ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

نشونه ها

سلام

به نشونه ها اعتقاد دارین؟ من نمیدونم اعتقاد دارم یا نه ولی وختی نشونه ای می بینم توجهمو جلب میکنه و نشونه حسابش میکنم! فک کنم این یعنی اعتقاد دارم! این روزا از دسه ماونه بهداشتمون کفریم...هیچ همکاری باهام نداره و همه تلاششو میکنه که کارامو خراب کنه. تو این وضعیت به جا اینکه به فکره وضعیت قرمزه شهرمون باشه به فکر زدنه پوزه منه!! اون روز چارشمبه هم یه جلسه تشکیل داده بودم و کارشناسه اونم دعوت کرده بودم. دعوتنامه رو بهش ارجا داده و نوشته جهت اطلاع!! کارشناس هم بهم میگه ننوشته که جهت شرکت! نوشته جهت اطلاع!! اخه مطلع بشی که چی بشه؟ خلاصه اینجوری کردن که بخان بگن ما همکاری داریم و من نامه رو ارجا دادم و کارشناس نیومده!! به کارشناس هم گفته نمیخاد بری و بگو دستوره اومدن به من ندادن. صد البته که کارای من بهرحال پیش میره ولی اگه این تعامل وجود داشت خیلی بهتر بود...

خلاصه وسط جلسه یهو چشمم افتاد به لیوان کاغذی که توش برامون چایی اورده بود خدماتیمون...دیدم روش نوشته : «دل قوی دار »...نشونه فرضش کردم و دلم گرم شد :)

.

یه خانومه داره جیغ ویغ میکنه... نمیدونم کیه. فک کنم تو اتاق بازرسیه...اعصاب برا هیشکی نمونده...لابد ظلمی چیزی بهش شده یا هم میخاد به یکی ظلم کنه!!

.

4 اذر تولده بزرگه بود. شب قبلش تا 12 با اینکه دیر اومده بودم خونه ولی چیز کیک ساختم براش و یه کشک بادمجونه پرچرررررررررب هم درست کردم برا نهاره فرداش. شب با خستگیه بی نهایت خوابیدم و صبش پاشدم و یه کلاس مجازی داشتم که تو خونه تشکیل دادم و صبونه اماده کردم و ژله روی چیز کیک رو دادم روش و گذاشتم تو یخچال که خودشو بگیره تا عصر. بزرگه هم اومد و صبونه خوردیم و منو برد سره کارم. یک ساعتی کارای مربوط به جلسه فردا چارشمبشو انجام دادم و بعد مرخصی نوشتم و زدم بیرون. اول رفتم سه تیکه لباس براش خریدم و 500 تومن پیاده شدم. لباسا قشنگ برا خونه هس هاااا ...واقعا به کجا میخایم برسیم؟!!!

بعد چنتا شمع و بادکنک خریدم. ده تا الکل کوچولو خریدم برا تو جلساتم و پیاده برگشتم تا فروشگاه نزدیک خونمون و اونجام ده تا ویفر شوکولاتی خریدم را جلسه فردام. اومدم خونه و خریدامو جابجا کردم و میزه تولدو چیدم و رفتم حموم.

دیه ناهارمونو بعدش خوردیم و تولدم شب گرفتیم. خوشش اومد از کادو هاش :)

.

پنشمبه و جمعه به بی بطالتی کامل گذشت طبق معمول و الانم خدمت شمام...برم برسم به کارام...مواظب باشید که اساسی هوا سرده...اینجا که یخه

نظرات 4 + ارسال نظر
آفرین دوشنبه 6 بهمن 1399 ساعت 18:09

سلام ملی
خوبی؟
کجایی؟ چیکار میکنی؟
۲ ماه هست ک ننوشتی و پیدات نیست
دیگ طاقت نیوردم چیزی نگم
ایشالا ک ‌خوب باشی و ایام بکام باشه

سلاااام
مرسی از احوالپرسیات افرین جون
شکر خوبم
واااای واقعا دو ماهه ننوشتم؟؟؟ چقدر زمان زود می گذره
حسابی مشغولم و بدو بدو
امیدوارم تو هم خوب و خوش باشی

شبدر یکشنبه 21 دی 1399 ساعت 18:05

سلام ملی جانم
پست ها رو خوندم . طبق معمول با قلم شیوا و توانای تو . بهترین ها رو برات آرزو میکنم عشقم

سلام شبدر جونم
ممنونم ازت
خوشال شدم کامنتتو دیدم

آفرین دوشنبه 10 آذر 1399 ساعت 11:47

سلام
باعث افتخااااره ک خواهر مجازیِ عزیزم
مرررسی

آفرین شنبه 8 آذر 1399 ساعت 20:04

سلاااام
عااااره من هم ب نشونه ها خیییلی اعتقاد دارم, زیاد هم میبینم و همه رو هم ب فال نیک میگیرم.. اگر بهشون توجه بشه و جدی گرفته بشن، واقعا تو رو ب سمت خواسته و راهی ک میخوای و مد نظرته، راهنمایی و کمک و همراهی میکنن؛ تا وقتی ک ب خواستت برسی و جذبش کنی کامل

تولد بزرگه جون مباااارک باشه همیشه شاد و تندرست باشه و سایه ش رو سرتون مستدام تا همیشه در کنار هم و پشت هم باشین و بمونین برا هم
چقد خوب ک تو رو داره و چقد کار خوب و ارزشمندی کردی ک با وجود همه مشغله ها و مسائل براش جشن تولد گرفتی و با اینکار ارزشش رو بهش یاداوری کردی و حال خودتون رو خوب کردین خلاصه
(خواهر داشتن خیییلی خوبه و چ عالی تر هم میشه وقتی ک اون خواهر خوب و نازنین هم باشه.. اینو منی ک خواهر ندارم بیشتر حسش میکنم..)

جالبه ک بگم بازم اخر هفته ی فوق العاده پر بارشی داشتیم و هنوزم ادامه داره منم ک دیوونه ی بارونم
و اره اینجا هم سرد شده چون بارون اومده(نمدونم این خنکی ادامه پیدا کنه یا باز بریم رو هوای متعدل)
ت هم همه جانبه مراقب خودت باش و حسابی هم خودتو گرم نگه دار... (و امید دارم ک دلتم گرم باشه و گرم بمونه)

سلام آفرین جوووون بزرگه جون قوبونت من خواهر مجازیه تو اصن البته اگه قبولم کنی مرسی از همه ارزوهای خوبت
تو هم گرم باشی همیشهههه ...هم دله مهربونت...هم وجودت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد