ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی داره عروس میشههههههه ...لی لی لی کیلی کیلی لی لی لی

خببببببب از کوجا شروع کنم؟!

از عنوان ؟ واقعن دوس دارین در مورد عنوان صوبت کنیم؟!

چه طور شد که من سکرت بازی راه انداختمو زودتر این قضیه رو نگفدم؟!

شایدم یه چیایی لو دادم ولی شماها ملتفت نشدین؟! هم؟! نه الکی گفدم ! خداییشش من هرگز تو پستای قبلیم در مورد قضیه عروس شدنم صوبتی نکردم!

.

خب میخاین اول بگم امروز چه جورا گذشت بعد برسیم به عنوان؟! همممم؟؟! نههههههههه؟ چراااااااا؟! عهههه!!

اصن خوده شما چی حدس میزنین در این مورد؟! دو دقه چشاتونو ببندین و بهش فک کنین! فک کنین یه آزمونه یا یه بازی! حدس بزنین قضیه رو ! که چطوری ملی تا حالا بهمون نگفده بود و ینی طرف کیه؟!

.

اغا نشد اینجوری باس همه چیو از اول بگم! اوللله اولللش! ولی اول بزارین امروزو بگم و در اثناش قضیه عروس شدنمم تعریف کنم که چی شد که ملی تا حالا لو نداده بود و الان دیگه تصمیم گرفته دوسدای مجازیشو در جریان قرار بده

امروز صب شش و بیس پنج بیداریدم و نشسته نماز خوندم ! این روزا صبا که پامیشم و خم و راس میشم جیشم میگیره روم به دیوار! و خیلی خستم بود و نمیخاسم صبه به اون زودی برم مبال! فلذا نشسته نماز خوندم  دیگه خابیدم تا هشت و بعدم پاشیدم و نون نداشتم صبونه بخورم! از اون ورم غرغرو داش غر میزد! یکی از ساندویچ مثلثیا رو برداشتم و یه تیکشو کندم انداختم جلوش. یهو دیدم گردن کلفت هم وایسیده اون طرف و داره نیگام میکنه. یکم دیگش رو هم انداختم برا اون و نیگا به تیکه باقی مونده ساندویچ کردم توی دسدم و دیدم فغط یه سومش مونده! که دیگه اونم خودم خوردم! به جا صبونه. اون یکی مثلثم گذاشتم برا نهارم. خو نهار اونام بهم میدن دیه!

مانتو شلوارمو اتوییدم و ناخونامو سوهان زدم که مرتب شه! و ارایش و پیرایش و خلاصه نه زدم بیرون و پیش بسوی شیرینی فروشی و 25 تومن دادم نزدیکه دو کیلو شیرینی تر که وختی خوردم واقعن خوشمزه بودن. دیه برگشتم با تاکسی سمت انقلاب و ماشین گرفدم  و در نهایتم سوار ماشین شهرسان شدم و قبل 11 اونجا بودم. جعبه شیرینی رو هم با بدبختی بردما فک کن چهار بار ماشین عوض کردم و 4 بار از خیابونای مختلف رد شدم  این در حالی بود که پاکت محتوی نهار و پرینتای مستندات تو یه دستم بود و جعبه شیرینی تو یه دسته دیگه و کیفمم رو دوشم! ولی خوشبختانه وختی رسیدم و درشو واز کردم شیرینی ها عاخ نگفده بودن!

.

کلی خوشال شدن پرسنل و ازم تشکر کردن و بلعیدنش! خودمم یکی ورداشتم و اونام بهم کافی میکس دادن و دیه به عنوانه بقیه صبونه خوردم. دیگه کار کردم تا ظهر و 2 هم نهارمو خوردم و نهار اونام لوبیا پلو بود که هف هش قاشق خوردم و بسی خوشمزه بود. دوباره کار و کار تااااااا 6 که متاسفانه شبکشون قط شد چن باری و اذیت کرد و دیگه نمیشد کاری کرد. اون وسط مسطا هم مدیر گروهمون زنگید و گف فردا یه نشسته تو هم بیا و خلاصه فردا دیه نمیرم شهرسان و بهشون گفدم پس فردا میام منتها زودتر. اونام گفدن عب نداره زودتر بیا. میخام مثلن نه و نیم اونجا باشم! اینجوری کارم زودتر پیش میره.

ازشون خدافظی کردم و راه افتادم سمت تهران. برگشتنی هم رفدم نون بربری خریدم و دو تا سینه مرغ برا نهار پس فردا و پسون فردا با یکم سبزیجات . گل کلم هم خریدم که کنار مرغ بپزم! یه چی تو مایه های خورش گل کلم!

.

اومدم خونه و کمی لباس شستم و حمومیدم و با بدبختی نمازامو خوندم و شام خوردم و یکم جون گرفدم که بیام اینجا بنویسم!

.

و امااااااااااااااا ملی عروس میشود! به زودی! ملی در آستانه ازدواج و تشکیل خانواده عسسسد! بعلهههههههههههه.

صب زنگیدم به دانشگاهی که بهش تعهد دادم و در نهایت بهم گفدن برا پس گرفدنه تعهدی که دادی فلان دانشکده باس رییس دانشکده یه دلیل موجه بیاره که چرا با انصراف تو موافقه! الکی که نیس! پارسال موافق بود و کلی ماها رو قانع کرده که نیرو میخام و الان هنو شیش ماه نگذشته میگه نمیخام؟! مگه الکیه! خلاصه که گفدن یه دلیل قانع کننده باس بیاره که من به این دلیل با انصراف ملی مباپقم! دیه منم کاسه چه کنم چه کنم به دس گرفدم و زنگیدم به استاد مهربونه. اونم گف تو نامه انصرافت بنویس دلیل انصرافم اینه که در استانه تشکبل خانواده هسدم و علی رغم میل باطنیم نمیتونم ساکن شهر ایکس( همون شهر دانشگاهی که بهش تعهد دادم) بشم ! اولش فک کردم استاده شوخی میکنه! ولی فی الواقع جدی میگف! دیه اینجوریا شد که ملی در استانه ازدواج و تشکیل خانواده و عروس شدن واقع شد  مردم آزار هم عمه مبارکه!  من بدوئم برم تا نزدین لهم نکردین!! صبح باس هفت از خونه بزنم بیرون به مقصد دان! بیس ساعت کم دارم این ماه! انگش بزنم و ازونجا برم به سمته اون وره دنیا که نشست برگزاره! پوووووووووووووووووف ....شبتون خوش جینگولا....

اق رضا دوسدت داریم! :)))

سلام بروبچز...امیدوارم خوب باشین و اینا!

.

منم خوبم ولی حسابی خسه میشم. صب ساعت شش و بیس دقه پاشدم و متاسفانه چون دیر جمبیدم نمازم قضا شد و دیه منم نخوندمش! صبونه خوردم و اماده شدم و یه رب به هشت دمه در بانک بودم که بهم گفتن هشت وا میشه! یه ربع الکی وایسیدم اونجا و بعدم خرید کارت هدیم هم بیس دقه بیشتر طول نکشید! حالا اگه مثلن من هشت و نیم اومده بودم بانک مطمئنن تا نه و نیم کارم طول میکشید!واللا!

دیگه دیدم هشت و بیست دقه هس و تا ارایشگاه پنج دقه پیاده راه بود و تا خونمم 5 دقه! گفدم برم خونه و 5 دقه به نه میام سمته ارایشگاه. دیه برگشتم خونه و الکی یکم وخت تلف کردم تا پنج مین به نه شد و رفدم ارایشگاه و ابرو مبرو ها رو کندم ریختم دور! ینی دادم کندن ریختن دور!! نه و نیم دیگه خونه بودم و یکم به سر و صورتم رسیدم که عینه میت نباشم و یه ربع به ده زدم بیرون از خونه. خب تو کیفم پول نقد نداشتم و رفتم از عابر بانک بگیرم و بهم گف بیش از حد مجاز مبلغ زدی چرا؟ چون برا کارت هدیه از عابر بانک گرفته بودم! و دیگه عابر بانک امروز بهم پوله بیشتر نمیداد! وااااای ینی یه لحظه گفدم حالا چ خاکی ب سرم بریزم! یهو گفدم شاید خرید از پوز اوکی باشه که قطعن هست! رفدم پیش اق رضا و گفدم مشکلمو و گف میتونی خرید کنی و فلان. منم گردنمو براش کج کردم و گفدم بیس تومن برام کارت بکشه! خو ده تومنم داشتم تو جیبم! همون سی تومن بسه دیه!! خلاصه که اق رضا نجاتم داد خدا حفظش کنه برام

دیگه تا برسم شهرسان 11 شد. دیه اول رفتم اتاغه خانوم مسئوله و خوشبخدانه تهنا بود تو اتاخ. دیگه منم رفدم و نشسدم و سریع کارت هدیشو دادم و اونم اول نمیگرفت. میگف نگه دار اخر سر به پرسنلم بده و اینا . که منم گفتم اونا بحثشون سواست و این برا خودتونه و کادویه و ازین چیا!

.

کار دیتا گدرینگ خدا روشکر خوب پبش میره و سرعتم خوبه. اوضاعه دیتا ها اینجوریه که من تا اخره هفته بتونم همه رو جمع کنم و بعدم سه چهار روز وخت بزارم که وارد نرم افزار کنم و بعدم دو سه روزی روشون کار کنم ، تازه بعدش معلوم میشه که چیزی از تو این فاز درمیاد یا نه. ینی من الان دارم با هزار بیم و امید این دیتاها رو جمع میکنم و معلوم نیست که اصن قرار هس اینا بدردم بخوره یا نه قراره کلا بدلیل نقص در دیتا این فاز رو بیخیال بشیم! و این حس خیلی بده که تو با هزار بدبختی و زحمت داری کاری رو انجام میدی و میدونی که نتیجش 50-50 هس ینی معلوم نیس تهش چی بشه

.

امروز بابته شوکولاتام ازم تشکریدن! فردام میخام براشون یه جعبه شیرینی ببرم. دوس داشتم شیرینی تر ببرم ولی خب مطمئن نیسم که این شیرینی فروشیه که نزدیکمه شیرینی ترهاش خوب باشه. یه بار ازش کیک خریدم اصن خوب نبود. ینی عالی نبود. ولی پای سیباش خیلی خوشمزه هس. اونم خب گرونه ینی برا هر نفر بخام یه تیکه پای سیب بخرم مثلا برا ده نفر شاید بشه 40 تومن یا بیشتر! حالا ببینیم چی میشه.

.

ضد خش گوشیمم شکسته  البته ضایع نیس و از یه گوشش ترکای کوچولو برداشته. هیییع!

.

امروز داشتم به این فک میکردم که این نت منو بدبخ کرده! اینطوری توضیح بدم که یکی از قابلیت هایی که من قبلنا داشتم و همه رو شگفت زده میکرد این بود که ساعتهای متمادی میتونسم یه جا بشینم و تمرکز کنم رو درس و مشقم و اصن خسته نشم و به بهترین شکل ممکن طبق برنامم پیش برم! ( اون تیکه ساعاته متمادی رو یه جا نشسدن ملتو شگفت زده میکرد!) من اخیرا ینی یه دو سالی بود که فک میکردم دیگه این قابلیت رو از دس دادم و ربطش میدادم به کبر سن ( میگمااااا کبر رو چه جوری میخونن؟!! به فتحه کاف و سکونه ب ؟! یا چی؟! خو من فقط نوشتنشو بلدم) عاره ربطش میدادم به این که سنم بالا رفته و لذا هم تمرکزم کم شده هم برکته ساعتام کم شده هم توان یکجا نشستنم کم شده.... ولی این سه روز اخیر دیدم که نه اغا جون! من هنوز اون قابلیت رو دارم و تنها چیزی که هس اینه که من اونجا دسرسی به نت ندارم ! همین! خب قبلنام ینی قبل از ورود به مقطع دکترا من باز دسرسی به نتم مث الان نبود که تو گوشیمم نت باشه! یا مثلا تو خابگاهی که بودیم حالته وای فای نبود و حتمن باس یه سیمی به لبتابمون وصل میکردیم و اون سیمه هم فغط تو اتاغامون بود و منم که هیچوخت تو اتاق نبودم و همش تو سالن مطالعه بودم!

خلاصه که باس چاره ای اندیشید. این نت بدجوری داره وختمونو تلف میکنه! جدی میگم. البته قطعن و صد در صد منظورم از نت نوشتنه وبلاگم نیس  اوهوم!

.

وخته نهار باز تعارفم کردن و منم گفتم نهار اوردم و یکیشون گف حالا چی میشه از نهاره ما هم بخوری! منم گفدم چشم از نهار شمام میخورم! گفدم یه وخ بهشون بر میخوره! دیگه طرفای دو رفتم اتاق کوچولوشون و ماکارونیمو سرد سرد خوردم و بعدن ترشم یه چن قاشق از سوپشون کشیدم و خوردم که بسیاااااار بدمزه بود و در این حین یکی از خانوما اومد و یه پیش دستی بهم داد و گف از جوجه چینی هم بخور که با اجازتون اونم لومباندم! بعله نهار دوبل خوردم! اگه من تا عید دوباره چاخ نشدم ! عی تف به اون غیرته نداشتت شیکمه ملی!

.

ساعت 5 و چل دقه از سازمان زدم بیرون و و تا برسم خونه فک کنم طرفای هف بود و قبلشم از اق رضا شامپو بدن و مو و ازین ساندویچ مثلثیا گرفدم برا نهاره فردام. دو تا ساندویچ مثلثی فسقول چهار تومن!!!  فردا برگشتنی هم باس نون بخرم و همم مرغ میگیرم که برا دو روز دیگه هم مرغ بپزم. هرچن که خیلی خستم میشه وختی میرسم و الان هم حتی جون ندارم پاشم 17 رکعت نماز بخونم.... واااااااااااااای

.

صب باس پاشم اون یکی مانتو شلوارمو اتو کنم . امروزیا رو گذاشتم برا شستشو. نه باس بزنم بیرون اول شیرینی بخرم و بعدم شهرسان!

.

مکمل نوشت برای پیشی : مکملهای غذایی که من میخورم اسمشون well women هست. کلن توشون پر ز انواع مواد معدنی و ویتامین و اهنه و گفته شده روش که روزی یکی بخورین و بعد از وعده اصلی غذایی که میشه همون نهار. دو ساعت قبل و دو ساعت بعدشم برا اطمینان چایی نخورین. این برا تقویت بدن ما خانوما میگن خیلی خوبه. البته برخی مکمل ها هم برا مرداس هم برا زنا. ولی خب بهتره ما برا خودمونو بخریم. من بسته سی تاییشو فک کنم 36 تومن اینا خریدم. از داروخونه.

یه چیزم خریدم به نام perfectile که برا تقویت پوست و مو و ناخنه و گذاشتم بعد از اتمامه مکمل های غذاییم شروعش کنم. اینم از این

.

خو من برم نمازامو بخونم بلکه. شبتون بخیر عزیزانم

ثبات شخصیت!

سیلام!

امروز صب با وجودیکه شبش خیلی خسته بودم و فک نمیکردم برا نماز بتونم بیدار شم ولی با صدای اذان از خاب بلند شدم. احساس میکنم یه روزایی صدای بلند گوی مسجد بیشتر از روزای دیگس. نمیدونم. خلاصه که صدا انگار تو اتاقم بود. دیگه بیدار شدم و مبال رفتم و چون شب یادم رفده بود بخاریو قبله خاب روشن کنم خونه یکم سرد بود . بخاری رو روشن کردم و نشستم کنارش که یکم گرم شم. یه ده دقه ای نشستم و بعدش پاشدم نماز صبحمو خوندم و بعدم اومدم تو جام یکم نت گردی کردم و کامنتای دیشب شما عچقولا رو جواب دادم و دیگه خابیدم. صب هشت و نیم بیداریدم. با خودم از دیروز قرار گذاشته بودم برم خرید امروز. میخاستم یه کت بخرم برا خودم. الان ژاکته بافت دارم و یه پالتوی خوبم دارم که البته خونس! پالتو رو برا هوای سردتر میپوشم و ژاکت بافت رو این روزا. ولی خب دلم یه کت تازه میخاست. یا یه پالتوی سبک که قدش بلند نباشه. خلاصه بیدار که شدم اول شماره تیراژه رو از گوگل برداشتم و ده بار زنگیدم و هربار یه اغایی برمیداشت و ظاهرن صدای منو نمیشنیددیگه بیخیاله تیراژه شدم و زنگیدم میلاد نور. نمیدونسم جمعه هام بازن یا نه میخاستم اینو بپرسم. که اغای میلاد نور گف جمعه ها 4ونیم به بعد بازن مغازه هاش. دیگه واقعن تصمیم گرفتم عصری برم میلاد نور. پاشدم و صبونه رو خوردم - املت و پنیر!- و بعد مانتو بیرونمو اتو کردم و شال بافتمم کشیدم بیرون از کمد و چتریامم اتو زدم و نیم بوتامم پوشیدم و رفتم که برم پیشه اق رضا اینا ارزن برا کفترا و ماکارونی  و پنیر لاکتیکی صباح خریدم و برگشتم. اغا پنیر لاکتیکیه صباح اصن خوب نیس! اگه خریدین همون صباحه معمولی بخرین. البته لاکتیکیشم بد نیستا ولی من صباحه معمولیو خییییلللللی بیشتر دوس دارم و به نظرم بسی خوشمزه تره. خلاصه رفتین صباحه لاکتیکی خریدین و خوردین و اینجوری  شدین نگین ملی گف صباح بخر! واللا!

.

تصمیم بر پخته ماکارونی بود و هر چی هویچ و قارچ هم داشتم کردم توش! که مقدارش بیشتر شه. اندازه سه وعده شد. یه وعدشو که برا نهار زدم تو رگ و یه وعدشم گذاشتم تو ظرف تو یخچال برا نهار فردا و یه ظرفشم فریز کردم برا دو روز دیه! یکمم اومدم دیتاهامو ک یادداش کردمو یه اماره دستی گرفتم و یه چیزایی دستم اومد.

.

اغا ساعت سه که شد تصمیمم برگشت! تصمیم گرفتم نرم خرید و به جاش حسابی بخابم! کلا هم کت رو بیخیال شدم و با خودم گفدم چه کاریه هزینه اضافیه!!  ثبات شخصیت در حد لالیگا!! نهارمو خوردمو و یکم یوتیوب گردی کردم و خسبیدم تااااااااااا 5و نیم. پاشدم و ظرف شستیدمو یه دوش گرفتم و چای دمیدم و با عاجیل و کیشمیش خوردمو و ی دونم گریپ فروت روش!

زنگیدم به یکی از رفقا در مورد مششکلی که پیش اومده در مورد داده هام یکم صوبت و تبادل نظر کردیم و خوب بود صوبتاش. وسطه حرف زدن باهاش بودم که دیدم زنگ درو میزنن. معذرت خاستم و قط کردم و رفتم اف اف رو برداشتم و دیدم یه مردیه میگه سلام فلانیم!( در واقع نشنیدم چی گف!) خیلی جدی گفدم بله بفرمایین!! بدبخ برگش گف حالتون خوبه؟! واااااااااااااااای یهو از رو صداش شناختم که صابخونمه! خوب شد حالا شناختم! فک کن نمیشناختم! گفتم عهههههههههههههه اقای صابخونه شمایین بفرمایین بالا بفرمایین! درو وازیدم و خودمم پریدم چادر نمازمو سر کردمو در رو براش باز کردم. تاروف زدم بیاد تو که نیومد و خلاصه گفدش که با بنگاهیه صوبت کرده و فردا پس فردا قرار داد رو هر وخ اماده کرد میزنگه بریم امضا! خو اگه یادتون باشه فقط به توافق رسیدیم و هنو تمدید نشده ! خلاصه اغای صابخونه رفت و منم اومدم یه نگا تو اینه به خودم کردم دیدم قیافم شبیه این بازیگرای فیلم فارسیای قبل انقلاب هس؟ همونا که دخدره لباس یقه باز میپوشه  و موهاشم پریشون ریخته رو صورتش ولی چادر سرشه! دقیقن عینه اونا شده بودم! 

.

امروز در کل تنها کار مفیدم همون صحبتم با رفیق جان بود! و البته استراحت! فردا باس 11 شهرسان باشم. البته باس زودتر هم برم که اولا کارت هدیه خانوم مسئوله رو بش بدم و ثانیا برم با یکی دو نفر در مورد مشکلی ک پیش اومده صوبت کنم تو سازمان. ببینم قضیه این ابهام تو داده ها دقیقن چیه..

به ارایشگرمم زنگیدم و گفدم زودترین وختی که فردا میتونه بهم بده کیه که گف 9 صب! خدا رو شکر بانکم نزدیکه. 7 و نیم باس بزنم بیرون برم بانک و کارت هدیه رو بگیرم و ازونجام برم ارایشگاه برا ابروهام که پاچه بزی شدن و بعدم بیام خونه نهار پاهارمو وردارمو پیش بسوی شهرسان. ولی فک نکنم زودتر از 11 برسم شهرسان. مگه اومدن به خونه بعد از ارایشگاهو فاکتور بگیرم و با قیافه درب و داغون برم شهرسان! حالا ببینم چی میشه

.

از وختی این مکملا رو میخورم احساس میکنم ضعفم خیلی کمتر شده. میگماااا نکنه معتادم کنن؟؟! فک کن ملی موتاد! میاد میشینه اینجا میگه " بشه هااا ژژژژووووون .... با وفاااهاااااااا...." خخخخخخخخخخ . خودیه برم بخافم. برای شوما دوسدانه عزیز شبی چووووونین پرستاره را عارزومندم  این گل این قلب  اینم نت  بای بای و بدرووود

پستی از رختخاب

سلام. خابین؟ :) من دارم با گوشیم می عاپم و اومدم یه پسته تلگرامی! بزارم و برم . 

صب بیداریدم برا نماز و بعد دوباره خابیدم تا هشت و نیم. بعدشم پاشدم و تا صبونمو بخورم و نهار برا امروزم بعلاوه یکم کیشمیش و خرما و پسته و قرص مکملامو بزارم تو ساک پاکتیم و اماده بشم برم شهرسان شد ده. ده زدم بیرون و از اق رضا ی جعبه چای کیسه ای و یه بسته شکلات باراکا خریدم و رفتم انقلاب . نهارم ابگوشته فریزریه هفته پیش بود. دیشب گرمش کردم و ابشو برا شام تلیت کردم و محتویاتشم با قاشق له کردم و گذاشتم تو ی ظرف کوچیک که انروز ببرمش سازمانه مربوطه و وخته نهار بخورم. 

شکلاتا م برا پرسنل اونجا خریدم که بزارم کنار سماورشون ک با چای بخورن . که البته هیچکدومم نخوردن :/ 

دیگه رفتم رسیدم شهرسان و منتظره تاکسی بودم ک برم برسم ب ارگانه موبوطه ک ی توله سگ دیدم کنار جاده . نوجوون بود. وای انقد

ناز بود . دیگه شکلات براش انداختم! یکی خورد و بشدت دمبشو تکون داد! ینی که خوشم اومد بازم بده! دومیشم دادم ک ی خانومی نگه داش و گف میری فلان جا! گفدم ها! گف بیا بالا! راننده تاکسیه هم که دو متر جلوتر وایسیده بود بشبرخورد و برگش گف مسافره من بوداااا خانوم . بعدم بیتربیت برگش گف گدایی! فک کن خودش برا مسافر وایسیده بود اونجا بعد ب خانومه میگف گدا!!  انقدر حرصم گرف ک طفلی خانومه بخاطره ما فوش خورد و بعدنم خیلی ناراحت شدم که چرا ب مردک فوش ندادم برا حمایت از خانومه! باس میگفدم گدا عمته عینه عادم حف بزن!! 

خلاصه رسیدیم مقصد و منم هی با خودم میگفدم خدایا پول بدم بش ندم؟!؟ عاخرشم تاروف زدم ک خندید و گف برا پول نیاوردم ک دیه منم تشکریدم و پیاده شدم:))) 

رفتم و خدارو شکر کارا خوب پیش رف و سرعتم بهتر از دیروز بود. فقط مشکل اینجاس ک بنظر میرسه برای برخی سالا برخی داده ها رو ثبت نکردن و بایس ی راهی برا برخورد با این مشکل پیدا کنم. خداییش اوضاع امار و اطلاعات تو مملکت ما خیلی داغونه و نمیدونم چرا هیچ فکریم ب حالش نمیکنن :(( 

تا ٤ بودم و  بهدش پاشدم و برگشتم ک تاکسی بگیرم برا تهران. اغا تو محله ایسگاهه تاکسیا اون وره خیابونشو امروز دیدم . چنتا ماهی فروشی بود ..عااااای هوس کردم عاااااای هوس کردم. هی خاسم برم بگیرم هی گفتم ممکنه بوش مسافرا رو تا تهران اذیت کنه. عاخرشم نگرفتم ولی انقددددد دلم میخاس ماهی!! 

رسیدم تهران و تو راهه خونه هم نون سنگک خریدم و گوجه و خیار و هویچ و گریپ فروت! تا رسیدم خونه هم پریدم حموم و بعدم مرتب کردن خریدا و ظرفشویی و پرخوری و گشت و گذار در یوتیوب! 

،

ی چی خنده دار بگم. صب از در خونه ک زدم بیرون ی پیشول رو دیدم که داش میرف سمت زباله دونی برا صرف صبونه!! صداش کردم و یکم از کوبیده ابگوشت دادم بش! عصری برگشتنی هم همون پیشولو دوباره دیدم که ایندفه راهه کوچمونو در پیش گرفته بود! ظاهرن برنامه ریزیه روزانه من و پیشول امروز مث هم بوده:)))) با هم صب از خونه زدیم بیرون و با همم برگشتیم! ! 

ی سایت کشفیدم بنام گل بیشه برا خرید اینترنتی و ارسال گل .قشنگه برین ببینین... خب دیه برم... شبتون بخیر دوس جوناااا

.

پیشی نوشت: چی ب سر وبلاگت اومده پیشی جون؟!؟ :/ 


خستمهههههههههه :////

سلام

خستمه خیلی ولی به عخشه شماها اومدم عاپ کنم.

.

صب شش و نیم بیداریده، نماز خوانیده ، مبال رفتنیده ، پیرایش مارایش کردیده!، صبانه خوریده و به سوی دان روانه گشتیدم!  راس ساعت هشت انگشت فشانی کردم و یه راس رفتم که برم شهرسان. اغااااا رسیدیم شهرسان مد نظر و بعدش یه بلایی سرم اومد! در شهرسان مقصد پیاده شدم که دوباره سوار شم برم سازمانه مربوطه. سواره یه شخصی شدم و دیدم متفاوت از دفعات قبل داره میره هاا! نگو من گفتم فیلان جا و اوشون شنیده فلون جا!! هیجی دیگه نیگه داشته میگه باس بری اون دسته خیابون و دوباره تاسکی بگیری. منم گفدم من میخاسم برم فیلان جا هااااااا....برگشته میگه عه! من فک کردم میگی فلون جا! و دید من ناراحت شدم و یکمم چون خودش مهربون بود گف عسدن نگران نباش میبرمت دمه دره همونجا که میخای بری. هنو دهنشو نبسته بود از گفدنه این جملاته نوید بخش که یهو ماشین ترتر کرد و دود از کاپوتش بلند شد هیچی دیگه هی استارت زد هی کاپوت داد بالا. دیگه گفتم اغا نمیخاد منو ببری و خودم رفتم اون وره خیابون و دوباره ماشین گرفدم به مقصد سازمانه مربوطه.....حالا فک میکنین موشکول حل شد؟ خیر! ینی راننده بعدی مردککک چنان اهسته میروند چنااااان اهسته میروند که همش با خودم فک میکردم نکنه روانی ای چیزیه! اگه یه پیرمرد جلو ننشسته بود و گرمه صحبت با هم نبودن واقعن بهش شک میکردم. حتی یه مسافر زد و مسافره گف اغا لطفن یه نمه پاتو بزار رو گاز...مردک راننده روانی برگشته میگه من عجله ای ندارم اغا شما اگه عجله داری پیاده شو!!!! ینی باورتون نمیشه در حد یواشه دنده یک میرفت تو اتوبان!!! اون مسافره هم گف عاره نگه دار من پیاده میشم. دیگه ببینین من چقد صبور بودم!

.

خلاصه با هررررر بدبختی بود نه و نیم رسیدم سازمانه و تا منتظره مسئوله بشم که از جلسه بیاد یه ساعتی طول کشید و بعدم فلان و بیسار! و خلاصه 11 و نیم اینا بود که من کلید دیتا گدرینگ رو زدم بسلامتی و میمنت! ینی نشستم پشته سیستمشون و اغای مسئولشون هم یک ربعی بهم اموزش داد و دیگه شروع کردم به نوشتنه اطلاعاتی که میخاسم. بدبختی اینجاس که باس دستی اطلاعاتو بردارم از سیستم و بنویسمشون تو کاغذ و تازه بعدم باس وارد نرم افزارم بکنم تو خونه. ولی عب نداره. بازم شکر که دارن اطلاعاتو . بلخره یه گلی به سرم میگیرم دیگه.

خلاصه که از طرفای 11 و نیم من رسمن شروع کردم تاااااااااااااااااااااا 5 عصر! ینی ماتحتمو فقط دو بار از رو صندلی ورداشتم! یه بار برا نهار خوردن و یه بارم همینجوری جهت خالی نبودنه عریضه!

اولش که وخته نهار شد یکی از خانوما اومد کلی بهم گف که بیا نهار و برا تو هم گرفتیم و اینا. سلف دارن خو! ولی من گفتم نه و من دیر صبونه خوردم و مرسی و نوش جون. بعدن ترش اغای مسئول اومد تاروف زد و باز نرفتم( همه همکارای یه واحد  جم شده بودن یه جا نهار میخوردن خیلی باحال بودن) بعد یه ساعتی که گذشت باز خانومه اومد گفت و دیگه گفتم یه وخ بهشون برمیخوره و رفتم نشستم تو اتاق کوچولوی بغلی که حکمه اشپزخونه رو داش براشون و خانومه بهم ماکارونی که اضاف اومده بود از نهارشونو داد و ماستم بهم داد با عاب خنک و لیمو! دیگه منم اندازه دو کفگیر ماکارونی خوردم و ماستمم روش و ظرفامو که میخاسم بشورم خانومه اومد که نذاره و گف برو تو بشین کاراتو بکن ولی من زیر بار نرفتم و خلاصه که خیلی باهام مهربون بودن گوش شیطون کر کر کر کر کر .....

.

وای خدا میدونه کی قراره اینهمههههههههههههه دیتا رو جم کنم. نزدیک به شاید 7 -8 هزار ریکورده! فک کن. برا ثبت هر کدومم دو سه تا کلیک باید انجام بشه و بعدن ترش بنویسم تو کاغذ و حواسمم باشه اشتب نشه. کاره سختیه خدا خودش کمک کنه.

.

دیگه تا 5 نشستم و بعدم سیستمشون قط شد و مجبور شدم پاشم . قرار بود تا شیش بشینم. سه تا اقایی هم که مونده بودن برا اضافه کاری باز خیلی احتراممو داشتن و مهربون بودن باهام. حتی یکیشون تا دمه در اومد تا محل تاکسیا رو نشونم بده. خدا خیرشون بده. البته اینم بگم که من چندین دفه به این خانوم مسئوله اطمینان دادم که شما نگرانه جمبه مالی قضیه نباشین و منو کمک کنین داده هامو جم کنم من از خجالته همکاراتون درمیام! امروزم خانومه بهم گف برا ایجاد انگیزه واسه همکارا دیگه هر چی کرمتونه !!! حالا نمیدونم منظورش دقیقن چیه؟! من همون موقه هم با این پیش زمینه ذهنی گفتم مبلغ دستمزد پرداخت میکنم که فک میکردم پرسنل قراره واقعن در دیتا گدرینگ کمکم کنن. نه مث امروز که همه کارا رو خودم کردم! خلاصه نمیدونم دیگه این بحثه مالیش چطور قراره حل بشه.

.

بعدن ترش هم اغا ساعت 5 و نیم اینا بود که خاسم برگردم تهران مگه مسافر بود؟؟! دیگه داشتم نگران میشدم که نکنه مسافر گیر نیاد ! وختی تو ماشین نشسده بودم و منتظره مسافر بودم! یه سمبوسه فروش هم اومد و کنار تاکسی بساط کرد و جالبه که همه مشتریاشم میشناختنش و باهاش بگو بخند میکردن از زن و مرد و بزرگ و کوچیک. ینی به محضی که اومد بساط کرد سریع مشتری هاش اومدن و جلو چشم من سمبوسه خریدن و روشم سس ریختن و با ولع خوردن!

طرفای هفت بود که دیگه میدون انقلاب بودم و خودمو رسوندم دان. یه چیه خنده دار بگم! اغا من تو راهه دان که داشتم پیاده میرفدم یهو یادم افتاد که اخرین باری که امروز رفتم مبال یه ربع به هفته صب بوده!! ینی همین که این یادم افتاد چنان احساسه جیشی بر من عارض گشت که بیا و ببیندیگه خودمو انداختم تو دانشکده و رفتم دسشویی و خلاااااص!

.

برگشتنی هم خانوم خوشگله لکه مماخی رو دیدم و کلی با هم دوس شدیم. پدسسسگ دلش مخاد نوازش بشه ولی فرار میکنه! ناز میکنه. خلاصه که باهاش دوس شدم کلی. منظورم اینه اجازه داد که ناسش کنم!

.
وای دارم از حال میرم. برم دیگه. فردام طرفای 11 گفتن بیا. دعا کنین فردا برکت بیوفته تو کارم و بتونم رکوردهای بیشتری رو جمع کنم. شبتون اروم و بای بای ....