ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

بهارونه زمسدونونه

سلام

خوبین خوشین سلامتین؟

منم خوبم شکر! دیدین زمسدون اومده دوباره؟ زمستونه زمستونم نیستااا...یه بهاره سررررده! 

من همچنان تو خونه مامی به سر میبرم و از سیزده بدر به این ور فغط یه بار موفق شدم پاپی رو ببینم! یه خریدی باس برم برا خریدنه یه سری وسایل لازم برا خونه تکونیه خونه مامی ...بساط داریما! اون یکی خونه رو کردم دسته گل دادمش تحویله یه زلزله به نامه وسطی الانم نوبته این یکی خونس...کلا من زاده شدم برا حمالی مخصوصن وختی تو ولایت به سر میبرم.  طی و زمین شور و این چیا باس بخرم.

یحتمل نهم دارم میرم تهران برا جلسه پروژه بالی...خاک تو سرش که کاری برام نکرد! نجاتم نداد ! البته وظیفه ای هم نداشت در این زمینه! خلاصه که باس برم تهران و یحتمل دو سه روزی میمونم اونجا. چون یه پروژه ای میخام تعریف کنم تو ولایت. پروژه بزرگیه خود بخود و نیاز به کمک فنی دارم از وزارتخونه . این پروزه خیلی یهوویی ایدش به ذهنم رسید. از اونجایی که بیکار و بیعار نشوندنم تو یه اتاقه بی پنجره تو ستاده دانه ولایت بد نیس یکی دو تا کاره پژوهشی انجام بدم و البته که این پروژه بعلاوه پروژه بزرگتری که در واقع پیشنهاده استاد راهنمام بود کارای خیلی بزرگین اگه بتونم استارتشونو بزنم.

.

هفته پیش استاد راهنمام اومد و سه روز وخت گذاشت و مقالمو برام ریوایز کرد. البته خب ریوایز کرده بودم و اونم دوباره روش کار کرد و برای بار صدم بهم ثابت کرد که چقدر توانمند و باسواده. دیه بعدن ترش فک کنم چارشمبه بود که مقاله رو ریسبمیتش کردم و رف که بره ایشالا ببینیم نومه اکسپتش میاد یانه. تو همون اثنا به راهنمام گفتم که میخام فلون پروژه رو شرو کنم و اونم گف این به تنهایی ارزشی نداره برات و بیا در قالب یه پروژه بزرگتر انجام بده و  وختی بهش گفدم میخام از تو هم دعوت کنم که مشاور علمیه پروژه باشی بهم گف نمیتونه قانونن( چون خب تو یه سازمان بین المللی کار میکنه و اجازه نداره وارد کار با جای دیگه بشه) ولی راهنماییم کرد که چطور میتونم کار رو ببرم زیر نظر سازمانش . و خب اگه بشه خوب میشه و من میتونم یه پروژه بین المللی رو پیش ببرم! یا حداقل یه ارتباطاتی میتونم برقرار بکنم با سازمانه اوشون در جهت گرفتنه مشاوره ها برا پیشبرد پروژه ای که تریف میخام بکنم.

اولش که به رییسه دان گفتم زیاد استقبال نکرد و گف خیلی خیلی کاره سختیه ولی به محضی که اسمه راهنمامو اوردم و گفتم که چطور میتونیم از راهنماییهای سازمانه مربوطه کمک بگیریم گف برو روش کار کنن و ببینم چ میکنی! البته که من حتی یک درصد برا جلبه نظره رییسم این کارو نمیخام شرو کنم و فغط برا ارتباط گرفتن با اون سازمان و البته انجامه یه کاره مثبت برا شهرمه که حقوقی که میگیرم حرام نباشه! همین!

.

یه وبلاگی هس به نام انتخابهایم مرا به اینجا رساند که یه سیستم برنامه ریزیه خوبی رو پیاده کرده برا خودش. منم میخام یه همچی برنامه ای برا خودم بریزم . بنظرم خوب میتونه باشه. یکم کارام زیاده و منم نمیرسم به همشون (والبته یکمم تمبل شدم) ببینم میتونم با اون متد یکم بهبود بدم کارامو یا نه. عکسه برنامه ریزیمو براتون میزارم ک شمام ببینین.

.

امروز جلسه دومه کلاس زبانمه و تا جایی که میشد خوندم. میخام برا اوله تیر امتحان ایلس بدم ببینم چقدر میشه نمرم. خدا کنه بتونم 6ونیم بگیرم. خدا کنه! بستگی به خوندنم تو این دو ماه داره . هفته پیش هم به تیچرم گفتم و بهمون چنتا کتاب دیه معرفی کرد. این کتاب جدیدا تست امتحانای ایلس هستن در واقه و قرار بر این شد ازین ببعد سوالای امتحانی حل کنیم فغط. امیدوارم پیشرفت داشته باشم تو این دو ماهه اینده. تو مهارتهای ریدینگ و لیسینینگ یه تست که حل کردم فقط نصف سوالا رو تونستم درست جواب بدم در زمانه تعیین شده. باید بهتر بشم.

.

دیدین همه پیشی خانوما حامله عن فصله بچه بیارونشونه! غذا گرفتم که هر جا دیدم بدمشون. غذا گربه هم سی درصد گرون تر شده! فک کن! شمام دیدینشون بهشون برسین لدفن. گناااا دارن نی نی تو دلشونه

.

بهتون گفتم از وختی اومدم اینجا دو تا خاستگار برام اومده؟! خخخخخخخ اولیش یه پیرزنه بود اومده بود دمباله دختر برا پسرش. اومد تو اتاق از هم اتاقیم پرسید اینجا دخدر نشونه من دادن! خلاصش این بود که بهش گفتم من شوهر نمیخام بکنم و ردش کردم رف. دومی هم دیروز بود که همکارم یه دامپزشک بهم پیشنهاد داد! به اونم همون حرفو زدم و گفدم برنامه هام طوری نیس که با ازدواج جور در بیاد. گفدم دوس ندارم مادر بشم و فعلا  دلم زندگیه مجردی میخاد. در مورد برنامه هامم هرگز بهش چیزی نخاهم گف. مطمئنم ازم خاهد پرسید! چون کونجه کاو تشیف داره!!

.

هر روز و هر روز به رفتن فک میکنم...میخام انقد فک کنم که برام تبدیل شه به یه هدف و یه چیزی که خیلی دلم میخاد! تبدیل بشه به یه اتفاقی که انگار از اولشم خیلی دلم میخاست که بیوفته! نمیدونم این حس و این کشش به رفتن و نموندن یه جا از کجا افتاده تو جونه من. انگار من همیشه باس مسافری زندگی کنم. دیدین که از شهریور تا بهمن فقط عینه عادم تو خونه بودم و البته اونم هر روز دلم پر غصه بود. از بهمن تا اخره اسفندم که اولای کارم بود و تا بخام اداپته بشم با محیطی که ازش نفرت دارم  یکی دو کیلو وزن کم کردم ! اخره اسفندم که اون بلا سرمون اومد و من دوباره تبدیل شدم به دخدری که چارتا بلوز گذاشته تو کولش و رو لحافه عاریه ای مامی میخابه و یه پتو رو شریکی با خاهرش میکشه روش! ظاهرن این سرنوشته منه که همیشه موقتی زندگی کنم ! تو جایی که میدونم قراره ازش برم و با چنتا چمه دون! شایدم کلا زندگی همینه! یا شایدم اصن همینطوری بهتره و بند شدن یه جا ادمو بپوسونه و جاری بودن بهتر باشه!! هی جاری بشی هی بری....تا میرسی دوباره برنامه بچینی بری و ....همینطور الی اخر...

.

خو دیه برم من....دلم یهو قرمه سبزی خاست! یادم بمونه عصری به عمو سبزی فروش سفارشه سبزیه قرمه سبزیه پاک کرده بدم و فردا ازش بگیرم و برا پس فردا قرمه سبزی بار بزارم....اووووووه کو تا پس فردا!

نظرات 6 + ارسال نظر
Lady جمعه 7 اردیبهشت 1397 ساعت 16:07

سلام
چقدر دلم بدات تنگ شده بود
چقدر نیستی و کم پست میزای
معلومه حسابی مشغولی
جاری بودن و یکجا نبودن رو دوست دارم
ملی پرانرژی خودمونی

سلام لیدی جون
منم دلم میخاد زندگیم نظم بگیره و بیام مث قدیما هر روز اینجا بنبیسم
مرسی که به یادمی

حیران سه‌شنبه 4 اردیبهشت 1397 ساعت 01:48 http://www.heirantar.blogsky.com

خوبه که
مسافر بودن...

بدیش اینه که تا میای عادت کنی باس دل بکنی

آفرین چهارشنبه 29 فروردین 1397 ساعت 16:23

سلام گلمـــ
خدا قوت واقعاـــ
مرتب پیگیرتم و مدام میخونمت؛ درسته کم نظر میزارم ولی هستم بات؛ همیشهـــ
پویا و پیروز باشی دوستمــ

سلام افرین جون
مرسی ب یادمی منم ب یادتونم همیشه

مرغ آمین سه‌شنبه 28 فروردین 1397 ساعت 11:59

ایشالا اکسپتنس مقاله ات زودتر بیااد ملی جون

مرسی آمین

ملیله دوشنبه 27 فروردین 1397 ساعت 17:50

من چی بگم غیر از اینکه موفق باشی
من آدم بسیار فراموش کاری هستم الان که اومدم پیام بدم یاد قرص افتادم اصلا اینقدر قرصش معمولیه که اگه از داروخونه بپرسی بهت میگن .

ممنونم ملیله جون بابا خودتو اذیت نکن. همین داروهایی هم ک دکترا دادن رو به زور میدیم به خوردش مرسی از محبتت

زهرآ دوشنبه 27 فروردین 1397 ساعت 14:43

سلام. خیلی دیر آمدم کامنت بذارم[خجالت] سال نوت با این همه تاخیر مبارک باشه. ایشالا سالی سرشار از سلامتی و شادی در کنار خانواده داشته باشی و به آرزوهای ریز و درشتت برسی[قلب]
ملی جون ایشالا مامانت هر زودتر روی پای خودشون بیان و شماها کمتر نگران و درگیرشون باشید

خواهر وسطی شما معادل خواهرک منه، یعنی اعصابم ته کشیده

آفرین خانوم دکتر که بفکر حلال بودن درآمدتی و انشاالله پروژه های بزرگ و بزرگتر را بتونی انجام بدی و اسمت جهانی و بین المللی معروف بشه

سلام زهرا. کلی بهت سر میزنم همیشه. کاش بیای و آپ کنی وبلاگتو. دلم برات تنگیده بود..ممنونم سال نو برای تو هم پر از شادی و شور و عشق باشه الاهی مامانمم داره لاکپشتی خوب میشه...اه اه دلم از دسته وسطی خونه
عاره دیه حلال باشه ممنونم از ارزوهای خوبی که برام کردی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد