ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 269 .... اسباب کشی از تهران به ولایت به روایت تصویر

سلام مجدد!

دوشمبه تهران بودم صبحش و بعده حموم یکم خابیدم. شب قبلش تو قطار کلی دود خورده بودم طوریکه گلاب به روتون وختی فین میکردم کلی سیاهی از مماخم میزد بیرون! اولین باری بود که میرسیدم خونه و بدونه تمیس کردنه خونم پریدم حموم برا دوش گرفتن :(

خابیدم و نه اینا پاشدم  و رفتم سراغه کارتن . سوپریا هیشکدوم کارتن نداشتن و مجبور شدم برگردم خونه و بشینم منتظر تا ظهر بشه و بخان کارتن بیارن. البته دو تا کارتن گیرم اومد و فعلا با جم کردنه کمدم که شامل کتابام بود شرو کردم. نزدیکه ظهر زنگیدم صابخونم که جواب نداد و بعد نیمساعت دیدم زنگه درو میزنن. اف اف رو جواب دادم  و دیدم صابخونس! چادر نمازمو سر کردم و درو واز کردم و صابخونم گف بیام تو...گفدم بله بفرمایین! فک کنم اومده بود خونه رو دید بزنه که خرابی چیزی نداشته باشه! خلاصه که بعده رفتنش رفتم بازم کارتن گرفتم از سوپریا. تا شب مشغوله جم کردنه وسیله هام بودم و نصفه بیشتره کارام انجام شد.

تصمیم گرفته بودم صبحش که سه شمبه بود برم یافت اباد برا خرید کاناپه های تخت شو. صبح سه شمبه پاشدم و دوباره با موسسه باربری صوبت کردم و گفتم نیسانو برا فردا که چارشمبه بود هماهنگ کنن و دویست تومنشونم کارت به کارت کردم.  و راه افتادم سمت یافت اباد. فک کنم طرفای 11 اینا یافت اباد بودم و چنتا پاساژ رو گشتم و اخرش گشنم شد و رفتم برا نهار. رستوران هانی تو بازار مبل شماره 3. اینم نهارم:

نصف ماکارونی و نصفه ته چین رو هم کشیدم تو یه بار مصرف که شب بخورم و رفتم و خریدامو کردم و پنج و شیش اینا تو خونه بودم. تا شبش همه وسیله ها رو جم کردم و کارتن کردم و گونی کردم و ... فقط موند موکتو جم کنم و فرشا رو جم کنم :

.

یخچالم که صبح قبل رفتن از برق کشیده بودم :

.

نصاب بخاری دو سال پیش بهم گفته بود که موقه اسباب کشی هیزمای بخاریتو دربیار که شیششو نشکونه موقع تکون تکون خوردن. اچاره مناسب نداشتم و با بدبختی شیشه هه رو جابجا کردم و هیزما ر دراوردم و روزنامه پیچ کردم و گذاشتم تو کارتن:

.

صبح چارشمبه ساعت شش و نیم بیداریدم و فرشا رو جم کردم و بردم تو هال . یه تشک فقط گذاشتم بمونه و یه پتو بهاری. دره اتاقم قفل کردم که با کفشاشون کارگرا یه وخ نرن تو اتاخ. موکتم جم کردم و نشستم رو اپن یه نبات داغ خوردم با کمی نون زنجبیلی که از ولایت برده بودم و منتظر که وانتیه بیاد:


وسایله روی اوپن رو با اون کتری برقی نگه داشتم که خودم با قطار ببرم ولایت. اینام فرشای جم شده:

و وسایله جم شده:

.

کارگرا زودتر اومدن و منتظر نشستن تو کوچه تا راننده بیاد و نه و نیم اینا بود که راننده هم اومد و وسایلمو عرض جیک ثانیه بار زدن. از ماشینه عکسیدم که شمارشو داشته باشم و حتی عسکه راننده رو هم یواشکی از پنجره راه پله ها گرفتم! باهاشونم حساب کردم و اومدم بالا:

.

این بود خونه خالیه من که قرار بود از اینجا شرو کنم پیشرفتمو و به اونچه که در ارزوهام بود برسم :

 و اینم اتاغ خابم که شب سه شمبه و چارشمبه توش خابیدم:

.

چارشمبه صب بعده رفتنه وسایلم اماده شدم و رفتم ارایشگاه و از همونجا براتون پست گذاشتم و سر راه هم برگشتنی یه لوازم منزل فروشی کشفیدم و با خودم قرار گذاشتم که پنشمبه بیام و ازینجا چنتا چیه خوشگل بگیرم. بعدم رفدم سیکا و نهار گرفدم:

این نهارای رنگی رنگی در واقع برا به دست اوردنه دله خودم بود! تنها دلخوشیم تو چن روزه گذشته همین دو تا نهار بودن! اون پاستاا الفردو خوده زهره مار بود و بیخود گرفدمش! با بدبختی خوردمش! نصف بیشترش موند که اوردم برا شامم خوردمش و دو تا اونیون رینگ و سه تا از نون سیرها رو هم گذاشتم تو جعبه باز برا وعده های بعدیم:

رینگا و نون سیرا ولی خداییش خوب بودن جاتون سبز!

برگشتم خونه و خابیدم تا 5 و بعدم پاشدم رفدم سپهسالار. کفش دیدم و کیف. یه جفت کفش ابی رنگ خریدم با یه دونه کیف رسمی برا محل کار. عسکاشونو ندارم. یه نوازنده هم نشسته بود گیتار میزد و اهنگه پیچکه خیاله ابی رو میخوند که به اونم یکم پول دادم و یه لیوان خاکشیر خنک خریدم و خوردم . هااا راستی با این پیشی هم اشنا شدم ولی متاسفانه خاکه شیر دوس نداشت. لنگ در هوا تو یکی از گلدونا خابیده بود :

قیافشو:

.

.

بعدم که از سره راه برا خالم یه جفت پاپوشه کاموایی خریدم و اومدم خونه و یکم گریستم و چای خوردم با گلابی  و بعدم پاستا:

.

بعدم که تا سه بیدار بودم و خابیدم تا 7ونیم صبح اینا. پاشدم و اخرین جم و جورا رو کردم و یه نبات داغ خوردم همراه با نون سیر و اونیون رینگ! . اشغالا رو بردم گذاشتم سر کوچه و یه یادداشت نوشتم برا هر کی بعده من میاد تو این خونه. خودکارمم پیدا نکردم و با خط لبم نوشتم! :

.

و خدافظی با کفدرا:

و رفدم سراغه همون مغازه لوازم خونه فروشی که دیروز دیده بودم و یه دس کارد و چنگال و یه ابپاش و دو تا ماگ ویه ست نمکپاش و جای ابلیمو خریدم. به وختش عسکاشو میزارم هنو درشون نیاوردم . اغاهه برام تو یه کارتن سفید همه رو جا داد و برگشتم خونه. سر راه هم از اغ رضا اخرین خریدمو که یه دلستره ساده بود خریدم و اومدم سر کشیدم:


.

وسایلامو بردم تو حیاط و اومدم بالا در رو قفل کردم و تمام!

.

رفتم سراغه بنگاهیه که دو کوچه بالاتره و پشته قراردادمو پشت نویسی کرد که این خانوم کلیدارو بمن امانت داده و من متعهدم که تا اخره شهریور خونه رو اجاره بدم و مالک بیاد و پول پیشه خانومو پس بدیم و قراردادو فسخ کنیم. کلید واحدو دادم و قرار شد برم اژانس بگیرم و وسایلمو از حیاط بردارم و بیام کلیده حیاطم بش بدم. چون فغط یه نسخه از کلید حیاط داشتم به اژانسیه گفدم بره یه کلیدسازی بیابیم و از روش بزنیم و بعد تحویله املاکیه بدیم.

دیگه کلیدو تحویل دادم و رفدم سراغه ایستگاه قطار و باربر گرفدم و وسایلمو برام گذاشت تو سالن انتظار و منتظر تا قطار ولایت بیاد. بعدم که باز باربر گرفدم و وسایلمو تا خوده کوپه برد و جاساز کرد و خودمم تا نشستم  چای ریختم و با بیسکوییت خوردم. تا هفت عصر اینام موزیک گوشیدم و یکم نشسته چرت زدم و بعدم رفدم رستورانه قطار و اینو سفارش دادم که یه چیزه افتضاحی بود ولی چون گشنم بود خوردمش! :

.

و همین!


اینم ازاین....خسته نباشم بیشتر از یه ساعته دارم میپستم! پووووف .... شمام خسته نباشین از دیدنه عسکای مزخرفه من :))) برین به کاراتون برسین دیه ....شبتون خوش :****

نظرات 13 + ارسال نظر
مرغ آمین سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 12:11

کجایی ملی جون بیا بنویس دیگه!

سعی میکنم بنویسم امین جون چشم

ندا سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 01:40

راستی شالتو ار انارگل خریدی؟ من این طرح رو انارگل شیراز دیدم دو رویه بود برای پاییز میخوام برم بخرم زرشکیشو

عااااره انار گل دقت نکردم دو رویه هس یا نه! فک کنم هس... برا پاییزه شیراز عاره خوبه جنسش... زرشکیشم غشنگه... کلن رنگای غشنگی داره... پیشاپیش موبارکه

تارا سه‌شنبه 21 شهریور 1396 ساعت 00:36

ملی شما هم‌مثل ایوا مهربونی .علاقمند به حیواناتی .امیدوارم خدا در همه کارها و خواسته هات موفقت کنه .غذاها دلمو بردن .

تارا جونم مهربون کدومه من وظیفمو انجام میدم ایوا کیه؟ قوبونت برم ایشالا شمام ب هر چی میخای برسی و هر روزت خوشتر از دیروزت باشه عوخی

بهار دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 23:36 http://likespring.blogsky.com

وااااااااااااااااااای ملییییییییییییییی اصلا فکرشم نمیکردم این شکلی باشی...اصلا یه مدل دیگه تصورت کرده بودم.یه دختر با یه صورت گرد و تپل..کلا به سبک نوشتارت این قیافه نمیخوره.این قیافه مال همونیه که واقعا هستی.یعنی خانوم دکتر با کلاس.ولی این شکلی که واسه ما مینویسی بهت صورت گردالی میخورهیعنی استدلالم تو حلقممممم
معلومه خیلی نازی...خدا حفظت کنه برامون و براشون.
کیف کردم با عکسات.پست عکسی میدوستم
مرسی که برامون این همه وقت گذاشتی و نوشتی.جیگرم حال اومد.
تویی که من میشناسمت حتی تو یه دانشگاه کوچیک هم میترکونی.جوری که شاید بعدها اونایی که نخواستنت به چیز خوری بیوفتن.
راستییییییی از الان گفته باشم به دانشجوهات نمره ندیااااااااااا...ایششششش پدرمون دراومد درس خوندیم.
آیکن بهار موزمار

قبلا صورت گرد و توپول داشتم بهاربهدن ف لاخر شدم... از بهاره ٩٥ به این ور . قوبونت برم چشات نازه خداروشکر که کیف کردی خواهش میکنم غابل نداش... چی بگم بهار جونی... این جماعت اصن براشون مهم نیس یکی رو بگیرن که بدرد سیستم بخوره، مهم براشون اینه که کسی که میگیرن بدرد منافع شخصیه خودشون بخوره!!
نع من نمره بده نیسمباس درس بخونن ... ملی قانون مدار عسد

غنچه دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 12:11

سلام خانم دکتر
براتون آرزوی موفقیت می کنم. بهترین کارروکردی رفتی دانشگاه شهرتون. اگر جای دیگه جور شد می تونی انتقالی بگیری. حتما موفق می شی. چون متعهدی شما. نگران آینده نباش.

سلام غنچه جون ممنونم از مهر و محبتت چی بگم... حتمن خیریتی هست... اینده هم ایشالا برا هممون روزای خوب در پیش داشته باشه... مرسی ازت غنچه جون

ندا دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 10:52

ملی جون چه خوشکلی نازی تو
خوشمان آمد
از برنامه ریزی هات و هدفمند بودنت خیلی خوشم میاد با آدمای هپلی اصلا حال نمیکنم
موفق باشی گلم

چشات ناز و خوشگله ندا جون عاره برنامه ریزیم خوبه قوبونت برم

هوراا خانم دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 02:34

سلام ملی جووون

وقتی وسایل جمع شده رو دیدم دلم گرفت یهوویی ان شاءالله روزهای بهتر بهتری پیش روت باشه.....درسته کامنت نمیذارم ولی تمام پستاتو ریز به ریز میخونم،ندیده به دلم نشستی

سلام هوررا خانوم جون عوهوم دیگه ببین خودم حالم چ بد بود ایشالا برا هممون روزای خوبی باشه نیمه دومه سال.. مرسی ک منو میخونی و ازت ممنونم قوبونت

س دوشنبه 20 شهریور 1396 ساعت 00:21

سلام خانم دکتر عزیز. مرسیییی بابت این پست مصور. زحمت کشیدین دستتون درد نکنه خانم دکتر خوشگل(ماشاءالله ) خیلی هم تر و تمیز و مرتب و با برنامه. خداییش کیف کردم. ماشاءالله شما همه چی تمومی.یک عالمه برات آرزوی موفقیت میکنم. ان شاءالله هر جا هستی خوش و سالم باشی

سلام سین جونم خاهش قابل نداش چشات خوشگله قطعن نه بابا منم گاهی بی برنامه ام مخصوصن وختی بی انگیزه ام، ولی انگیزه داشته باشم برنامه ریزیمم خوب میشه قربونت منم برا شما بهترینا رو از خدا میخام

مرغ آمین یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 09:37

سلام ملی جون عیدت مبارک عزیزم. چقدرم خونه زندگیت و وسایلات تر تمیز بودن ای جان! کاملا مشخصه خیلی با سلیقه ای. ایشالا روزای آینده اتفاقای خوب برات بیفته. عکس سانسوریت هم خیلی قشنگ بود معلومه که خوشگلی و مثل همه ترکها سفید پوست.

سلام آمین جون عید شمام موبارک عاره خو من یه موجوده وسواسیم قوبونه مهربونیت انشالا برا هممون روزای خوبی در پیش باشه چشات خوشگل دیده تازه خواهر وسطی بمن میگه تیره البته خب اون از من سفیدتره برا همین مرسی ازت

تارا یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 01:48

وای ملی من الان وبت رو باز کردم دیدم‌دوتا پست عکس دار گذاشتی خدا میدونه چقددددددددددر لذت بردم .از ذوقم گفتم اول عکسا رو ببینم بعد بخونم و بخاطر خستگی فردا نظر بزارم .چقدر ناز و خوشکلی .خیلی خوش بحالت . من خسته ام میخونم فردا کامنتای بعدی رومیزارم .البته الان همون فرداست منتهی دیر وقته چشام آلبالو گیلاس میچینه

عاخی خب خدا رو شکر که کیف کردی کاره خوبی کردی منم گاهی میخونم بعدن برمیگردم نظر میزارم... قوبونت برم نگاهت خوشگله امیدوارم خوابه خوبی کرده باشی

آفرین یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 01:30

سلام. همواره میخونمت. خیلی مرسی بابت اینهمه عکس و کلی زحمت. ولی این حس غمگُناکی ک هنوز تو خودت و پستات هست، آزارم میده ( ازین نظر ک ادم دوسنداره عزیزش ناراحت و غمگین باشه و غصه‌ش اونو هم غصه دار میکنه)

وای با عکس اخر، قدرت خلاقیت منو ب غلیان در اوردی، هی سعی میکنم مث جورچین تو ذهنم بچینم کامله چهره‌تو
مث همیشه با ارزوی رقم خوردنِ بهترین‌ها و مرسی ازینکه ک خوب *میــــــــشی*

سلام تو لطف داری ک همیشه میخونیم افرین جون خواهش میکنم عوهوم ولی خب دسته خودم نیس اصن... حالا بهتر میشم یکم دیگه ک بگذره عی بابا چهره من تعریفی هم نداره قوبونت برم که مهربونی و منم برات بهترینا رو میخام از خدا

سمیرا شنبه 18 شهریور 1396 ساعت 23:40

راستی خانم دکتر یادم رف بگم
ایشالا چن سال دیگع عکس از خونت تو فرنگ میزاری
اپلای میکنی 1 کشور توپ بعد هی فرتو فرت واسمون عکس میزاری
ایشالا
ایشالا همه آدما ب آرزوهاشون میرسن

راهه سختی در پیشه برا رسیدن ب اونچه که گفتی سمیرا جون... توکل بر خدا... ایشالا ایشالا ایشالا همه ب ارزوهاشونو خواسته هاشون برسن زیر نظر خدا

سمیرا شنبه 18 شهریور 1396 ساعت 23:10

خانم دکتر زیبا و پرانرژی،ایشالا بیشتر از اینی ک موفقی موفق باشی
هرچی آرزوی خوبه واسه تو

قوبونت برم سمیرا جون... منم برات بهترینا رو ارزو میکنمم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد