ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
امشب اخرین شبیه که تو این خونه میخابم... خونه ای که از دوازدهم شهریور ٩٤ شد مامن و پناهگاهم تا الان. توش برا اولین بار زندگیه مستقل رو تجربه کردم. توش خندیدم بابت شادیهام و راحت و بی دغدغه گریه کردم بابت غصه هام... در کل شب و روزای خوبی رو اینجا داشتم . غصه دارم بابت ترکش و دسته خودمم نیست.
خیلی سعی کردم نزارم حالم غصه ای بشه ولی نشد... شب اخری اشکم دراومد دیگه ...
.
میدونم که خیر بر سر راهم تعبیه کردی خدایا و پیشاپیش ازت ممنونم ... این گریه ها هم طبق معمول از سر دلتنگیه نه ناشکری ... شکرت خدا
ایشالا ایشالا از ته دل برات آرزو می کنم یه مامن و پناهگاه خیلی بهتر به دست بیاری ملی جونم
قربونت برم آمین جونه عزیزم

گریم گرفت.....

نمیدونم چرا ولی دقیقا حالی ک ت داری رو منم دارم... انگار واقعا واسه خودم داره رقم میخوره این شرایط... انگاری خودمم ک باید از ی خاطره و دلبستگیه بزرگ جدا بشم....
همزاد پنداری و همحس پنداریه عجیبیه...
ولی ب قول خودت چ میشه کرد؛ تا بوده همین بوده و رسمش همینه
دوست دارم دوستِ دور اما نزدیک!
ببخش ناراحتت کردم... مرسی بابت مهربونیت افرین جونم
دوسته خوبم
منم دوست دارم عزیزم
برات بهترینا رو میخام و مرسی که هستی
سلام عزیزدلم
الهی که همش برات خیر و برکت باشه.
کاملا درکت میکنم واسه ترک کردن خونه....دلتنگی خیلی بده...جدایی خیلی بده...گریه ام گرفت
سلام بهار جون ... ببخش که ناراحت شدی
عاره خیلی بد بود... الان بهترم ... ممنون که هستی