ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

یادداشت 256

سلام

عصر جمعتون غیره دلگیر!

اخرین روزی که نوشتم چارشمبه بود! فردا با بالتازار دوباره ساعت 9 و نیم قرار دارم. مواد جلسه چهارم شهریور رو که برا یه پروژه ای هست اماده کردم و قراره نشونش بدم. و اگه فرصت شد رو مقاله مشترک کار کنیم چون چارشمبه که عملا نشد کاری کنیم.

.

چارشمبه با موسسه چن بار تماس گرفتم و بطور خلاصه اینکه رییس تا دو هفته ایران نیس و کسی هم از نتیجه جلسه خبری نداش! ینی امور اداری که خبری نداش و منشیه دکتر هم چیزی نمیدونس. خب دکتر اون روزی گف شما برو من تماس میگیرم باهات ولی خب تماس هم نگرفت و اینطوری پیش بره حداقل تا دو هفته دیگه هم من بلا تکلیفم. دیه دیروز خاهری بهم گف به بالتازار پیام بده که اون ازش بپرسه! منم به بالی پیامیدم که اگر تماسی با دکتره موسسه داشتی لطفا نتیجه منم بپرس چون تا دو هفته ایران نیسش. اونم با یه روز تاخیر ینی دیروز بهم جوابید که "حتما".

.

دارم یواش یواش راضی و یه جورایی متمایل میشم به رفتن به ولایت...خودمم از خودم سر درنیاوردم! شایدم زدم به بیخیالی و هر چه بادا بادی! یه جورایی شک دارم که چی درسته چی غلط! سپردم دسته خدا...هر چه بادا باد...

.

امروز یک و نیم اینا بود پاشدم به تمیس کردن خونه. اولش خاستم جارو هم بزنم ولی تمبلیم شد! با خودم قرار گذاشتم که اگه رییس موسسه اوکی بده برم یه جارو برقی بخرم! و خونمو برا اولین بار با جاروبرقی جارو بکشم! موکتم یه جورایی چرکولکی شده! خونه حیات دار همینجاهاش خوبه دیه. اگه حیات داشتم میبردم میشستمش تو حیات. اصلا به نظره من اپارتمان بدرد نمیخوره و تنها نکته مثبتش اینه که شبا تنهایی نمیترسی و خونه ویلایی ترسناکه! البته اونم فک کنم عادم عادت کنه بهش! خلاصه که کف اشپزخونه رو شستم و دسشویی رو شستم و یه تشت هم لباس شستم و بعدم خودمو شستم و کلی حس خوب گرفتم از تمیسیه اشپزخونه. قبل حموم هم نهارمو که زرشک پلو با عااااخرین تیکه مرغ! بود رو خوردم :)

.

بعد حموم دیه طرفای 5 تا 5و نیم اینستا گردی کردم و بعدم خابم برد تا 7! بعدم پاشیدم و رفدم سوپری مایه ظرفشویی و پودر لباسشویی و یه دونه کوکی و یه بسته کبریت و یه بسته نمک خریدم و برگشتم و چای دمیدم و با کوکی خوردم. پیشی غرغرو هم اومد زیر پنجره و برا اونم چن لقمه اوچولو نون بربری با پنیر گرفتم و انداختم براش. دوس داره بچم :))

.

بهم مسجل شده که یه ریگی به کفشه اسی هس! همین همسایه دیفال به دیفالمو میگم! دیشب ساعت یک و نیم زد بیرون! این چندمین باره که میبینم ساعت یک و این ورا میزنه بیرون.تنها! شبا دیروخت میره و صبحا برمیگرده! یه جورایی معلومه چیکاره هس نه؟! با خودم میگم اگه منطقه بهتری خونه گرفته بودم همچین کسی همسایم نمیشد ولی بعدش باز به خودم میگم ربطی نداره! قطعا تو مناطق بهتر هم زنانی با این بیزینس می زی ئن! هییییییییع روزگار... خدا کمکشون کنه واقعن...خیلی سخته! فک کن! برا پول! یه لقمه نون!! البته بگما ظاهرش فوق العاده تر و تمیز و حتی با کلاسه یه جورایی! ظاهرش هااا نه رفتارش یا طرز حرف زدنش! نحوه حرف زدنش مث اینه که میخاد درسته قورتت بده! واللا نمیدونم چی بگم...گاهی هم میگم نکنه مثلا شبا پامیشه میره خونه دوسش یا مادر یا خاهری! نمیدونم دیگه!

.

برا پنجم شهریور دعوتم عروسی یکی از دوستام تو جنوب :) هفته پیش دعوتم کرد و همون لحظه به ذهنم رسید چه خوب میشد با خاهریا میرفتم. قشقایی هستن و قراره عروسیشونو تو باغ بگیرن و من خیلی عروسی قشقایی ها رو میدوستم بخاطر لباساشون و رخصه محلیشون با اون دسمال رنگیا! حتی ازش پرسیدم شامتون چیه :))) و اینکه ارکستر هم قراره محلی بزنه و هم غیر محلی ! کیک تولد هم میدن چون تولده دوستمه! مطمئنم بسیار خوش میگذشت ولی خاهریا موافق نیستن. وسطی کمرش گرفته و بزرگه هم چون یه سفره دیگه میخاد بره نمیخاد برا این سفر مرخصی هاش حروم شه :/

.

دیه چی بگم؟ همینا دیه. برم ببینم میتونم دو سه خط به مقاله هه اضاف کنم که فردا بالی جون بذوقه یا نه! خخخخخ...شب جمعه مردادیتون خوب و خوش و شیرین

نظرات 4 + ارسال نظر
ندا شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 16:39

استان فارس خیلس قشقایی داره اما اونایی که طایفه های بزرگی هستن و پولدار هستن عروسیشونو خیلی قشنگ برگزار میکنن و برگزاری سنت ها براشون مهمه.اومدی شیراز یه ندایی بده خو

عاااره اون عروسی ک قبلا رفتم طایفه بزرگی داشتن و عروسیشون غشنگ بود. سنتی دوس میدارم باوشه ندا جون ولی فک نکنم بیام

شیدا شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 12:46 http://79681.blogsky.com

ملیییی خودت برو عروسی قشقایی مگ چندتا دوست قشقایی داری؟؟؟ مگ آدم چقد شانس دعوت به عروسی‌های محلی رو داره؟؟ برووووووووو (دارم اغفالت میکنم )

وووووی !!شیدا انقد دوس دارم برم البته قبلا یه بار عروسیه قشقایی رفتم و دقیقن چون خیلی خوب بود برا همی باز میخام برم

تارا شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 10:07

من عروسی قشقایی ها رفتم .همچین خوشم نیومد .مردم‌خونگرمی داره اما نوع فرهنگشون باب میل من نیست .گرچه خودشون همه جوره حس برتری دارن اما خیلی رفتارهاشون برا من رو مخ بود.

ببین ی دوسته دیگمم قشقایی بود و من عروسیشو رفتم. یه جاهاییش رو قبول دارم که رفتاراشون جالب نبود( مثلن موقع ورود عروس داماد ب مجلس هجوم بردن سمتشون و اصلا توجه ب حرفای فیلمبردار نمیکردن. ) اینو گذاشتم به حسابه اینکه اینا خونواده شون لابد این مدلی بوده. ولی اون لباسای خوشرنک و رقصای دسته جمعی که شاید بیشتر از دویست تا خانوم همزمان با لباسای رنگی و دسمالای رنگی میرقصیدن و ارکستر محلی شون رو واقعا دوس داشتم.ارکستر غیر سنتی هم داشتن و با همون لباس محلیشاون شیش و هشتی هم میرخصیدن خلاصه بهم خوش گذشت اون عروسیه

آفرین شنبه 28 مرداد 1396 ساعت 03:32

سلام سلااااام
گفتے جمعہ، یادم ب این جملہ افتاد: " جمعہ را درڪ ڪنید، جمعہ دلگیر نیست؛ جمعہ دلش گیر است..."
براے موڪتت، اگر دلت قبول میڪنہ میتونے شامپو فرش بزنے، تمیز ڪنندگیشم خوبہ.
جنوب؟؟دقیقا ڪجای جنوب عزیزم؟ حالا خودت تنهایے میری ڪ عروسی؟نمیرے؟!
ب قول شهرزاد: "باز میشہ این در، صبح میشہ این شب،صبر داشته باش"

سلام عچقول عاخی طفلی جمعه عاره تا حالا دو سه بار زدم ولی شستن یه چی دیگس خو و حسابی بدلت میچسبه عووووره، استان فارس، فک نکنم برم تهنا اوهوم باز میشه صب میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد