ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

ملی و حرفهای دلش

اینجا خودمم! همین

خدایا لطفا حمل بر ناشکری نشه

سلام

امروز یک روز بعد دفاعمه و من تو جام دراز کشیدم خسته و کوفته! 

روز قبل دفاع خاهرا رسیدن طرفای شش صبح. من تا خوده ٤ بیدار بودم و باپرزی اسلاید میساختم. دیگه اومدن و منم تا هشت دوباره خابیدم همراهشون و بعد پاشدیم صبونه زدیم و طرفای ١١ رفتیم سمت گل فروشی. دو تا سبد گل یکی کوچیک برا استادم و یکی بزرگ برا خودم سفارش دادیم و دسته خاهر بزرگه درد نکنه برام حساب کرد. ی کاکتوس هم خاهر وسطی اشانتیون گرفت! قرار شد فرداش ک روزه دفاعمه بریم و گلها رو تحویل بگیریم قبل ١١

بعدش رفتیم سمت میوه فروشی و هشتاد تا موز و هشتاد تا نارنگی خریدیم و همه رو هم دسچین کردم. یه دربست گرفتیم و میوه ها رو با زحمت اوردیم تا خونه و گذاشتم تو حموم که خنک تره! 

بعدش رفتیم سه تایی سمت دان که من اسلایدامو امتحان کنم.  تو خوده سالن سمینار کلاس برگزار بود و الکی ی ساعتم نشستیم منتظر ولی کلاسه تموم نشد لذا من رفتم رو کامهای سایتمون امتحان کردم و اسلایدا موردی نداشتن. نهارم از سلف قبلش گرفتم و ریختم تو ظرفایی که با خودم عاوردع بودم . غذاها بدست وودر حالیکه چشای من از خستگی داش زق زق میکرد راه افتادیم سمت میدون انقلاب تا از ایران فیلم پایه کوچولو برا دوربینمون بخریم. که اونم نداشت و دیگه بیخیالش شدیم و تا رسیدیم خونه و نهار خوردیم شد پنج و نیم اینا. من ی قرص سردرد خوردم و یکم دراز کشیدم و فک کنم نیمساعتی هم خابم برد و بعد پاشدم رو اسلایدام. اول دو دور تمرین کردم و تایم گرفتم و همزمان ایراداتی ک میدیدم رو برطرف میکردم و برطرف کردن ایرادا هم مصیبته تو پرزی . چون اول باس فایل تبدیل ب پی دی اف بشه و بعدش اپلود بشه تو سایت پرزی . ی سری نکاتم مطالعه کردم و خاهر بزرگه هم هی بهم میرسید دسش درد نکنه. دیگه فک کنم نزدیک دو بود ک فایل نهایی پرزیم رو دانلود کردم و گرفتم خابیدم. تازه خابم برده بود ک ساعت شد هفت و پاشدم!! ی حمومه قبل دفاع رفتم و حالم سر جاش اومد و بعدش موهامو سشوار زدم و صبونه خوردیم و من یه نیمساعتی اسلایدای اخریمو تمرین کردم و نارنگی هایی ک خاهری شسته بود رو خشک کردیم و ریختیم تو دو تا نایلون و موزا رو ک تو جعبه داده بود رو هم  توی دو تا پلاستیک گذاشتمو حاضر شدیم. ارایش نکردم و وسایلمو و داشتم تا قبل دفا ارایش کنم  چون میدونسم ک قراره کلی دوندگی کنم. ( برا لحظه لحظه دفاع برنامه ریزی کرده بودم ، اینکه کی بویم چکار کنیم ، چ ساعتی چ کاری و.... همه رو نوشته بودم رو وایتبردم... برا همه چی برنامه گذاشته بودم الا عکسه بعد جلسه که با اساتیدم قرار بود بگیرم!) 

اژانس گرفتم و همه وسایلو که شیش تا نایلون بزرگ بود خودم بردم پایین و ماشین اومد و رفتیم دسته گلا رو که فوق العاده شده بودن رو گرفتیمو پیش ب سوی دان.

اونجا هم کلی وسایل رو با همکاری خاهرا بردم بالا. تازه میخاسم نفس بکشم که مسیول اتاق سمینار اومد سراغم و گف اینهمهههه چرا پذیرایی اوردی و فلان و بیسار ، باید ی نوع میوه و ی نوع شیرینی و ی نوع نوشیدنی باشه، و من الان جوابه اغای ایکس( مدیر پشتیبانیه دانمون!) رو چی بدم!!! جدی هم حرف میزدا! گفتم خانم فلانی این قانونه یعنی؟ ک دانشجو بر اساس قانون خاصی پذیرایی بیاره؟! اگه قانونه کجا نوشتنش برا من نشونش بده تا من چشم بگم و حرف شما رو اطاعت کنم. اشاره میکنه به سرش زنک و میگه اینجا نوشتن! تو دلم گفتم اون تو که یه مشت پهن گاو و پشگل گوسفند نیس ظاهرن اینجور ک بوش میاد!!!(با عرض معذرت از مخاطبان وبلاگ ) بیچاره خاهرامم حرفای زنکو باورشون شده بود. زنیکه عادتشه میخاد بگه ینی من دارم در حقت لطف میکنم ک اجازه میدم اونجور ک دلت میخاد پذیرایی کنی. خدایا چرا انقدر عادمای مریض الاحوال زیاد شدن؟! خلاصه کلی پاچشو مالیدم و بیخودی بهش گفتم جبران میکنم تا اجازه بده من ب جای ی نوع شیرینی دو نوع ، و به جای ی جور میوه ، دو جور میوه بزارم! وسطه حرفاشم میگه من کلی تلاش کردم که این سالن رو برات نگه دارم! خلاصه اینم ی روش برا جلب هدایای زیر میزی توسط برخی کارمندانه دولته! 

طفلک خاهرا نشستن سر وسایل کناره سالن و منم رفتم تو سایت ک تمرین نهاییمو بکنم. از ١٢ تا ١و نیم خوندم و وسطاشم اومدم ب خاهریا ابجوش و کافی دادم و دوباره برنامه ریزی دو ساعته کردیم  که تا ساعت ٤ قراره چطور هندل کنیم. یک و نیم رفتم غذا از سلف گرفتم و اوردم سه تاییمون خوردیم. عدس پلو با کشمش بود. دو بود برا خاهری اژانس گرفتم تا بره پاپی رو از هتل ورداره بیاره( نمیفهمم تو اون اوضاع چ اصراری داش خاهر بزرگه که بره سراغ پاپی!!! خب خودش میتونس اژانس بگیره و بیاد) بعدش رفتم ١٥ تا اب معدنی کوچیک از بوفه خریدم و اوردم . 

طرفای دو نیم بود که استرس بعدی وارد شد! قرار بود دو و نیم سالن رو بهمون بدن ، دیدم ی مردکی نشسته اون تو و داره پاوراشو نگاه میکنه. از مستخدم میپرسم مگه الان نباس اینجا دسته ما باشه؟! میگه نه! الان ی جلسه دیگه اینجا هس و نمیدونم تا کی طول بکشه. رفتم سراغ مسیول( همون زنه) و بهش اطلاع دادم و اونم گف که نه اینجا الان برا شماست. دوباره برگشتم بالا سره مردک و میگم اغا الان این سالن برا ماست، حالا مگه کوتاه میاد؟!؟ میگه نهههههه .... اخرش مسیول سالن اومد و شوتش کرد بیرون. از حدود ی ربع ب سه دیگه شرو کردیم ب چیدن بشقابا و محتویاتش برا ٥٠ نفر. چنان فشاری لهم وارد شد ک نگو. تو هر بشقاب ی دسمال ب شکل خوشگلی گذاشتم و بعد ی دو سه مدلی چیدم و اخرش ی مدل رو من و خاهر وسطی هر دو تایید کردیم و بر اون اساس چیدیم بشقابا رو. ٤٥ دقه طول کشید و پاپی و خاهر وسطی هم طرفای سه و بیست دقه بهمون ملحق شدن . اون وسط یکی از دانشجوهایی که همون دیروز از رو رفتاراش فمیدم مشکل روانی داره! اومده بود و هی داش تعریفه منو میکرد واسه بابام و هی خودشیرینی پشته خودشیرینی! عاخرشم زبونی دو تا پذیرایی خاست و ورداشت برد کوفته کنه!! ینی تو اون موقعیت من میخاستم خفش کنم! حتی نکرد تو چیدنه دو تا بشقاب کمک کنه !  سه و چل دقه اینا بود ک پریدم دسشوری و ی عابی ب صورتم زدم و شرو کردم ارایش. فرصت نشد دوربینی رو ک خاهر اورده بود رو شخصن چک کنم ، فرصت نشد ک برا برنامه عکاسیه بعد از اعلام نمرمم برنامه ریزی کنم... :(((((( 

ارابشمو ک کردم و پنج مین به ٤ اومدم دیدم رفیقه نارفیقم تازه سر و کلش پیدا شد. کسی که تا حالا کلی کمکش کردم نقدی و غیر نقدی! و ملی وقت براش گذاشتم! تازه با نهایت پررویی قبل و بعد دفام ازم قول گرفته ک کمکش کنم، بیستم دفاعشه... یه عادم چقدر میتونه پرتوقع باشه واقعن؟!؟! 

ولی با همه اینا از دیدنش ذوق کردم... تا برم فرمای لازم رو ک روز قبل کپی کرده بودمو بچینم جلو صندلیه اساتید و وویس ریکوردرمو اماده کنم استادم اومد. خیلی محترمه. بابامو از دور دید و گف پدرتونه گفتم بله. سریع رفت جلو و باهاش سلام علیک کرد و احترام کرد . یه پارچه اقاست استادم. دیگه یکی از داورا اومد و بعد استادم گف فلان داورت نمیاد و اون یکی داورمم همون روز بهم زنگیده بود ک نمیاد و نمرشو اعلام کرده بود به همین داوری ک استادم گف قرار نیس بیاد! استادم گف برو دفتره اغای دکتر فلان ( داور چهارمم) و ببین هس بگو من اومدم ! سریع از طبقه ١ رفتم تا ٤ با اسانسور و حالا تو اون هیر و ویری مگه اسانسور میومد؟!؟ شایدم زمان برا من دیر میگذشت. دم اسانسور مشاورمو دیدم با یکی از اساتید ک داشتن میرفتن برا جلسم. رفتم دم در اغای دکتر فلانی و دیدم قفله درش. برگشتنی تو اسانسور اغای متاهل رو دیدم و دروغه چهارشمبش  برملا شد!! اخه  چارشمبه بعد حدود سه ماه دیدمش و سلام علک کردیم و ی جورایی من افتادم دمبالش که سلام علیکمون کشدار بشه و کدورتاش برطرف بشه ؛)  و تا گف چ خبر گفتم دارم دفا میکنم و دعوتش کردم و گف من اون روز دو تا چهار جلسه ای هسم و فک نکنم  برسم. حالا دیروز قبل ٤ تو اسانسور دیدمش و گف دفا کردی؟ گفدم نه الانه دفاعم! اونم در جوابم گف ما ی حلسه ای داریم ... منم نذاشتم ادامه بده و گفدم اشکال نداره خوشال میشدم بیاین و دعا کنین خوب پیش بره و زدم از اسانسور بیرون.  تا رسیدم  سالن و ب استادم خبر دادم گف پس شرو کنیم! وای چنتا نفس عمیق کشیدم یواشکی ، عاخه راه رفته بودم قبلش خو. ولی دسته استادمم درد نکنه شروع جلسه رو که اعلام کرد ی چنتایی جمله هم در مورد روال جلسه گفت و من همزمان با اینکه داشتم کشف میکردم که چرا وویس ریکوردرم روشن نمیشه فرصت کردم  تنفسمو تنظیم کنم! یکی از باطریهاشو چپکی زده بودم که درستش کردم ://// 

با نام و یاد خدا رو گفتم و مسب اجازه از اساتید و حضار و شرو کردم.  خیلی خوب و روون گفتم و ها راستی ی دوستمم از ی گروهه دیگه اومده بود و همون اول قبل اومدنه استادم ی کادو که روسری بود بهم داد! تنها کادوی غیر خانوادگیه دفاعم! و ی اتفاقه دیگه هم افتاد چن دقه بعد اومدنه استادم و قبل شروع جلسم! اونو اخر میگم! 

اون یکی مشاورمم اواسط نتایج اومد و ب بحث ک رسیدم استادم گف در ٥ دقه تموم کن! البته هنوز وخت داشتما ولی این عجله داشت چون باید بلافاصله میرفت ی جلسه دفاعه دیگه طبقه خودمون. خلاصه خیلی با عجله چنتا از اسلایدای بحثو فقط گفتم و اصن نشد این قسمت رو خوب ارایه بدم. ولی خب هم خودش و هم داور ( از ٤ تا داورم فقط یکی اومد اخر سر و اون یکیا نمره رو اعلام کرده بودن ب استادم با پیامک!) متوجه بودن که من اطاعت امره استادمو کردم و بحثو ناقص گفتم. اخرشم اول از خدا تشکریدم بعد استادم بعد مشاورام بعد داورام و بعد همکارام و بعد پدر و مادر و خاهرام و گفدم امیدوارم سایشون همواره بر سرم باشه. طی ارایم هم خاهرام از دو طرف فیلم میگرفدن دسشون درد نکنه.

داورم از کارم تعریف کرد و چنتا نکته رو گف که برا نود درصدشون جواب داشتم و حتی داشتم یادداشت میکردم جواباشو تا بهش پاسخ بدم. مشاورامم فقط ازم تعریف کردن و از تلاشم گفتن. اخر سر هم راهنمام صوبت کرد ک به طور غیر مستقیم ازم تعریف کرد! ینی از سختی های کارم و اینکه چه عذابایی سر هر مرحله کشیدیم و ... همه رو هم منتسب میکرد به من:)) اخرشم خودش با خنده گف که در واقع الان من دارم از شما تعریف میکنماااا! 

بعدش برگشت گف تو جوابه داور رو دادی؟ گفدم نه اگه اجازه بدین بگم. گف بله کوتاه بگو. که خب من گفتم دو حورد رو ولی بعدش استادم گف فک میکنم کافی باشه و خودش برگشت ب داور توضیحاتی رو داد. کلا حرف استادمو گوش میدادمو وختی میگف کافیه منم کات میکردم صوبتامو. چون بهم ثابت شده که هیچ حرف و تصمیمش بی اصول و حساب کتاب نیس. خلاصه اخرش گفت لطفا بیرون باشین و همه رفتیم بیرون و بچه ها بیشتریشون بهم تبریک گفتن و بعدش من رفتم سمت بابام و خاهرام وایسادم و شیرین در حال صحبت بودم که دیدم استادم و بچه ها چنتایی دارن صدام میزنن! ظاهرن چنبار صدام زدن و من نشنیدم! خلاصه دوباره همه رفتیم داخل و استادم گف به اتفاق ارا ما بهت نمره بیست میدیم. خب دو طول یک سال گذشته شاید ١٤-١٥  نفری دفاع کرده باشن ولی فقط سه نفر بیست شدن که یکیشون ملیتون بود :)) همه کف زدن و منم بعدش گفدم اغای دکتر من این دسته گل رو برا شما تهیه دیدم و اونم خندید و تشکرید و گل رو گرفت و جماعت باز کف زدن. دیگه بعدش گفتم وایسیم عکس بگیریم و ب بچه ها هم که البته خیلیشون رفته بودن گفتم وایسین عکس بگیریم. اول من و خونواده و اساتید وایسادیم و یکی با دوربینه خودمون چتتایی عکسید. همین حین استادم گف بهم ک بهتر نیس فلشش رو روشن کنین؟ منم عینه احمقا فقط سکوت کردم. نمیدونم چرا ب این ذهنه واموندم نرسید که گوشیمو بدم که کیفیتش عالیه که با اون بعکسن. حتی باورتون نمیشه اگه بگم که ته دلم موقعی ک دختره داش ازمون میعکسید ی لحظه  گفتم نکنه اصن عکسا نمی افتن؟!؟ ولی بازم نکردم ی چک بکنم که اگر چک میکردم میفهمیدم ک کیفیت عکسا ی چیزی در حد افتضاحه :(((((( بعد رفتن اساتید هم خودمون عکسیدیم و فقط همون رفیقه نارفیقم مونده بود. اونم کلی از خودش عکس گرفت. کیفیت عکسا اینطوری بود ک عکسای فاصله نزدیک رو خوب میگرفت ولی فاصله دور رو تار تقریبن. الان من هیچ عکس درستی از دفاعم ندارم. به قول دوستم تنها اتفاق مهم زندگیم :(((( دیشب بابت این  قضیه ناراحت نبودم ووچنتا از عکسا رو برا استادم فرسادم. صب دیدم پیام داده که عکسا خیلی بد شدن و من که بهتون گفتم. ( سه روز پیش تو اسکایپ بهم دو بار تاکید کرد که حتمن با بچه ها عکس بگیریم و چون احتمالا برا همیشه داره میره اینو ازم خاسته بود. من اگر دیروز دفاع کردم بخاطره همکاری های خوبه این استادمه وگرنه دفاعم حداقل ٤-٥ ماه دیگه بود! و اینکه برا موقعیت شغلیه احتمالیم هم مدیونشم!) صب که دیدم اینطوری پیام داده دنیا رو سرم خراب شد! عاخه ی سوالی هم ازش پرسیده بودم که اونم اصن جواب نداده بود و با شناختی که ازش دارم این ینی خیلی ناراحته ازم! 

یکم خودمو کنترل کردم و خاهر بزرگه هم اومده بود نشسته بود جلوم و هی ابراز ناراحتی میکرد لابت ناراحتیم و من یهو زدم زیر گریه... خاهر بزرگه هم پشت بنه من گریه! وسطی هم تو حموم بود و با تعجب کلشو اورده بود بیرون ک چرا دارین گریه میکنین و از حموم داش دلداریمون میداد. خیلی خیلی ناراحت بودم و الانم هستم. از دست خودم  خیلی ناراحتم ک چرا ب ذهنم نرسید برا اطمینان با گوشیه خودم هم بدم یکی عکس بگیره؟!؟ چرا انقدر سهل انگاری کردم برا چیزی ک استادم ازم خاسه بود و برا مهمترین رویدادم؟؟؟ از غصه داشتم میمردم صبح. بعدش پاشدم شال و کلاه کردم و رفتم استادمو دیدم. ازش در مورد دفا پرسیدم عاخه دیروز سرم گرم شد و بعد دفا نتونسم ببینمش. گفتم استاد اگه از عکس فاکتور بگیریم بقیه جلسه چطور بود؟ گف پرزنتت عالی بود. گفتم ببخشید ک عکسا خراب شد ! گف نه بابا من برا خودت گفتم و من چکار ب عکس دارم و برا خودت خاطره هس بهرحال! 

.

با حال غصه مند کمی تو دان گشتم و خاهرا رو هم ادرس داده بودم خودشون برن بازار و ظهر شد بهشون زنگیدم و رفتم ملحق شدن بهشون و نهار مهمونشون کردمو سعی کردم حاله خودمو خوب نسون بدم البته موفق نبودم! الانم حالم بده و دلم میخاد بشینم ی دل سیر گریه کنم. نمیدونم چرا حالم خرابه؟ راستش دیروزم قبل اینکه عکسا رو ببینم بازم حالم زیاد خوب نبود یا بهتره بگم خوشحال نبودم . نمیدونم چرا! شاید ب دلم برات شده بوده که قراره با دیدنه عکسا حالم گرفته شه. من برا همه دقایق اون جلسه برنامه ریزی کرده بودم از هفته ها پیش و فقط ب برنامه عکاسیه بعد از جلسه توجه نکرده بودم و گند هم زده شد به همون تیکه کار :(((( ناراحتمممممم


.

ی دل خوری هم از خاهر بزرگه دارم: اغا اینا برا من هر کدومشون ی ربع سکه گرفتن( تو رو خدا نگین وااااای تو چه ناشکری چه فلانی چه بیساری!! ب قرعانه خدا  قسم اصن راضی نبودم و همینکه کلی برا گل و میوه و شیرینی و بلیط هزینه کرده بودن از سرمم زیاد بود) حالا اینا چهار تا جعبه سکه رو گذاشته بودن تو ی پلاستیک، صد بار هم بهشون گفتم ک این کادو هاتونو تو خونه بهم بدین و اینجا اصن عرف نیس ک خونواده  سر جلسه دفاع کادو بدن!!!! عاخه مگه عقده؟!؟! شما فک کن اینننننهمه فشار از هر نظر رو منه بعداون وخت سره هماهنگ کردمه این چیزام من باس حرص بخورم!! با وجودیکه بیشاز ده بار بهشو ن گفتم ک کادوها رو اونجا رو نکنین ( اونم سکه!!!!) بازم بعد اینکه از ارایشم فارغ شدمو اومدم دیدم چهار تا جعبه رو خاهرم چیده جلو بابام!!! چن نفر از بچه هام اومده بودن! کارد میزدی خونم در نمیومد. خیلی زیر پوستی ب خاهرم گفتم م اینا رو بردار از اینجا ! و اونم عمق ناراحتیمو  ١٠ دقه قبل دفاع دید و رضایتداد برشون داره از رو میز. حالا بدترین قسمت ماجرا میدونین چیه؟! اینه که دیشب ک باهاش ی بحث کوچیک کردم سر این قضیه برگشته میگه من اومدم تو دسشویی باهات هماهنگ کردم!!! کلی ب ذهنم فشار اوردم تا اخرش یادم اومد که این خانوم اشاره کرد ب پلاستیکه حاویه چهار تا جعبه و گف عب نداره اینا اینجا جاوی بابا باشن ؟ و منم گفتم نه اسکال نداره( چون اصن تو پلاستیک معلوم نبود ک اون تو چیه) و با این کلک در واقع رضایته منو بخیال خودش گرفته و زده زیر همممممه اون صحبتایی ک من کردم مبنی بر اینکه با دادان این کادوها اونجا حیثیت منو به باد ندین!  ینی چی؟!؟ ینی همه حرفای تو کشک و ما همون کاری رو میکنیم که فک میکنیم صحیحه و دوس داریم ! اون  ربع سکه ها چهارتاییشون با هم بعلاوه هشت تا قلوه سنگه گنده بخوره تو سره من بمیرم راحت شم :((((( بعد اون وخت اون رفیقم میدونین دیروز چی میگف؟! میگف من فک کردم این چهار تا سکه رو گرفتی برا اساتید ک بهشون بدی :/ 

ینی شما فک کن چ افتضاحی ب بار میومد اگر من قبل از اومدنه بقیه بچه ها متوجه اون چهار تا جعبه نمیشدم. جماعت همه فک میکردن من اینجا دارم رشوه میدم ب اساتید!!! اون دو سه نفری هم ک بودن یحتمل مث همین رفیقم فک کردن لابد! اینم از اعصاب خوردیه ٥ دقه قبل شروع دفا بود که شرحش رفت

.

خدایا شکرت بابت نمره بیستم بابت تعاریفی ک شد بابت پذیراییه ابرومندانه و پر ذوقی که کردم... بابت ٣٥ نفر ک اومدن.... ولی پس چرا حالم بده؟!؟ آهه کی منو گرفت؟!؟ :(((((  هر چی سعی میکنم جلو خاهرام که خب کلی زحمت کشیدن و هزینه کردن اروم باشم نمیتونم.....



نظرات 10 + ارسال نظر
مرغ آمین جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 15:38

سلام ملی جون من چند روز نبودم ولی خیلی به فکرت بودم و برات دعا کردم. عزیزم اصل قضیه پرزنتت بوده که خدا رو شکر علی انجام شده بقیه چیزا فرعیاته. بهت تبریک می گم که اینقدر خوب دفاع کردی. برای هرکسی یه سری مشکلات موقع دفاع پیش میاد خدا رو شکر که مشکل تو پیش پا افتاده بوده. استادت هم ممکنه اولش ناراحت شده باشه اما چون آدم منطقی هست با خودش فکر می کنه و می فهمه تو مقصر نبودی. البته بقیه پستات رو هم خوندم و خوشحالم که حالت بهتره. ایشالا هر روز بهتر از دیروز باشه برات. ببخش دیر برات پیام گذاشتم اما خیلی به فکرت بودم عزیزم

سلام امین جونم. مرسی از ابراز محبتتعاره مهم اصل موضوع بود ک بخوبی برگزار شد ، شکر خدا. ممنونم ازت ایشالا تو هم کارایی که مشغولشی بخوبی پیش بره

minla پنج‌شنبه 12 اسفند 1395 ساعت 14:29 http://minla.blogsky.com/

به به یعنی آدم از داشتن یه دوست، حالا حتی مجازی، که نمره دفاع دکتراش رو بیست! توجه کن عزیزم بیست! بگیره لذت میبره ها!!
امیدوارم خدا این لذتو به توام بده

من یه حال خوبی دارم اونم اینه که از دست رفتن چیزایی مثل عکس برام مهم نیس! درسته که عکس یه یادگاری از اون روزه. ولی خب حس اون عکس رو فقط خودت میفهمی! و خودت تا همیشه تصویرش رو در ذهنت داری دیگه. مگه نه!
ولی اینکه کسی نباشه که وقتی تو تمام ذهنت درگیر ریز ریز کارهاست اونم حواسش به یه کارایی باشه یادآوری کنه به همه چیز توجه کنه و از این دست چیزا یکم غصه ناکه.
اما خوب نگا کنی میبینی که همه همینطوریم! همه منظورم همه هستا!

اما نکته خوبش اینه که خدا با ماست !
ببین چه همه چیز رو عالی هندل کردی دخترخوب!
یه دفاع عااااالی!
صبرکن دوتا دفاع بعد از خودت رو بری و ببینی. اون موقع یه حس رضایت و لذت خوبی هم پیدا میکنی

ایشالا که بده مرسی دوستمممم عاره راس میگی عکس زیادم در قیاس با بقیه اتفاقاتی که ممکن بود بیفته مهم نیس اصن.
عاره اون تیکش غصه ناکه ، حالا طفلی خاهریا تجربه جلسه دفا و اینا رو نداشتن و من بیشتر از اون رفیق نارفیقه توقع داشتم در مورد عکس عاره همه ادما ی جورایی تنهان دسته اخرش عادم خودشه و خودش ...
خدا جونو که نگو خیلی داش مشدیه بوس براش! عاره هندل رو خوب اومدی زو تا دفاع هفته قبلش رفته بودم اتفاغن و برا خودم خیلی بهتر بود
مرسی مینلا جونم ک سر زدی بهم

ندا چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 10:07

خانم دکتر مبارکه
ایشالله به زودی خبر درست شدن کاری که بهت قول دادن رو بزاری و ما هم ذوق کنیم!
برای شما و همه دوستانی که اینجا رو میخونن آرزوی روزی خوش همراه با موفقیت دارم. همگی در پناه حضرت دوست

سلامت باشی ندا جون قربونت برم منم از طرف همه برات ارزوی روزای خوبه اخره سالی رو دارم

پیشی چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 02:26

عزیزدلممممم تبریک میگم
ناراحت نباش ملی جونم حالشو ببر که کارات ردیف شد... اون اتفاقات هم نمک کار هستن برات خاطره میشه همش عزیزدلم

سلام پیشی جونم. قربونت برم ممنونتم عاره از یادم میره یواش یواش بدیهاش و شیرینی هاش فقط تو ذهن میمونه. مرسی ازت

شیدا چهارشنبه 11 اسفند 1395 ساعت 01:41 http://79681.blogsky.com

سلام ملی گلییییییی خوبی الان ایشاالله؟؟ :)
مرسی که نوشتی
اون وسطاش منم استرس گرفتم :/

این که عکس ها با کیفیت نشده و خوب نیست یه اتفاق ، میتونست ی اتفاق خیلی بدتر بیوفته اما نشد از کائنات ممنون باش :) استادت خوب و نازنینت ناراحت شده خب واقعا منم متاسفم اما همش تقصیر تو نیست و مطمئن باش حتما اونم شرایط اونروز تو رو درک میکنه و کلا شاید بعد چند روز اون ناراحتیش هم یادش بره ! :)
هر چی استادت آدم خوبی بوده توم شاگرد عالی ای براش بودی *_* سعی کن خودت و بخاطر عکس ببخشی و الا استاد در درجه دومه :)

راجع ب خواهرای گلت هم فکر میکنم خب اونا اونجوری دوست داشتن ملی ، نظر و عقیده اوناست و محترم ! خدا رو شکر که قبل اومدن اساتید قضیه رو حل کردی ، اون چند تا دانشجو هم هر طور که دوست دارن میتونن فکر کنن برات مهم نباشه خانواده ات و دلشون مهم تره :)
بخاطر فکر و نظر بقیه از خواهرت ناراحت نباش ، اونا ارزششون خیلی بیشتره ... محکم ماچشون کن که به احترام زحمت و تلاشت اومدن تهران همین زیباترین اتفاقه :) همین آدم و ذوق آلو ترین موجود جهان میکنه ^_^ هممممممممممم

از اینا که بگذریم باید بگم دمتنتتتت ...‌ باااباااا بیییستتتتت خسته نباشی دکتر جان همیشه همینقدر پر انرژی و شاد و ردیییییفففففف

سلام شیدا جون اره الان خیلی بهترم به لطفه دلگرمیه شما دوستای خوبی که اینجا دارم و چن تایی که اون بیرونن
عاره خاهرمم میگفت قضا بلا بوده که اینطوری رفع شده اره سعی کردم این چن روزه که کمرنگ بشه قضیه برام خوبی از خودته قربونت برم
عاره راس میگی بزار هر طور میخان اون چن نفر فک کنن. حالا تو پست جدید صوبت میکنم در مورد خونوادم. ذوق الوووو رو خوب گفتی
بیست خیلی چسبید و شایدم همون عقل از سرم پروند که حواسم به عکس نبود مرسی از مهر و لطفت شیدا جونی

روژین سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 10:50

عزیزم آروم باش
مبارک باشه
یکی از بهترین اتفاقای زندگیت افتاده چرا به چیزای بدش فقط فکر میکنی
غیر از عکس، که خب یادگاری مهمیه و حق داری مطمئنن
اما قسمت کادوی خواهرا اونقدر هم مهم نبود، فوقش 2، 3 تا از بچه ها اینجور فکر کرده باشن، بیخیال باش عزیزم
از این آزادی و آرامش الانت لذت ببر.
خیلی ها من جمله خود من آرزومونه که تو مقطع دکترا فارغ التحصیل شیم

ممنونم روژین جونم عاره با قضیه عکس تقریبن کنار اومدم ایشالا تو هم به هر چی که مراد دلته با نظره خوده خدا برسی و لذت ببری از رسیدن به خاسته هات مرسی از نظرت

ملیله سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:47

سلام و تبریک فراوان درسته دفاع من برای فوق بود ولی تک تک لحظه هاتو و استرسی که داشتی درک کردم
من میدونم چرا ناراحتی
برای هیچ کدوم از اینا که گفتی نیست . برا اینه یه جایی از وجودت خالی شده دیگه یک برنامه مدون براش نداری
تا مدتها بعد فکر خواهی کرد چرا الان بیکاری واقعا کاری نداری که براش حرص بخوری و یا جوش انجام ندادنش رو بزنی
یک تیکه از وجودت به دد لاین عادت کرده و طول میکشه تا ترک اعتیاد کنی .
امیدوارم با شروع کارت دوباره این جاخالی ها پر بشن

سلام ملیله جون سلامت باشی. عاره به نظرم خوب میتونی درکم کنی چون شرایطت تقریبن مشابه بوده
عاره تحلیلت درسته تا حد زیادی و خب باس خلا رو پر کنم. البته مواد اولیه برا پر کردنش دارم! یکم استراحت کنم و پرش کنم! مرسی ازت بابت کامنتت برام دعا کن واسه ادامه راه

فائزه سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 08:39

سلام عزیزم
چه روز نفس گیری بوده .
ملی جون یه بار همچین اتفاقی برای من افتاد . قضیه عکس هارو منظورمه
ولی مشکلم حل شد شکر خدا ، چون دوستهای دیگه با گوشی هاشون از اون لحظات عکس گرفته بودن و کیفیت خوبی هم داشت و برام عکس هارو فرستادن
خوب فکر کن ببین اون لحظه دوست و آشنای دیگه ای با گوشی عکس نمی گرفت ؟
شاید فرجی شد
در مورد غصه و حال گریه ای که داری ، کاملا طبیعیه و مطمئن باش آه هیچ کسی هم تو رو نگرفته
یه واکنش صد در صد طبیعی هست به تمام شدن این دوی ماراتن و تلاش سنگین چند شبانه روزت
خستگیت که در بره حالت خوب میشه و تازه اون حس خوشایند خلاصی و راحتی بعد از دفاع میاد سراغت ان شاءالله

سلام فایزه جون
خیلی نفس گیر بود واقعا
من یکی از دلایل ناراحتیمم اینه که هیشکی اینقدر رفیق نبود که بخاد ازم عسک بگیره با گوشیش تنها مثلن دوستمم همه حواسش به این بود که خودش خوب بیوفته تو عکسا!!!
خودمم حس کردم که باس گریه کنم تا خالی شم ولی جلو خاهرا نمیشد حالا دیروز یکم عزاداری کردم بعد رفتنشون ایشالا همینطوره که میگی. البته الانم حسم بهتره و انگار دارم بهتر میشم مرسی از نظرت عزیزم

بهار سه‌شنبه 10 اسفند 1395 ساعت 00:10 http://likespring.blogsky.com

الهی من فدای تو بشم ملی جونم.باورت میشه با خوندن شرح دفاعت اشکم دراومد؟همه زحماتت که این مدت من اینجا خوندم اومد جلو چشمم.وقتایی که استادت جواب نمیداد و همه اونا.انگار مال خودمه.اون جاهایی که استرس داشتی منم استرس گرفتم.
قربونت برم.حق داری.خیلی خسته ای.این مدت خیلی بهت فشار اومد.بخاطر همینه که بغضو شدی.از خواهری ها به دل نگیر.از ذوقشون بوده.حتما نمیدونستن.عکس هم فدای سرت.برای خودت یه جایزه خوب بخر.
یه کم به خودت فرصت بده حالت بهتر میشه.
خسته نباشی عزیزم.از راه دور میبوسمت و بهت تبریک میگم دوباره.امیدوارم در طول دوران دوستیمون که ایشالا بلند مدت باشه شاهد موفقیتهای بیشترت باشم و هر روز بیشتر از قبل بدرخشی.الان اینجا بودی محکم بغلت میکردم

قربونت برم بهار جونی دوسته خوبم ببخش ناراحتت کردم عاره فشار روم زیاد بوده از هر نظر و فک کنم بیشتره ناراحتیم بخاطره همین فشارا بود!
ممنونم بهار جونم بخاطره همه مهربونی و لطفی که بهم داری. از دور گرمای مهربونیت قشنگ قابل لمسه برام و حسش می کنم منم از ته دل از خدا میخام که تو هم به هر اونچه که میخای زیر نظر و رحمت خودش برسی و زندگیت مملو از خیر و شادی و برکت باشه

روشناا دوشنبه 9 اسفند 1395 ساعت 23:44

سلام ملی جووونم شبت قشنگ
عاقا ببخشید ببخشید من نمیدونم چرا الان ک این پستو خوندم بجای اینکه ناراحت بشم دارم میخندم عاخه خیلی بامزه تعریف کردی، حرص خوردنتم جذابه
-ناراحت نباش دیگه عزیزم، مهم اینه ک همه چی عالی پیش رفته، تازه بیستم گرفتییییی کم نیستاااا! درسته عکس مهمه ولی نه اونقدرا، ی نفرو میشناسم ک کل عکسای چن سال از زندگیش تو لپ تاپش بود، کلیییی خاطره، بعد لپ تاپش تو یه آتیش سوزی میسوزه و هیچیییی ازش نمیمونه یا مثلا ب این فک کن چندین سال پیش مگه دوربین با کیفیت بود اصن؟ جلسه دفاع همینجوری بی عکس و فیلم پیش میرفت
-اوف این اطرافیان آدمم بعضی وقتا چقدددد حرص میدن آدمو، خواهر خودمم یکی از اون 11 تاست
-وااای ملییی اینا رو تعریف میکردی هی با خودم تصور میکردم همه چیو و میگفتم چ باسلیقه، باور کن من اصن در خودم نمیبینم اینجور پذیرایی و گل و فلان و اینکارا رو تو دفاع بخوام انجام بدم، ی کیک و ساندیس میدم زیادشونم هس تازه خسیسم خودتونین
بازم خسته نباشی قشنگ جون

سلام روشناا جون عاره راس میگی همین که ابرومندانه برگزار شد شکر . عکسا ی چیزی مربوط ب خودمن و اونچه ک مربوط ب مخاطبا بود عالی پیش رفت.
تو هم اگه در موقعیتش قرار بگیری قطعا از من خوش سلیقه تری ممنونم از لطفت ک بهم داری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد