سلام
با حال سرماخورده دارم براتون می نویسم
از 10 مهر به این ور این سومین باره که سرمای سختی می خورم و نمیدونم امسال چرا اینطوری شد
بدنم خیلی ضعیف تر شده ...البته فشار کاری و استرس های روحی و روانی و عاطفی هم قطعا تاثیرگذار بوده و ایمنی بدنمو کم کرده.
.
هشتم و سیزدهم اسفند دو تا جلسه سنگین ارزیابی داشتیم که البته مجازی بود ولی اینکه مطالب رو باید اماده می کردم و با 7-8 نفر هماهنگ میشدم که قرار بود این مطالب رو ارائه بدند خیلی فشار زیادی بهم اورد
دیگه امروز رو نرفتم سرکار و نشستم خونه
بیستم هم باز ارزیاب داریم و این دفعه حضوری میان و خدا رو شکر که یه روز بیشتر نیستن.
دیگه این فشار مضاعف کمرشکن اینجا استوپ میکنه تاااااا اوایل اردیبهشت که ارزیابهای نهایی میان و اونجا دیگه رسما قراه من بیچاره بشم!
.
دیشب دلم برا مامانم تنگ شده بود...الان کجاست؟ چکار میکنه؟ منو یادشه؟ اصلا وجود داره؟ یا تموم شده؟....
دلم برا اون یارو هم تنگ شد تا حدی که خواستم بهش یه چیزی تو اینستا فوروارد کنم که خوب شد جلو خودمو گرفتم!
.
خونه نیازمنده کمی تمیزی و راست و ریست کردنه و همه رو گذاشتم برا بعد بیستم. البته 22 به بعد اینا فرصت میشه چون تا دو روزم عوارض بازدید ها ادامه داره معمولا.
بدیش اینه که ماه رمضون میاد و خیلی سخت میشه خونه تکونی با این شرایط. البته زیاد قرار نیست به خودم زحمت بدم چون تمیزگیه اساسی شده در شهریور ماه.
این همزمانی اصلن خوب نیس. نه شیرینیه عید رو میفهمیم نه ماه رمضونو...قاطی پاتی خوب نیس
دو سال دیگه خوبه که ماه رمضون میوفته بهمن اینا...اگه زنده باشم.
.
به صورت مبرم نیاز به حموم دارم! نهار هم چیزی نپختم و فک نکنم هم پاشم بپزم....دلم عدس پلو میخاد. اگه بتونم قبل حموم اشپرخونه رو یه طی بکشم خیلی خوبه...جاروش زدم اشغال پاشغالاشو جم کردم. یه طی لازم داره.
برا عید حاله خرید ندارم. احتمالا فقط یه دست لباس بخرم برا سال تحویل یا مثلا برا مهمونی چیزی اگه اومد یا جایی اگه رفتیم. فعلا چیزی مد نظرم نیست. ذوقش رو هم ندارم. یه کمد پارچه ای هم میخام بخرم برا ساماندهی لباسام. همینا.
اون یارو برام گوشواره خریده بود ...بدل ها نه که طلا! همون موقع گوشامو بخاطرش سوراخ کردم....سوراخ گوشام گرفته بود چون خیلی وقت پیشا گوشام حساسیت دادن و گوشواره هامو دراوردم و دیگه نزدم. نزدم تااااااااااا اینکه دوباره بخاطر کادوهه گوشامو سوراخیدم. که اونم چند روز بعد از کات باز دوباره دردناک شد و دراوردمشون.
دو هفته پیش رفتم یه جفت گوشواره طلا خریدم به امید اینکه بزنم به گوشام. اونم امتحان که کردم دیدم دوباره گرفته....قسمت نیس من گوشواره بزنم به گوشم.
.
خابم گرفت دوباره. برم یکم بخابم ...
سلام بچه ها
خیلی وقته ننوشتم و پیام ندا ترغیبم کرد که خیلی کوتاه بنویسم .
یه معذرت به همه دوستای مجازی که میان و سر میزنن و میبینن که خبری اینجا نیست.
.
بشدت مشغول کار کردم خودم رو و برای فرار از غصه و اندوه سره خودمو با کار گرم می کنم
البته از طرفی هم پروژم به مراحل نهایی نتیجه گیری داره نزدیک میشه و باید شبانه روزی کار کنم.
.
تقریبا دهم مهر اینا بود که برا یه سفر تفریحی رفتم تهران و از اونموقع تا اواخر ابان درگیر یه رابطه عاطفی بودم که می دونستم سرانجامی هم نداره! ولی خب بعد حدود یک دهه خواستم دره دلم رو دوباره باز کنم که چشمتون روز بد نبینه ای کاش دستم می شکست و قفل در قلبم رو وا نمیکردم!
اواخر ابان همه چی تموم شد به راحتی اب خوردن و من موندم و یک روح زخمی که سه هفته اخیر باعث شد حتی جسمم هم زخمی بشه و یه مرض عجیبی گرفتم که اخرش نه دکترا فهمیدن چی بود نه خودم! هر چی بود به خیر گذشت و خودم فکر میکنم فشار کار از یه طرف و فشار روحی و عاطفی شدید این قضیه از یه طرف دیگه بشدت ضعیفم کرده بود و خودش رو به صورت التهاب تو چشمام و بعدم پوف کردن غده لنفاوی زیر گوشم و بعدترش سردردهای شدید و بعدم کیستهای کوچیک لوزه در گلوم نشون داد!!! بدون هیچ اثری از سرما خوردگی.
هر چیه بهرحال دارم دوره نقاهت روحی و جسمیم رو میگذرونم و امیدوارم زودتر فکرش از سرم خارج بشه کامل.
.
راستش با داستانی که پشت سر گذاشتم خدا رو بیش از پیش شاکرم که نعمت لذت بردن از تنهایی رو بهم داده! تنهایی قطعا خیلی خیلی بهتر از جفت بودنه در این دنیایی که تقریبا همه دارن برا هم فیلم بازی می کنند و بهم دروغ تحویل میدن و خیانت می کنند.
.
بشدت تحت حملات ادمهای گداگشنه ای هستم که از بازار داغ بازیهای سیاسی قبل ان.ت.خابا.ت نون میخورن! ولی امیدم به خداست و میدونم که همشون در نهایت روسیاه می شند و پیروزی با ماست. منظورم از ما من و دوستانی هست که ارزو داریم این مگا پروژه به نتیجه خوبی منجر شه.
.
دوشنبه یعنی دیروز سال مادرم بود و فقط رفتیم سر خاک و من و بزرگه تو محل کارمون حلوا پخش کردیم. جمعه میریم سر خاک و اعلامیه دادم چاپ کنن برا دومین سالگرد. لطفا اگر دوس داشتید یه صلوات یا فاتحه برا مادرم بخونید.
.
الانم میرم یکی دیگه از فتنه هایی که بر علیهم می خوان برپا کنند رو خنثی کنم تا قبل خواب!!! بساط داریم با جماعت خائنین... باور کنین اگر دستشون میرسید و قانونی نبود سرمو میبریدن میزاشتن رو سینم!
.
مراقب خودتون باشید و فعلا خدافظ
اخرین باری که براتون نوشتم خرداد ماه بود.
تابستون فعالی داشتم و از خودم راضی ام!
اخرای خرداد بود که ارزیاب داشتم از وزارت بابت پروژه ای که چهار سال پیش تو این شهر شروع کردم و چه خوب که اومدن برای اولین بار برا دیدنه کارها.
درسته که خودمم قبول دارم تو این سیستم فشل و فاسد نمیشه نتایج دوندگی ها رو دید و زحمات رو به ثمر نشوند. ولی بهرحال من همه تلاش خودمو کرده بودم.
ازین نظر می گم اومدنشون خوب شد که هم کل انرژی گرفتم از تعاریفی که کردن و هم اینکه ایرادات کار رو گرفتن و قراره شش ماه دوم سال دو بار دیگه هم بیان و اگر تونسته بودیم از پس کارایی که ازمون خواستن بربیایم دیگه میرسیم به مرحله نهایی که همون هدف 4 سال پیشه منه که بخاطرش این برنامه رو شروع کردم.
.
علاوه بر اینکه از نظر کاری سر شلوغی داشتم تو خونه هم کلی کارا کردم. از یه هفته قبل از تاسوعا عاشورا نقاش اومد کاراشو شروع کرد و بعدم اوستای بنا که اومد و جاهایی از دیوار رو که نم داده بود سفیدکاری کرد و بعدم سیمان کار اومد و یه هفته ای یکی از دیوارای خوونمونو که سمت کوچه بود رو سیمان زد.
همه اینا رو با کلی پرس و جو پیدا می کردم و وسطی هم فقط غر میزد و اعصابه منو خرد میکرد. یعنی انقدر این دو ماه اخیر اخم کردم که قشنگ یه خط اخم افتاده وسط ابروهام!! هی هر روز صاف و صوفش می کنم با انگشتم پیشونیمو بلکه بره خطش! امیدوارم بره!
.
خلاصه که بعله. خونه رو هوا بود و بعد اتمام کار نقاش و بنا شروع کردم به تمیس کردن خونه و دوباره مرتب چیدمش. ولی این پایان کار نبود!! من تصمیم داشتم کل خونه رو از سر تا پا بشورم و تشک تخته مادرمو بشورم و فرشا و پرده ها و همه چی رو. هیچی به دلم تمیز نبود و برا همین میخواستم به روش پاکی نجسی (روش خودمه!) خونه رو تمیس کنم.
دیگه استارت کار رو فک کنم هشتم نهم شهریور و اونورا بود زدم و دو روز مرخصی گرفتم و 5 شنبه و جمعه هم تنگش زدم و خونه رو از سر تا ته شستم و قبلشم فرشا و پرده ها رو دادم رفت شور! یعنی پدرم در اومد و جد پدر جدم اومد جلو چشمم آواز سنتی خوند یه چندباری...تنها هم بودما چون وسطی رو فرستادم خونه پدری که رو اعصابم نرینه و بزرگه رو هم ردش کردم رفت! ها اینم بگم که قبل شروع به تمیس کاری بزرگه چهار پنج روز مرخصی گرفت و دو تا خانم اورد تو خونه و کلی لاحاف تشک شستن!
قبلش یکی از اتاقا رو طهارت گرفتم و تمیس کردم و تو بالکن بالا اینا میشستن و تمیس می کردن و بزرگه میچید تو اون اتاق تمیسه!
دستش درد نکنه بزرگه واقعا گل کاشت. خلاصه بعد عملیات لحاف تشک بود که من شروع کردم به تمیس کاری اساسی خونه. کلی لامپای لوسترها و اینارم خودم عوض کردم و بینگیل بینگیلاشو خودم دسمال کشیدم و برق میزدن اخره کار حسابی.
.
از دوازدهم شهریور تا هجدهمش هم درگیر اماده شدن برا یه نشست علمی بودم . برا یکی از ادارات دانشکده مون این نشست رو گذاشتیم و من صرفا استاداشون رو پیدا کرده بودم که از تهران می یومدن و یه برنامه نمیساعته هم برا من در نظر گرفته بودن و برا همون نیمساعت داشتم اماده میشدم و البته همزمان کارای هماهنگی سفر استادا به شهرمون هم با من بود و البته خوده همون اداره هه کارای اجرایی بر عهدش بود خوشبختانه وگرنه که رسمن بدبخت می شدم. خلاصه که هجدهم هم اومد و گذشت و همه چی عالی برگزار شد و من فرداش پاشدم رفتم فرمانداری برا دو تا جلسه مهم که مخصوصا یکیش خیلیییی مهم بود و به همین پروژم مربوط بود.
خوشبختانه چون یکی از مسئولا عوض شده برا چهارشنبه همون هفته (یعنی همین چارشنبه ای که رد شد) جلسه رو موافقت کردن که به ریاست اقای فرموندار هر دو جلسه برگزار بشه . دیگه از دوشنبه تا چارشمبه هم برا اون دو جلسه پیتیکو پیتیکو کردم که اونام خدا رو شکر ختم به خیر شدن.
.
این سه روز تعطیلی رو هم فقط دراز کشیدم و خوردم و خوابیدم... الان تازه لبتابمو باز کردم که صورتجلسه های دو تا جلسه چارشمبه رو تنظیم کنم که فردا اول وقت ببرم فرمانداری که بفرستن بره به ادارات مربوط. یهویی گفتم بیام یه پست هم بزارم.
.
چند روزه رو از همون هشتم نهم شهریور تنهام تو خونه و وسطی ممنوع الوروده تا وقتی که کارای خیاطیش تو اون خونه تموم شه و بیاد اینجا جلو چشم خودم مستقیم بفرستمش حموم و وسایلش رو الودگی زدایی کنم و بعدش بساطمو جم میکنم میرم خونه پدری که فرشهای اونجا رو شامپو فرش و بخار شور کنم. البته که اصولا باید میدادم شور ولی خوب این دو تا مخالفه شورن! میگم با شامپو فرش و بخار شور کردن از نظر پاکی و نجسی پاک میشه فرش؟! (عقلمو از دست ندادم ولی یه ویری تو وجودم افتاده که این ویره باید بره وگرنه اروم نمیشم!)
.
اگه این برنامه تمیز کاری اجازه بده دوس دارم یکی از تعطیلات اوایل مهر رو سه روزی برم تهران. هم برم برا خودم مانتو اینا بخرم هم دوس دارم یه سفری برم دیگه! هیچی هم پول برام نمونده و کلی پیاده شدم بابت عمله بنا!
.
دست سمت راستم هم بالای ساعدم درد میکنه و نمیدونم چشه! همش میگم نکنه سرطان دست گرفتم!! والا همه دارن سرطان می گیرن... حدود ده روزی هست بعد تمیس کاریه خونه شروع شد دردش و هنوز بهتر نشده. نمیدونم چشه.
.
ورزشمم سعی میکنم سه روز در هفته برقرار باشه ...گفته بودم مربی گرفتم؟ عاره مربی گرفتم و برا خودم تنها حرکات اصلاحی میده. خب من افتادگی کتف و اینا دارم و تصمیم دارم خودمراقبتی داشته باشم.
یک ماهی هم هست تقریبا که خرد و خوراکمو کنترل میکنم و کالری شماری می کنم. سه کیلویی کم کردم خدا روشکر و امیدوارم بتونم ادامه بدم و ارادشو داشته باشم .
.
دیگه همینا
امیدوارم روزگارتون خوب و خوش باشه و دلاتون غصه نداشته باشه یا حداقل غصه زیاد نداشته باشه....مراقبات بفرمایید از خودتون
سلام
یادم نیس اخرین بار کی نبشتم برا تون
گفتم بیام یه خبری از خودم بدم و برم
کانال تلگرامیه کاریمو فعال کردم و وقتم رو میگیره حسابی.
340 تا بیشتر ممبر نداره و دوس دارم ممبراشو بیشتر کنم ولی نمیدونم چ جوری :(
کسی سررشته داره در این مورد؟ ممبر فیک هم نمیخام!
.
این روزها دلتنگ مامانم میشم. اون روز دوباره تو خواب دیدمش بعد مدتها. حالش خوب بود.
.
تحمل وسطی برام سخته و دوس داشتم تنهای تنها میبودم و خب قاعدتا قرار نیس من به همه چیزایی که دوس دارم برسم :)
.
میخاستم برنامه کنم برم سفر مث پارسال . ولی حیفم میاد هزینه کنم! انقدر همه چی گرونه!!! هتل ارزونترینش شبی 700-800 تومن! چه وضعشه عاخه
.
میخام سر تا پای خونه رو تمیز کنم. یه بخار شور هم باید بخرم. البته احتمالا بزارم بعد سفر خالم اینا انجام بدم تمیزی رو. بیان کثیف کنن برن بعد تمیس کنم. تمیزگی از جنس طهارت گرفتن میخام انجام بدم! اگه اینکارو بکنم خیلی از خودم راضیم... خیلی.
.
گیلاسای درخت گیلاسی که مامیم کاشته بود چیدیم و به همه همسایه ها و یکی دو نفر از دوستای مامانم دادیم. یه سه هفته پیش اینا. منتها دستمون نمیرسید به اون بالاها. پنشمبه گذشته یه کارگر گرفتم و شاخه های درخت رو حسابی حرص کرد و الان درختمون نصف شده اندازش. همه گیلاسهای باقی مونده رو هم چیدیم و یکمش رو شربت درست کردم که البته امروز دوباره باید بجوشونمش و توش شیکره بیشتری بریزم! شیکر هم گیر نمیاد خاکه قند باس بریزم.
.
دیگه چی بگم؟ چی می خاین بدونین بگید با بگم :)
گشنم نیستا ولی یه حالیم! ینی گرسنگی اذیتم اصلا نمیکنه. خواب و بی انرژی بودن بیشتر باعث اذیتم میشه. الانم مجبورم منتظر تا بزرگه بیاد دمبالم. سرعت نت گوشیم کم شده و میخام ببرم فیلترمو نشونه فیلتر فروش بدم ببینم مشکل از فیلتره یا نه کلا سرعت نت رو دوباره روش افتابه گرفتن!
.
اوضاعه بد و قاراشمیشیه تو سازمان. هیچی سره جاش نیست! کارای عجیب غریب و انتصابات عجیب غریب تر که از چن ماه پیش شرو شده و .... روابط پایدار نیس! همه دنباله زیر اب زنی هستن به شدت و به طرز مشمئز کننده ای همه به دنباله پست و مقامن.
از همینجا خدا رو شاکرم که من از اوناش نیستم! از پست و مقام بدم نمیاد ولی دیگه بیشرف بازی در نمیارم به خاطرش!
.
دیشب قبل افطار از 5 تا 7 غش کردم ! قرار بود یه ساعت بخابم که شد دو ساعت! زودی پاشدم کتری رو گذاشتم و حلیم و سوپ رو گذاشتم گرم بشه و از اون ورم بزرگه اومد و خلاصه 7 و ربع بود سفره افطار پهن بود و اذان رو هم ده مین قبلش زده بودن که وایسادیم نمازامونوبه امام جماعتیه ملی خوندیم!! و بعد افطار کردیم.
قبل افطار نماز میخونم چون هم احساس میکنم ثوابش بیشتره و هم اینکه بعد افطار سرمم ببرن نمیتونم پاشم به نماز! لش میکنم فقط.
.
البته دیروز بعد افطار جلو خودمو بزور گرفتم و لش نکردم و کوکو سیب زمینی درست کردم برا سحر و سبزیجاتی که خریده بودم رو شستم و ظرفای افطار رو شستم. طرفای 12 هم خابیدم رو مبل و نشد برم حموم! یه هفتس نرفته بودم حموم و انگیزه ای هم نداشتم! البته بدنمو میشورم هر روز ولی موهام چسبیده بود به کلم! اخرین بار شمبه حمومه حسابی کرده بودم!
.
صب ده مین به 4 پاشدم و سحری رو محیا کردم و خوردیم و یه راست رفتم حموم. بعدشم خاک تو سرم نماز نخوندم و گرفتم خابیدم تا 7 سی و بعد هم سریع اماده شدم و اومدم سر کار. ماشین نیاوردم که امروز کمی پیاده روی کنم
با بچه ها کاراموزی داشتیم که بردم تحویلشون دادم مرکز بهداشت و برگشتم. بعدشم یه جلسه غیر رسمی تو یکی از این انجمنها و پیاده برگشتم تا ستاد دوباره. بعدشم واقعا کار خاصی نکردم فقط جوابه یه نامه رو دادم و با همکارم یه صوبتی کردیم و البته یه ارباب رجوع پرچونه هم داشتم که باعث شد نتونم برم نماز جماعت. نمازا ی ظهر و عصر رو سعی میکنم تو اداره با جماعت بخونم. از وختی مامانم مرده این کارو میکنم. یه دو رکعت هم میزنم تنگ نمازام هدیه به روحش. جماعن می خونم که این هدیه اول وقت بهش برسه و با جماعت انرژیش بیشتر میشه. امیدوارم به دستش برسه و اگاه بشه از این هدیه م.
الانم دیگه جون ندارم دوباره پیاده گز کنم برا همین به بزرگه گفتم بیاد دمبالم که اونم فعلا کاشتتم!
.
جالبه طول روز اب نمیخورم ولی گلاب به روتون دو ساعت یه بار باس برم دشوری! الانم باس برم!
.
فردا وسطی از مسافرت شمال برمیگرده و من اصلا از این بابت خوشال نیستم. دوس دارم تنهاییمو
.
طفلی کیومرث پوراحمدم که مرد. مرگ خودخواسته... خدا رحمتش کنه چقدر لذت بردیم از قصه های مجید....امیدوارم الان حالش خوب باشه و روحش اروم شده باشه.
.
خوب دیگه پاشم برم. ها راستی اینم بگم. سیزده بدر رفتم تنهایی بیرون که سبزه هامو به اب بدم. نشستم تو ماشین گره زدمشون و شماهارم گره زدم گفتم شادی دل و خوشبختیه دوستای مجازیه وبلاگیم خلاصه که من انرژی مثبتمو فرستادم اینجوری براتون.
شمام منو تو این ماه دعا کنید دیگه خوب؟ افرین
خدافظ