
کارای بعد مراسم رونمایی اینان:
- نامه
.............................................................
سلام تا اینجا رو نهم اسفند نوشته بودم که دو روز بعدش رونمایی کتاب بود! بقیشو بریم در پست جدید بنبیسم :)
چقد زود گذشت از اخرین باری که اینجا پست گذاشتم
.
داریم بهمنو میگذرونیم و همیشه این دو ماهه اخره سال به شدته برق و باد میگذرن...قبول دارین؟
دو هفته اخیر رو از نظر اجرایی خیلی پربار گذرونیدم ولی چنتا کاره علمیه عقب افتاده دارم که خیلیم عقب افتادن و باس این هفته حسابی روشون وخت بذارم:
1- کار پژوهشی دانشجویی که با چهار تا دانشجو برداشتم و حداقل اقداماته مربوط به سه تاشون رو باید انجام بدم.
2- مقاله خواهرم رو بفرستم یه جای دیگه بلکه اونجا پذیرفتنش
3- یه ایمیل به ژورناله مقاله ای که سه سال پیش پذیرفته شد و هنوز چاپ نشده بزنم!!!!
4- تحلیله کاره سومه بیخودمو انجام بدم و مقالشم بنویسم...این خیلی حیثیتیه!!
همینا فعلا...خدا کنه برسم تا یه حد رضایتبخشی انجامشون بدم.
تایم مفیدم که جون و انگیزه برا کار دارم صبح تا 2.30 ظهره که وقتی کارای اجرایی دارم دیگه نمیرسم به علمیهاش
.
یه ماهه اخیر از دسته توطئه ای که یه دزده بی سروپا که عضو هیات علمیه دانشکدمونه متاسفانه و باعثه ننگه، همش اعصابم خرد بود! خیلی ذهن و انرژیمو درگیر کرد و خیلی ناراحتم کرد این توطئه و هنوز هم برا دفعش کاری نکردم. فقط اکتیویتیمو بیشتر کردم و باید ادامه بدم تا نتونه به خیاله خام خودش کار و زحمات منو به اسم خودش بزنه....خیلی عوضیه هااا خیلییییی ...دزده بی سر و پا!
.
ایشالا تا عید برنامه دیگه ای پیش نیاد و بتونم با همین فرمون کارای علمی و اجراییمو پیش ببرم. برا خونه تکونیه عید از الان تمبلیم میشه البته پرده های سالن رو بعده 6 سال شستیم اون روز. خعلی تمیس شدن . خدا بداد برسه برا بقیه کارا .... راسی میدونسین امسال سال کبیسس؟!
.
خب دیگه...پاشم برم سی دی فیلمای قدیمیمو بیارم یکم ببینم....کاره دیگه ای که حسش نیس شب جمعه ای...برا نهاره فردام نمیدونم چه کنم!
.
مباظباته خودتون باشید بچه ها...ماچ با رعایت پروتوکولهای بهداشتی به کله تون
سلام
به نشونه ها اعتقاد دارین؟ من نمیدونم اعتقاد دارم یا نه ولی وختی نشونه ای می بینم توجهمو جلب میکنه و نشونه حسابش میکنم! فک کنم این یعنی اعتقاد دارم! این روزا از دسه ماونه بهداشتمون کفریم...هیچ همکاری باهام نداره و همه تلاششو میکنه که کارامو خراب کنه. تو این وضعیت به جا اینکه به فکره وضعیت قرمزه شهرمون باشه به فکر زدنه پوزه منه!! اون روز چارشمبه هم یه جلسه تشکیل داده بودم و کارشناسه اونم دعوت کرده بودم. دعوتنامه رو بهش ارجا داده و نوشته جهت اطلاع!! کارشناس هم بهم میگه ننوشته که جهت شرکت! نوشته جهت اطلاع!! اخه مطلع بشی که چی بشه؟ خلاصه اینجوری کردن که بخان بگن ما همکاری داریم و من نامه رو ارجا دادم و کارشناس نیومده!! به کارشناس هم گفته نمیخاد بری و بگو دستوره اومدن به من ندادن. صد البته که کارای من بهرحال پیش میره ولی اگه این تعامل وجود داشت خیلی بهتر بود...
خلاصه وسط جلسه یهو چشمم افتاد به لیوان کاغذی که توش برامون چایی اورده بود خدماتیمون...دیدم روش نوشته : «دل قوی دار »...نشونه فرضش کردم و دلم گرم شد :)
.
یه خانومه داره جیغ ویغ میکنه... نمیدونم کیه. فک کنم تو اتاق بازرسیه...اعصاب برا هیشکی نمونده...لابد ظلمی چیزی بهش شده یا هم میخاد به یکی ظلم کنه!!
.
4 اذر تولده بزرگه بود. شب قبلش تا 12 با اینکه دیر اومده بودم خونه ولی چیز کیک ساختم براش و یه کشک بادمجونه پرچرررررررررب هم درست کردم برا نهاره فرداش. شب با خستگیه بی نهایت خوابیدم و صبش پاشدم و یه کلاس مجازی داشتم که تو خونه تشکیل دادم و صبونه اماده کردم و ژله روی چیز کیک رو دادم روش و گذاشتم تو یخچال که خودشو بگیره تا عصر. بزرگه هم اومد و صبونه خوردیم و منو برد سره کارم. یک ساعتی کارای مربوط به جلسه فردا چارشمبشو انجام دادم و بعد مرخصی نوشتم و زدم بیرون. اول رفتم سه تیکه لباس براش خریدم و 500 تومن پیاده شدم. لباسا قشنگ برا خونه هس هاااا ...واقعا به کجا میخایم برسیم؟!!!
بعد چنتا شمع و بادکنک خریدم. ده تا الکل کوچولو خریدم برا تو جلساتم و پیاده برگشتم تا فروشگاه نزدیک خونمون و اونجام ده تا ویفر شوکولاتی خریدم را جلسه فردام. اومدم خونه و خریدامو جابجا کردم و میزه تولدو چیدم و رفتم حموم.
دیه ناهارمونو بعدش خوردیم و تولدم شب گرفتیم. خوشش اومد از کادو هاش :)
.
پنشمبه و جمعه به بی بطالتی کامل گذشت طبق معمول و الانم خدمت شمام...برم برسم به کارام...مواظب باشید که اساسی هوا سرده...اینجا که یخه
سلام دوس جون مجازیا
خوبین؟خوشین؟مماغاتون چاغه؟ بی کرونایین؟ ایشالا که باشین
منم خوبم شکر
.
تنها کار مفیدی که جمعه کردم ضبط صدا برا سه جلسه درس بود که الان میکسش کردم با پاورها و بارگذاری می کنم رو سامانه بره برا دانشجو تمبلا خعلی درس نخونو تمبلن واقعاااا
پنشمبم که فقط گوشی دستم بود و یا پست اینستا گذاشتم یا تلگرام! پیام های بهداشتی کرونایی....فرماندار دستور داده با کمیته اطلاع رسانیش همکاری کنم و عجب هم کمیته ایه!!! بیشتر از 50 تا محتوا فرستادم براشون و 5 روزه فقط دو تا پیامشو فوروارد کردن تو شبکه ها! حالا امروز خدا بخواد میزنگم به چنتا بیمار کرونایی که حالشون خوب شده و اگه راضی باشن ازشون مصاحبه می گیرم که پخش کنیم. مصاحبه تلفنی ...برا اثرگذاری به جماعت!
.
چارشمبه هم رفته بودم دیدنه فرماندار و جلسه خوبی بود خدارو شکر و راضی برگشتم...یه دسماله گل منگل هم خریدم و انداختم رو میزه محل کارم...میزی که جلو صندلی هاست که خوکشل شه. الانم به ذهنم رسید برم چنتا برگ خشک جم کنم بیارم بزارم تو گلدون که تم پاییزی بگیره روی میزم
.
کلی کار دارمااا کلییییی... ولی تصمیم گرفدم خودمو سرزنش نکنم! والا دیه...یکی یکی انجامشون میدم. مثلا امروز باید ادامه تحلیلای پروژه سوممو بزنم که فردا صب ببرمش پیش مشاور امار اونم ببینه...باید یه سری فایلا رو ببینم و نامه بزنم برا پیگیری اپدیت کردنه فایلا که خودش دو ساعت زمان میخواد.... سه جلسه رو بارگذاری کنم و تکلیف برا بچه ها طرح کنم... دو جلسه از یه درس دیگه رو بارگذاری کنم و باز تکلیف براش طرح کنم...فک کنم دیگه اینجا که برسه وقت اداری تمومه! کاش بتونم به چن نفر هم تماس بگیرم برا گرفتن اوکی شون برا مصاحبه
.
اغا من تازه یاد گرفتم فسنجون درست کنم! قبلیا همش کشک بود! دو بار این هفته درست کردم! کلی گردو داشتیم که بیشترشونم بی کیفیت بود و منم فسنجونشون کردم. دفعه دوم که خعلییییی خوشمزه بود توش اینا رو ریزوندم: گردو، رب انار، دوشاب، اب انار، به رنده شده ، مرغ و پیاز رنده شده، ادویه جات....وای محشر شداااا محشررررر
.
خو دیه من برم...مواظبات بفرمایید از خودتون ....بای و بوسه غیر کرونایی از دور
چه خوبه شبایی که تو خوابی و وسطش صدای بارون میاد و بیدار میشی!!
البته امشب این اتفاق برا من نیوفتاد ولی شب قبل خواب از فکره این اتفاق کیفور شدم و بعد خوابیدم و صب که پاشدم دیدم بارون زده خوشال شدم!
.
خوش به حال پیشیا که میمونن تو خونه و این وقته روزو می خوابن ...این حسیه که صبح ها هر وقت بهشون صبونه میدم میاد سراغم
.
5 شمبه چن تا فایل صوتی درست کردم برا رادیو و جمعه صب فرستادم رف...امیدورام زیاد پخششون کنن. یه بیست تا دیگه اینام میخوام بسازونم....فایلای صوتی حداکثر دو دقیقه ای درباره سلامت در دورانه کرونا که بین برنامه ها مث تیزر تبلیغاتی پخش شه...
.
جمعه قرار بود رو یه مقاله کار کنم که نکردم! همون مقاله اولم که 4 جا رد شده. میخام یه دستی به سر و روش بکشم و بعد بفرستم برا بالتازار یه دور بخونه و غلطاشو بهم بگه! بلکه ارتقا بدیمش و یه جا دیه بفرسیمش که قبول کنن. البته تا الان فقط isi فرستادیم و شاید اگه همین الانم بفرسیم پاب مد بپذیرنش...
.
یه گزارش پژوهشی هم هس که باید تکمیل بشه...یه سومش انجام شده
برنامه ریزی برا جلسه ای که ده بار همینجا گفتم هنو رو زمینه
یه کاری که رییسم بهم داده (درباره بحث دارو) اونم هنو رو زمینه و کاریش نکردم
(دو مورد اخر دیگه داره اورژانسی میشه و باید اقدام عاجل براشون بکنم. ) خدا بخواد دیگه از فردا میوفتم رو اون دو تا و کار دیگه ای رو دس نمیزنم بلکه تکلیفشون روشن شه.
.
صب خاهری بزرگه رف اول وسطی رو برسونه و انگشت بزنه بعد بیاد دمبالم.. بربری هم خریده بود دستش درد نکنه. منتها دیر که کرد دیه من نشستم صبونمومو خوردم. نون و پنیر و گردو و ابهویچ با مخلوط اب لبو...بازم بزرگه گرفته بود دستش درد نکنه .
.
یه کپسول اکسیژن داره عموم که میخواد خیرات کنه برا بیمارستان. یه ساعت دیه میریم ازش بگیریم ببریم تحویل بدیم. دستشم درد نکنه ...
.
خو دیه من برم سراغه کارام...شب این فرصتو داشتم که زودتر بخوابم ولی باز شیطنت کردم و یک خوابیدم...الان یکم خوابالوئم....