ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام عسیسام...خوبین؟ منم خوبم فغط تشنمه
زودی بنفیسم روزانمو و بعدش پاشم افداریمو اماده کنم. برا اینکه معدم قلمبه نشه غذای اصلیمو برا سحری میخورم و برا افطار نون و پنیر و خیار و گوجه و زولبیا و بامیه و یکم سمنو ( که خاهر بزرگه جونم برام اورده از ولایت) خواهم خورد با یهههههههه عااالمه چای هل و دارچین و تا وخته خواب هم میوه شامل موز و سیب و کیوی و پرتقاله شمالی خواهم خورد نوش جونم!
.
امروز صب سه و ربع بیداریدم ولی از فردا سه میپاشم چون با عجله سحری خوردم! عاره ! سه و رب پاشیدم و یکم لوبیا پلو داشتم گرمیدم و کنارشم یه گوجه و یه لقمه نون و پنیر و یکی دو لقمه نون و مربا خوردم با ماست و خیار شور و دو ماگ چای تازه دم و شد 4 و پنج دقه! دیه سریع مسواکیدم و وضوییدم و اذان هم 4:10 زد و نمازیدم و خسبیدم. ساعتو گذاشته بودم رو هف ولی تا هشت و رب خوابیده و سپس پاشیده و کمی سرچیده نمودم. میخام یه مقاله بدم به یه کنفرانس و اسم مدیر گروه رو هم میزنم روش بعنوان ارائه دهنده محضه انجام فریضه مقدسه پاچه خواری! خو الکی که نیس تو جلسه ازم دفا کرده! میتونس دفا نکنه! نههههههههههه؟ غولام؟!
.
طرفای نه و نیم دیه اماده شدم و بدونه هیش گونه ارایش و پیرایش ( تو گزینشم!!) رفدم دانشکده و رزوممو باس میدادم به مسئول اموزش که دادم و قبلترش هم طی یک تماس تلفنی فمیده بودم که جلسه دانشکده پس فرداس. دیه یه سر هم رفدم پیشه ماون اموزشیه دان که یه خانومه باکلاسه مهربونه و بهش گفدم که پروندم عایا در جلسه دوشمبه مطرح میشه یا نه( البته میدونسم مطرح میشه فقط اینجوری خاستم یادش بندازم!) که اونم گفدش عاره و بهمم گف دوشمبه همینجاها تو دان باش یه وخ لازم میشه چیزی برامون بیاری و بهت میزنگم منم گفتم :چشماته پتاسیم!
از اونجام رفدم پیشه استاد مهربونه و یکم باهاش صحبتیدم و موقه خدافظیم بهش گفدم که از دیدنش انرجی میگیرم و اینا! محضه لوس ننراسیون! و اونم گف منم از دیدنت انرجی میگیرممم دیه تو دلم لوپشو ماچ کردم و خدافظی بنموده و زدم بیرون از اتاخش
.
از اونجا رفدم تا میدون ولیعصر تا برا خاله جانه تازه عمل شده دو سه دست لباس بخرم با ملافه مخصوص! خاهرا براش از این لباس راحتی برده بودن و خیلی ابراز رضایت کرده بود برا همین قرار شد من امروز بازم براش بخرم و بپستم بهشون. دیه خریدم و با تاسکی برگشتم انقلاب و سر راهمم یه بسته شیش تومنی زولبیا بامیا خریدم( عاااخ جووووون یه ساعت دیه حمله میکنم بهشون ) و اومدم خونه. از وسایل خریداری شده عسکیدم و فرستادم برا خاهر بزرگه جهت استحضار! و دوباره رفدم سه کوچه پایین تر برا پست کردنشون. واااای داخل پست که شدم انقدر خووووب بود! به جهته نصبه اسپیلیت انقدر هوا خنکه دلچسب بود. خداییه خداییش اسپیلیت خنکاش صد درجه بهتر از کولر ابیه . عزمم جزم شد برا خرید اسپیلیت دوباره. اصن ادم زنده میشه جلوش! واللا
.
خولاصه پستیدم و برگشتم خونه و ساعت 1ونیم بود. تا دو و ربع تو اینترنت و اینستا چرخیدم و بعدش خابیدم تاااااا4 و نیم . بعدن تر پاشدم و یکی یه کاری داده دستم که انجام بدم. راستیتش یه ژورناله علمیه (ژورناله خوبی هم هس از این رتبه دارها) بهم پبشنهاد کار ویراستاری داده مدیرش و یه نمونه مقاله برام فرستاده که براشون ادیت کنم که هم خودم ببینم دوس دارم یا نه و هم اونا ببینن منو دوس دارن یا نه ینی کارمو میپسندن یا نه. دو دلم برم تو کار یا که خیر. امروزم یادم رف از استاد مهربونه بپرسم. یادم باشه دوشمبه دیدمش ازش مشورت بگیرم. دستمزدشم فک نمیکنم زیاد باشه ولی بدک نیس به نظرم امتحانش کنم.
تا الان داشتم رو اون کار میکردم و البته به مقادیر متنابهی هم نت گردی کردم همزمان! فقط چک کردنه ده دوازده تا از منابعشش مونده. مرحله اوله ادیتوریه یه مقاله ظاهرن خیلی راحته به نظرم مرحله بعدترش سخته . ینی اون مرحله ای که نویسنده غلطایی که ادیتور گرفته رو اصلاح میکنه و باس دوباره چک کنم که همه چی اوکی باشه.
.
الانم برنامم اینه که پاشم افطاری اماده بنموده و قبلشم نمازمو خوانیده و دوستان جونای مجازی و بقیه عزیزانمو اگر قابل باشم دعا بنموده و بعدش اگه حال داشتم یه کم کاره علمی بکنم. فردام خدا بخاد نمیرم بیرون فقط باس
1 به مدیر گروه بزنگم-
2 یه جا ایمیل بزنم-
3 سایت مجله ای که مقاله دوممو فرستادمو چک کنم ببینم در چه حاله -
4 و کارای علمی بکنم و یکمم به مقاله چهارمم برسم
.....انشا الله و به یاریه خدا البته
.
خو دیه مباظباته خودتون باشین...چه روزه این و چه نیسین حتمن دعا بکنین و منو هم تو دعاهاتون بشونین یه گوشه. قربونه همتون ..بای بای
.
فراموش نوشت: این وبلاگو روزی کشف کردم که توی دانشکده جلسه بود ...فک کنم 26 اردیبهشت بود. با وجود استرسی که داشتم ولی خوندنه ارشیو این وبلاگ کلی خنده به لبام اورد و واقعن طنز باحالی داره. اسم وبلاگ اینه: تهویه شماره 17
اینم لینکش
وای ملی ت رو خدا نکن با دل من اینکارو ؛ گفتی "سمنو" ، دلْ بیقرارش شد(ی اعتیاد ناجوری ب سمنو دارم ک خدا عالمه)

طاعات و عباداتت قبول در گاه حق باشه و ایشالا ب همه ی کارات، سر موقع برسی و طبق برنامت پیش بری
عسیسم ببخشید
طاعات شمام قبول باشه و محتاج دعام
قوبونت عسیسم
سلام بر ملی عزیز

نماز و روزه قبول باشه خانومممم
الان پستتو خوندم گشنه بودم گشنه تر شدمممم
برات دعا میکنم توام برای من دعا کن...باشد که مستجاب گردد
سلام بهار جونم


نماز روزه شمام قبول باشه خوشگلم
عسیسمممم که گشنت شد
قوبونت برم که دعام میکنی منم دعات میکنم اگه قابل باشم
خانم اجازه ! من این کلمه ترکیب تازه را نمی دونم یعنی چه ((چشماته پتاسیم )) .لدفا برا منه کلاس پایین بشکافینش!
اخدیار دارین شما خیلیم کلاستون بالاس
البته چشماته پتاسیم رو تو دلم به ماونه گفدماااا
چشم که ینی به روی چشم
پتاسیم هم بهش اضاف میشه که بشه یه ترکیبه شیمیایی که اثرش از چشم گفتنه خالی بیشتره! ترکیبات دیگری هم مشابه این داریم. از جمله تشکرات منیزیم( ینی خیلی متشکرم) یا چاکرات سدیم( ینی خیلی چاکرم) و ....