ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت ٢٦٧ ... کوتاهانه

سلام

دیشب تا سه اینا خابم نبرد

صب هشت پاشدم و اخرین جم و جورا رو کردم و رفتم اخرین خریدم کردم و برگشتم خونه. ١١ و نیم بود و از اقا رضا اخرین خریدمو که نوشیدنی ایستک با طعم ساده بود خریدم و اومدم تو خونه م سر کشیدم و ساکامو بردم تا حیاط. بعدم ١٢ و نیم بود ک تو  املاکیه بودم. قراردادمو فسخ نکرد چون صابخونه ده ملیون پوله پیشمو نداده. پشت قرارداد پارسالم نوشت که مستاجر کلیدو به منه بنگاهی امانت داده و من متعهدم تا اخره شهریور خونه رو اجاره و بعد از طرفین دعوت کنم بیان تا قراردادو فسخ و پوله پیشه مستاجرو پس بدیم. 

بنگاهیه گف تا اخره هفته دیه قطعن مستاجر گیر میاد. پناه بر خدا... فک نکنم پولمو بخورن. ی نسخه هم از کلیدای اپارتمان و حیات برا خودم ساختم و دارم ...

دیه از بنگاه برگشتم خونه و وسایلمو ورداشتم و اژانس گرفتم و بردم ی نسخه از کلید حیات ساختم( کلید واحدو چن نسخه دارم و یکیشو تحویل بنگاهیه دادم و گفدم وسایلم تو حیاته برم اژانس بگیرم و ورشون دارم و بیام کلید حیاتم بت بدم) 

کلید در حیاتم ساختم و حتی ب اژانسیه گفدم برگرده دم در تا امتحان کنمش که واز کنه!! امتحانش کردیم و رفدیم سراغ املاکیه و کلید حیاطو دادم و دیه  رهسپار راه اهن شدیم. الانم نشستم تو ایستگاه و البته بلیطم چن ساعت دیگس ولی خب اینجا بهتره... تو خونه دلم میگرفت. 

نهار نخوردم ولی خب صب باقیمونده ناهاره فست فودیه دیروز رو بعنوانه صبونه خوردم. تو قطارم ک فلاسکه چای هس. به شکمم قول رستورانه قطارو دادم. 

بنگاهیه گف تا هفته دیگه مشتری پیدا میشه برا خونه و بت میزنگم بیای. دیه چاره ای نیس یه روزه میام تهران و برمیگردم. فسخ قرارداد در حالی ک پوله پیشمو نگرفدم خطرناک بود. البته بابت این مدت که قراردادم تموم شده ینی ١٢ شهریور به بعد قرار نیس ازم اجاره بگیره. 

.

خستمه :/ تازه خونه که برسم این دو هفته اینده رو کلی کار دارم. یه کمد گنده باس برا خودم بخرم ک کتابا و لباسامو توش جا بدم. کارتنایی که دیروز نیسان رسونده خونه مامی رو وا کنم و بشورم و سامون بدم... یه یخچال فریزر و یه میز و صندلی اشپز خونه کم جا هم میخام بخرم تا دیگه پس اندازم تموم شه و خیالم راحت شه. میمونه پول پیشم که اگه نخورنش و بهم پس بدن میزارم تو حساب و تمام. 

.

همین! ببقشین غمگینم! و غمگینتون میکنم ولی خب بزودی میشم همون ملیه سابق... همین الان ک نشستم تو هیاهوی راه اهن احساس میکنم حالم بهتره... اینجا پره ادمه ... ادمایی که هر کدوم یه قصه بلندن... مث ملی با قصش ... 

نظرات 7 + ارسال نظر
س جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 22:21

سلام ملی جون. ان شاءالله به خیریت و سلامتی عزیزم. ان شاءالله هر جا هستی بهترین ها برات اتفاق بیفته و هر تغییری توی زندگیت اتفاق میفته(هر چند اولش کمی سخته پذیرفتنش ) بهترین تقدیرو برات رقم بزنه.

سلام سین جون سلامت باشی... قوبونت برم ممنونتم

مرغ آمین جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 20:24

آره ملی جونم هرکدوم از ما یه قصه ایم! کوتاه و بلند بودنش رو نمی دونم چون دست ما نیست و اوستا کریم تصمیم می گیره ولی در این که هرکدوم یه قصه ایم شکی نیست آرزو می کنم آخر قصه هممون خنده و شادی باشه

عوهوم چه ارزوی غشنگی الاهی آمین

ملیله جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 02:27

سفرت سلامت ای دوست

زنده باشی ملیله جون

لیلی پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 20:28

ملی منم دارم از ترس اجاره کردن خونه می میرم . ان شالله کارت درست بشه

نترس... ترسه چی اخه؟ اگه تنهای حق داری استرس داشتع باشی ولی همه جوانب احتیاطو رعایت کنی مشکلی پیش نمیاد

تارا پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 18:15

غصه نخور ملی گلی .انشاالله اونچه خیره برات رخ میده .

عوهوم ... توکل بر خدا ... مرسی از کامنتت تارا جونی

فائزه پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 17:22

از اون نظر که درست می گی ، اکثرشون نصف قیمت هم بر نمیدارن ، بی وجدان تو این قشر زیاده
میخواستی تو شیپور و دیوار اینام بذاری بفروشی طول می کشید .
حالا همونجا شاید بتونی برا اون وسایلی که نمیخوای مشتری خوب پیدا کنی ، اصلا خدا رو چه دیدی شاید به زودی خواستی برگردی تهران بازم لازمت شدن

اوهوم
نمیدونم ممنون از کامنتت فائزه جون

فائزه پنج‌شنبه 16 شهریور 1396 ساعت 15:55

سلام ملی جونم خوبی ؟ برسی ولایت حال و هوات عوض میشه از این غمگینی در میای ان شاءالله
میگما ملی اگه وسایل خونتو میفروختی به سمساری برات به صرفه تر نبود ؟
پول حمل و نقلش خیلی زیاد شده . میفروختی تو که اونجا هم بری میخوای بذاریشون پارکینگ و چیزای جدید بخری

سلام فائزه جون قوبونت بهترم عاره برم خونه حالم خوبترتر میشه. عاخه فایزه جون من فرشا رو دونه ای پونصد خریده بودم ، سمساری مگه چن میخاس بخره؟ حیف بود. یخچال و بخاریمم نو خریده بودم و اولی یک و صد و دومی نزدیک پونصد، اینارم سمساری میخاس ورداره مفت ورمیداشت. بقیشم کتابا و وسابل اشپزخونه و لباسام بودن که همینام یک عالم بودن. فرشا رو قراره بدم خاهر بزرگه بندازه اتاغش ولی یخچال و بخاری میمونه بلااستفاده. خلاصش که حیفم اومد بدم سمساری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد