ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

پنجم خرداد ... یه خرداد شیرین

سلام دوس جونا

امیدوارم که حال مالتون خوب باشه.

منم خوبم شکر

بزارین از دوشمبه بگم! خب من برا سه شنبه بلیط کنسرت فریدون اسرایی رو گرفته بودم و دیگه خاهری ها هم تصمیمشون هفته قبلترش نهایی شد که پاشن بیان. سه تا بلیط خریده بودم. منم خوشال گردیدم. چون خالم هم عمل قلب باز انجام داده بود هفته قبل ترش لذا تصمیم بر این شد که خواهریا سه شنبه و چارشمبه پیشه من باشن و پنشمبه صب برن شمال سمته خالم اینا برا عیادت و جمعه صبح هم بلیط برگشت از شمال به تهران داشتن و عصرم بلیط برگشت از تهران به ولایت!

و لذا اینگونه بود که من دوشمبه از خواب بیداریدم و تا 11 یه سری کارای علمی کردم و پاشدم یا علی گفدم و رفدم برا خرید. کلللللی خرید داشتماااا. دقیقن سه بار رفتم و اومدم تا خریدام تموم شد. اول رفدم دو کوچه بالاتر یه سری سبزیجات و موز گرفتم و دستام پر شد و برگشتم. بعد رفدم دو کوچه پایین تر و نون خریدم و خریدامو از سوپریه اغ رضا کردم و برگشتم دو باره خونه و اونا رو گذاشتم تو واحد و بار اخر رفدم سمت انقلاب و کنگر خریدم و چاغاله و برگشتنی هم لوبیا سبز که از قلم افتاده بود و گوشت چرخی و گوشت خورشتی. داشتم که از عمو سوپریه لوبیا سبز میخریدم یه شاگرد مو فرفری داره که اومد کمکم کنه لوبیا سبزا رو بریزم تو کیسه! خو دستام پر بود. ازش که تشکر کردم با یه لحنی گف خااااهش می کنم خاااااااانووووووووووووم ینی همینم مونده که شاگرده موفرفریه عمو سبزی فروش دل در گرو عشقه من بسپاره  اینم از این!

دقیقن پروسه خریدم دو ساعت طول کشید و نزدیک 200 تومن اینا خریدام شد! اومدم تو خونه و مشغول جابجایی و تمیز کردناشون شدم. سبزی قرمه که خریده بودم رو گذاشتم تفت بخوره با روغن زیتون. کمتر از 1 و نیم کیلو رو نامرد نمیفروخت. دیه مجبور شدم 1ونیم کیلو بخرم و بقیشو فریز کنم. سبزی که تفت خورد گوشت و پیازم تو یه قابلمه دیه تفت دادم. گوشته چرخی رو هم فریز کردم گذاشتم تو یخچال.  کنگرای تیغ تیغی رو هم پاک کردم و شستم. گوجه و خیار و لیمو رو هم شسستم و گذاشتم ابش بره. توت فرنگی و دو تا دونه انبه رو هم همچنین. توت و انبه خریده بودم براشون دسر بدرستم. برنامه غذایی برا دو روزشون نوشته بودم از قبل  سه شمبه ظهر خورش کنگر،  سه شمبه شب صرفا دسر و میوه، چارشمبه ظهر خورش چاغاله بادوم، چارشمبه شب کتلت. برا پنشمبه تو راهشونم ساندویچ کتلت دوباره. برا جمعه شام و در واقع سحریشون هم لوبیا پلو!

خلاصه که تا بخام هم خورش کنگر و هم چاغاله بادوم رو بار بزارم و خریدامو جابجا و شستشو کنم شد طرفای 4 و دیه نهارمو خوردم و خاستم یکم بخسبم که هیجان دیدار اجازه نداد و پاشدم به سابیدنه خونه. واه واه چقدم کثیف بود. اتاق و حالو جارو زدم و سرامیک لختا رو دسمال کشوندم و دسشوری رو سابیدم و اشپزخونه رو شستم و پریدم حموم و چن تیکه لباس و دسمالا رو شستم و خودمو شستم و 11 و نیم اینا با تنی خسته و رنجور بیرون بودم! همه اینا در حالی بود که دو تا قابلمه خورشت داشتن در حرارته بسیور ملایم قل قل میکردن.

دیه از خستگی رو پا بند نبودم! یکم توی تلگرام چرخیدم و طرفای 1 خابیدم و زیر اجاقم گذاشتم روشن بمونه. بطور خودجوش 4 بلند شدم دیدم خورش چاغالم حسسسابی جا افتاده و کارش تمومه . زیرشو خاموشیدم ولی خورش کنگر موند. خابیدم تا یه رب به شیش که باز خودجوش پاشیدم نماز صبحمو خوندم و برا کب کبی ها دون ریختم و زیر خورش کنگر رو هم که حسابی جا افتاده بود خاموشیدم! اصولا باس خاهری ها میرسیدن ولی قطارشون تاخیر داشت بیش از دو ساعت! دیه دوباره خابیدم تا هشت و بعد پاشدم و بساط صبونه رو چیدم و فک کنم نزدیک نه بود که زنگ درو زدن  خاهر جونیا اومدن بالا و نشستیم به صبونه خوری و بعدم تا بخان دوش بگیرن و یکم بحرفیم وخته نهار شد. منم تو این مدت برنج رو دم کردم و سالاد گرفتم و دیه بساط نهار رو هم خوردیم و یکم درازیدیم و پاشدیم اماده شیم بریم برج میلاد. کنسرت 9ونیم بود ولی ما میخاسیم قبلش بریم برجم ببینیم. پرسیده بودم برنامه دلفیناریوم برج رو از قبل باس رزرو میکردیم و متاسفانه برا سه شنبه جاخالی نداشتن. و لذا به همون سکوی دید باز قانع شدیم! اژانس گرفتم و رسیدیم و برج رو گشتیم و سکوی دید باز هم رفتیم و کلی هم عسک گرفتیم و خاهریا خیلی خوششون اومد. منم دفه اول بود برجو میگشتم. قبلنا فغط یه بار رفته بودم سکوی دید بازش اونم از طرف یه همایشی برده بودنمون.

رو بلیط نوشته بودن از یه ساعت قبل باس بیاین و دیه از هشت رفتیم که ببینیم سالن همایشهای برج میلاد کجاشه و پیداش کردیم و دم درش اغاهه گف برین نه بیاین. مام رفدیم دسشوری یافتیم تا خاهر وسطی کارشو بکنه و دیه تا برگشتیم نه بود و چقد هم اومده بودن. تا طرفای نه و نیم نشستیم کنار باغچش و بعد دیدیم عه صف بستن! پریدیم رفتیم تو صف و نزدیکای ده بود که رامون دادن تو.

تشنمون بود و رفتم اب معدنی گرفدم. یه چی بگم.مدیریت برج میلاد اصن خوب نیست. اولا تابلو راهنما و اینا اصلا درست و درمون نصب نکردن و هی باید بپرسی. تازه کسی هم زیاد نیس که بخای بپرسی. داخل سالن همایشهاشم که یه گوشش برا فروش اب و نوشیدنی و بیسکوییت و اینا بود....اب معدنی ها گرمه گرم! ینی مجبور شدیم بخریم چون تشنمون بود! بیسکوییتا و شکلاتا هم همش غیر وطنی و گرون! خلاصه تا بریم داخل سالن کنسرت دیگه ده بود فک کنم. اغا ما جزو نفرات اولی بودیم که وارد شدیم و انقد حس خوبی داشت ورودمون به سالن و پیدا کردنه صندلیامون  ندیده هم خودتی!  حدود یه نیمساعتی هم منتظر موندیم تا همه بشینن و کنسرت شرو شه.  شروعش خیلی باحال و هیجانی بود و درومب درومب شرو شد بلخره و فریدون جون اومد و همه جیغ و دس و هورا و من و خواهریا هم فغط کف میزدیم عینه این بچه مثبتا  هر چن دقه یه بار نیگا بهشون مینداختم میدیدم محو شدن و دارن لذت میبرن و خوشال میشدم که این برنامه رو جور کردم. از اونجایی که ما ها اب هم بخوریم باس وسطش یه جر و بحثی داشته باشیم و لذا اینا هی میگفدن فیلم بگیر فیلم بگیر و منم هی میگفدم بزارین لذت ببریم فیلم برا چیمونه و اینا ولی با همه این ها نه تا دونه فیلم گرفدم و اخرش دیه پیام داد که حافظه پره!

خلاصه که خیلی خوش گذشت و یادم نی ولی فک کنم 12 اینا بود که اخرین اهنگش که گل هیاهو بود رو خوند و بای بای کرد و رفت. من از روزای قبل به این فک بودم که خوب میشه اگه بتونیم یه عسک بگیریم باهاش. خاهر وسطی هم همون روز بهم گف که عایا میشه عسکید. دیه منم گفدم تلاشمو میکنم که بشه. داشتیم که از سالن میرفتیم بیرون به یه پسری که از مراقبا بود گفدم میشه عکسید. پسره قیافه جدی داش ولی ازین عقده ایها نبود. گف برین فلان درب ممکنه شاااید یه درصد بزارن برین پیشش. رفدیم و یه مرتیکه کچله بیخاصیت که اتفاقن قیافه مهربونی هم داش اجازه نداد و گف اصن امکانش نیس  ولی من بازم ناامید نشدم و ایبار از یکی از نیرو حراستیها که دم درب خروج بود پرسیدم و اونم خدا خیرش بده گف برین پارکینگ. با اسانسور برین و طبقه منفی 3 رو بزنین! شایدم منفی 1! همزمان یه خونواده هم که یه پسری با بلوز زرد همراهشون بود از اغا حراستیه مث ما راهنمایی خاستن و من فمیدم اینام میخان بعکسن. از دخدره هم که پرسیدم گف عاره میخایم بعکسیم باهاش. دیه منم به خاهریا گفدم از اینا جدا نشیم تا به نیته پلیدمون برسیم! خیلی خنده دار بود چسپیدیم به اینا و رفتیم تا پایین و دم پارکینگ.

اونجام پسر پیرن زرده از یکی از حراستیا پرسید و اون عقده ای هم گف الان دارن شام میخورن و تا 1ونیم زودتر نمیان پایین. حالا ساعتمون 12 و ربع اینا بود. ولی جلو تر از یه حراستیه مهربون دیه که پرسیدیم گف فک کنم تا نیمساعت شامشو بخوره و بیاد و ماشینشم سفیده شاسی بلنده و اشاره کرد و  گف از همین مسیر هم رد میشه و ممکنه براتون نگه داره  دیه مام وایسییدیم!  من و خاهریا دمه دره پارکینگ بودیم و اون خانواده پسر بلیز زرده هم ده قدم جلوتر. یه نیمساعتی گذشت و یهو خاهرم گف عهههه این نبود رد شد؟!  دیدم ماشینه جلوتر نیگه داش و پسر بلوز زرده داره باهاش میحرفه و ماشینه سواری بود و یکی از بادیگارداش رانندش بود. من دوئیدم رفدم سمت دربی که اسرایی توش نشسه بود ولی نتونستم باهاش بحرفم! ینی یه دخدره ای داشت ابراز محبت و اینا میکرد بهش با هیجانات و اسرایی هم محو همون شده بود و صدای منو اصن نشنید تا بخاد نیگام کنه خب منم روم نمیشد اونجوری جلب توجه کنم! دیگه نمیدونم که چی شد و نشد خلاصه دیدیم به رانندش گف بزن کنار و پیاده شد و یه بیست نفر اینا هجوم بردیم که باهاش بعکسیم. خب شبم بود و همه هم هل میکردن که بعکسن باهاش. دیه منم گوشیمو دادم دسته خاهر بزرگه و گفدم اول از من و خاهری بعکسه بعد جامونو عوض میکنیم. و در اینجا دومین دسته گله عکاسیه بنده رقم خورد (قضیه دفاعو که یادتونه؟!) بعله! اولش که یادم رف چون شبه باس فلاشو روشن کنم! خلاصه اون وسطا من و خاهر وسطی وایسادیم و بزرگه چنتا عکسید و بعد من سریع جامو با خاهر بزرگه که عکاس بود عوض کردم و اینبار من از اونا عکسیدم و اومدیم کنار. بعد این جماعت که عسک میگرفدن من دیدم دوربینشون هی فلاش میزنه و با خودم گفدم کاش منم فلاش دوربینمو روشن میکردم! بعدش عینه خنگا گفدم من که بلدش نیسم!( در حالیکه صبحش بعد صوبت با الف یادم اومد فلاشش کجاشه و قبلنم خودم میدونستم!) خلاصه که عسکا یکم تاریک افتادن و بنظرم با فلاش خیلی خیلی بهتر میشد. ولی مهم نیس با این فکر خودمو اروم کردم که بازم میایم کنسرتشو و بازم فرصت عکس گیری هس. البته عکسام زیاد ضایع نیستن و قابل قبولن! اینم از این

اغا ما رفتیم از تاکسی رانیه برج ماشین بگیریم و برگردیم. یک شب بود. من از کجا باس میدونستم عاخه! چی رو؟ اینکه قراره 50 تومن ازمون بگیره یارو! واااااااااااااااااای. ینی کفم برید! ماشینه ازین 200 ملیون تومن به بالا بود و کولرشم برامون زد و بصورتی شکیل و باکلاس رسیدیم دمه خونه و 50 چوق پیاده شدیم !!! دفه دیگه اون ورا اگه رفتیم باس یه فکری به حال برگشت بکنم!

.

شبش تا دوش بگیرن و دسر ( مخلوط بستنی و کیک و عنبه و موز و توت فرنگی) رو بخوریم و بخابیم شد نزدیک سه و صبح نه پاشدیم و صبونه رو زدیم و رفدیم سپهسالار برا خرید کفش و خرید کردیم و برگشتیم و نهار خورش چاغاله رو زدیم و نیم ساعتی درازیدیم و دوباره حاضر شدیم و رفتیم سمت میدون ولیعصر برا یه سری خرید دیه. شبم زود برشون گردوندم و شامشونو دادم و خودم خسبیدم و اونام یکی یکی دوشاشونو گرفدن و خسبیدن.

صبح پنشمبه هم برا ساعت 10 بلیط اتوبوس داشتن واسه شمال. صبونشونو دادم و اژانس گرفتم و فرستادمشون برن  و چنان ان تایم فرستادمشون که یه ساعت قبل حرکته اتوبوس توی ترمینال بودن  برا اینا که دقیقه نودی هستن و سابقه جا موندن از حرکت رو هم دارن این یه رکورده قابل توجه بود!  خودمم پاشدم و خونه رو دوباره تمیس کردم. عینه بچه ها میمونن خونه کلی کثیف شده بود در عرض دو روز ! تا 12 مشغول بودم و بعدم حمومیدم و نهار خوریدم و یکم خابیدم. خدا رحم کرد 4 و نیم بیداریدم اتومات! چون قرار بود برم خرید خوشمزه جات دیابتی برای پاپی! زنگیدم به فروشگاهه ببینم تا کی هستن که پسره گف پنشمبه ها تا شیش هسیم و جمعه ها هم تعطیلیم. سریع اماده شدم و فشنگی یه ماشین گرفدم و رفدم در عرض ده مین همه سفارشات پاپی رو خریدم و با همون ماشین برگشتم خونه. شش خونه بودم!

لوبیا سبزا رو اب پز کردم که اماده باشه برا امروز و امروزم که 5و نیم صب پاشیدم و نمازیدم و برنج خیسوندم و دوباره خابیدم تا 9 و بعدم صبونه و مایع لوبیا پلو رو درست کردم . فقط مونده دم انداختنش با برنج.

یه ظرف از هر کدوم از خورشت چاغاله و خورش کنگر رو فریز کردم برا مامی + خریدای پاپی + لوبیا پلو برا شام و سحریه خاهریا + یکم خوراکی دیگه قراره عصری براشون ببرم ایستگاه و اونام از اون ور میرسن از شمال و دیه همونجا خدافظی میکنیم تااااا انشالا اواخر خرداد. وفات حضرت علی خاهری هر سال شله زرد میپزه و منم هر سال هر جا باشم خودمو بهش میرسونم برا کمک . خدا بخاد امسالم میرم ولایت برا ده روز اخر ماه رمضون یا حداقل برا همون چند شب قدر.

.

از فردا رمضونه. پارسال به خاطر نیتی که کردم و از خدا چیزی خاستم همه رمضونو روزه گرفتم. درسته سخت بود ولی خیلی حس خوبی برام به همراه داشت. امسالم به نیت درست شدنه کارم و انگیزه گرفتنه دوبارم برا پیش بردنه کارام روزه خواهم گرفت. البته که وظیفمه روزه بگیرم ولی از خدا میخام که تو این موارد دستمو بگیره. بچه ها بیاین تو ساعات سحری و افطاری برای هم دعا کنیم. دعا کنیم که دلامون آروم باشن و اراده تلاشمون بیشتر بشه . دعا کنیم که حالمون خوب باشه و خوب تر بشه. دعا کنیم خدا کمکمون کنه که با سختی هامون راحت تر کنار بیایم و صبر و تحمل و حوصلمون بیشتر بشه. دعا کنیم خدا کمکمون کنه که ادمای بهتری باشیم و راضی یه غم و غصه کسی نشیم خدای نکرده . انرژی مثبت دادن به اطرافیان و شاد کردن دلشون _ در درجه اول اعضای خونوادمون و در درجه بعدی دوستان و اطرافیانمون و در درجه بعدترش حتی غریبه ها! _ خیلی برکت به زندگیه ادم میاره و موجباته ارامش روحی و روانی ادمو فراهم میکنه. دیدم که میگم...خدا کمکمون کنه که این ماه شروعی باشه برا بهتر شدنمون تااا رمضونه سال بعد.

.

دیروز این موقه احساساته منفی بهم هجوم اورده بودد و احساسه پوچی و بیفایدگی و دست و پا چلفتگی و انسانه بد بودن بر من عارض شده بود! نمیدونم چرا این فکرا زیاد به سراغم میان ! ایشالا با شروعه ماه رمضون و به برکته این ماه این حالتها هم در من از بین بره! لازمش اینه که اکتیویتیه بیشتری داشه باشم. من وقتی از خودم ناراضی باشم این حالات بهم دست میده! ایشالا با انرژی بیشتری از این به بعد کارامو انجام میدم تا رضایت از خودم هم بالاتر بره و در کنارش به تفریحات و انرژی مثبت دادن به خونواده و دوستان هم باس فک کنم. راستش چند ماهیه که از دوست جماعت بریدم. منظورم دوستای دنیای واقعیه. احساس میکنم ازم دلخورن. خدا کمکم کنه که بتونم دوباره دلشونو بدست بیارم...خدایا به امیده خودت.....

.

.

بهار نوشت: برا هر کسی ممکنه پیش بیاد عسیسم. از خستگیته ... راسی چه اسمت خوشگله

زهرا نوشت: دیروز پستتو خوندم و برا مادر عزیزت که الان در آرامشه فاتحه هم فرستادم.. خدا مادرتو بیامرزه و همه رفتگان رو

نظرات 4 + ارسال نظر
ناهید شنبه 6 خرداد 1396 ساعت 11:02

التماس دعا

محتاجیم به دعا

آفرین جمعه 5 خرداد 1396 ساعت 20:51

سلام ملی جونم. خوندمت عزیزم؛ بسیار هم عالی.
قبل ازینکه شُرو ب خوندن پست کنم، دیدم اندازشو، ذوق کردم و گفتم ایول چ پست کُپُل و بزرگی؛ در همین راستا وظیفه ی خودم میدونم ک ازت تشکر کنم بخاطر اینهمه تایپ و نگارش و بگم دست و پنجت درد نکنه

سلام عزیزمقربونت برم که ماهی لطف میکنی میخونیم

بهار جمعه 5 خرداد 1396 ساعت 16:38 http://likespring.blogsky.com

چقدر خووووووووب که رفتید کنسرت...فریدون اسرایی عشقه...خیلی دوسش دارم...خاطره هر جا که میری به یاد من باش...کنار هر شقایقی هر جا که دیدی عاشقی به یاد من باش...
خیلی کار خوبی کردی خواهرا رو بردی خوشگذرونی...همیشه خوش باشید.
خدا ان شاالله کمک کنه امسال روزه دار واقعی باشیم...برای هم دعا کنیم ان شاالله که مستجاب میشه...
من دعا میکنم به اون بهترینی که لایقشی برسی...چه در زمینه زندگی چه شغل

اوهوم دوسش میدارم جا شما هم خالی بود عاره خداییش بیشتر از این بابت خوشالم که مسبب شادیشون شدم ایشالا ایشالا عزیزم مرسی ازت. منم برا تو دعا میکنم که صلاحت با خواسته دلت در هر زمینه ای یکی باشه

تارا جمعه 5 خرداد 1396 ساعت 13:44

خوشحالم با تلاش مضاعف بالاخره به خواسته ات رسیدی و عکس گرفتی. اینقدر خورشت چاغاله گفتی که آب از لب و لوچه من گشنه راه افتاد

عااااره خوب شد وگرنه تو دلم میموند عسیسم خو اگه تو شهرتون هس بگیر درست کن تا تموم نشده . اگرم تموم شده که ایشالا سال بعد. من خودم کنگر رو بیشتر دوس میدارم از خورشتای بهاری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد