ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

چ کنم چیکار کنم؟!!

سلام بچه ها جون

خوبین خوشین سلامتین؟

با تعطیلات چ میکنین؟

من که دیروز طرفای 4 عصر از دان زدم بیرون و بزرگه بیرون بود و گفدم بیاد دمبالم چون در حال غش بودم و هیچی انرژی نداشتم. دیه اومدیم خونه و من دوش گرفتم و بزرگه هم رف که برنج و بقیه خریداشو برا نذره شله زرده بیست و یکم بخره. امسال برخلاف 7-8 سال گذشته خودمون نمیپزیم و وسایلو میدیم تو همون امازاده خودشون بپزن. خودمونم میریم بالاسره دیگ  و هم میزنیم . دیه خوابیدم تا هشت و بعدم بیداریدم و هنوز بزرگه نرسیده بود خونه و تا من افطار عاماده کنم اونم با حلیم خوشمزه رسید. افطاریدیم و من بی اعصاب بودم و خسسه! اولش رفدم درازیدم رو تخت که بگیرم بخابم ولی یهو یه انرژی بر من وارد شد!! دیه پاشدم و وضوییدم و اومدم جوشن کبیرو رو گوشیم پخش کردم و گوشیدمش. بزرگه هم رو تختش خواب رفته بود. طفلک نتونس شب زنده داری کنه چون عصرش نخابیده بود و خلی خسته بود. موقعه روزه داری اگر عصر هم ادم نخابه بعد از افطار واقعن به حالته غش میوفته! ما که اینطوریم!

خلاصه تا ساعت دو و نیم  جوشن کبیر گوشیدم و چن رکعت هم نمازیدم و شماهارم دعا کردم. ساعتو برا سحر میکوکم رو 3وربع. دیه گرفتم خوابیدم و جوشن هم یه نیمساعتش مونده بود که تموم شه و دیه خاموشش نکردم . ساعت فک کنم سه و ده مین بود که با صدای حمید هیراد پاشیدم جوشن تمومیده بود و حمید هیراد پشت بندش داش میخوند ! دیه پاشدم و سحری رو عاماده کردم و خوردیم و نماز صبحم خوندیم و من یکی خوابیدم تا 12 ظهر! عای چسپیییید! 

بعدشم پاشدم و من نمیدونم چه اتفاغی اوفتاده و چه بر سره من اومده که اصن وقتم برکت نداره! نمیدونم تخصیره اینستاس یا تخصیره چی چیه! از صب فقط یه فرم پرکردم و برخی ایتمهای رزومم رو باس توش میگنجوندم که گنجوندم و همین! طرفای 4 عصر بود که دیدم خاله پری اومده و تا خودمو جم کنم و یه چیزی بخورم و بنوشم و بخابم و پاشم دوباره شد ساعت 8 عصر! افطاریه بزرگه رو عاماده کردم و تا دوره هم یه چی بخوریم و حف بزنیم و من این چن خط رو براتون بنبیسم شد الان! اصن زمان داره میدوئه! داره پیتیکو پیتیکو عینهو اسبه عابی هم میدوئه! لامصب! من نمیدونم چ کنم!!؟ کلی کار دارم و نمیرسم به هیش کدوم! امروز غیر تکمیله اون فرمه بیست تا هم سوال زبان حل کردم همین! امیدوارم فردا روز پربرکت تری باشه از لحاظ کاری...اونقدنه کار دارم که نگو :/

.

خب من الان از سیزده بدر به این ور فقط سه روز اینا تو خونه پاپی بودم و همش اینجا بودم. اعصاب ندارم برم اون ور و کثیف کاریای وسطی رو تحمل کنم. این ور راحت ترم چون بزرگه هس و ازش انرژی مثبت میگیرم. ولی یه جورایی وسطی رو انگار به باد فراموشی سپردم. جز وقتایی که خودش میزنگه و 99% مواقع هم البته یه کاریشو میخاد براش را بندازم که میزنگه! 

یادمه پارسال بزرگه میگف تو هر سال میای کمک من که نذری بپزونیم. اگه نباشی چ کنم و این حرفا. خب امسال کلیدش زده شد! خیلی راحت وسایلو داد تو همون امامزاده براش بپزونن و دیه کمک و اینا هم نمیخاد! منم اگر زمانی نبودم اینجا حالا به هر دلیلی ( یا تهران باشم یا برم پست داک یا با عزی جون یا همون عزراییل جون همسفر بشم!!) دیه دلم نمیسوزه که نیسم کنارش. واللا دیگه!

.

هفته پیش پنشمبه که میشد دهم خرداد یه پرزنت داتم. همه معاونتای دان رو دعوت کردیم با کارشناساشون و من اون برنامه ای که میخام با who شرو کنم و معرفی کردم. همه خیلی خوششون اومده بود و البته که یکی از معاونتا با کارشناساش قشنگ مشخص بود که عومدن نذارن برنامه رو شرو کنیم و برا ممانعت اومده بودن که من تونستم پاسخ همه سوالا و انتقاداتشونو با احترام بدم. یکی از معاونتای دیگه دان که من این پروژه رو قراره با اونا پیش ببرم میگف به بهترین شکل ممکن جلسه رو اداره کردم و عالی بوده نوع صحبتا و برخوردم با مخالفا...خب خدا رو شکر دیه! خدا خودش کمک کنه بقیه مراحل رو هم پیش ببرم. البته که یه طرح بلند مدته و قطعن به عمره من تو این دان قد نمیده ولی خب روزیم که بخام از اینجا برم قطعن واگذارش میکنم به  یه  ادمه مطمئن و متعهدکه ادامه بده کار رو.

.

احیا نوشت: دعا کنیم همو بچه ها جون...دعا کنیم برا سلامتیه هم...برا رضایت قلبیمون از زندگی و اوضاعمون ... برا سلامتی و شادیه دل عزیزانمون و برا عاقبت بخیریمون ...

دوس جون نوشت: پیامه خصوصیتو گرفتم و معلومه که یادم اومدت ...مرسی که هستی و میخونیم دوس جون